این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی : تأملی کوتاه درباره کوندرا به بهانه انتشار کتاب «جشن بیمعنایی» با ترجمه قاسم صنعوی
کوندرا میخواهد بخندد
نادر شهریوری (صدقی)
کوندرا میگوید یکبار حساب نیست، یکبار هیچ است، فقط یکبار زندگیکردن مانند هرگز زندگینکردن است، اگر اولین تمرین زندگی، خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی میتوان قائل شد جز احساس بازیگری که بدون تمرین وارد صحنه شده است؟ اتفاقات رخ میدهند، چیزها دگرگون میشوند و صحنههای زندگی پیاپی تغییر میکنند. بازیگر بر روی صحنه میرود و میخندد، آیا در خندهاش ژرفایی است؟ کوندرا میخواهد بخندد، اما نه صرفا خندهایی که او را به وجد آورد؛ بلکه خندهای که پرتو نهفته در آن سراسر چشمانداز وسیع زندگی را روشن میکند، از این نظر کوندرا به خنده، طنز و امر کمیک جنبهای هستیشناسانه میدهد. او در خندیدن «جشن بیمعنایی» میبیند که به زندگی جنبه بازی میدهد، «به خواهرم گفتم بیا با هم بازی خنده بکنیم… و شروع به بازی کردیم اول تظاهر به خنده کردیم، خندههای زورکی خندههای خندهدار و خندههایی چنان خندهدار که به خندهمان انداخت… آه خنده! خنده، شعف، شعف مطلق، خنده عمیق به معنای زندگی عمیق است»,١
کوندرا در عالم ادبیات چنین خندهای را در سروانتس رابله، استرن و بهخصوص در دیدرو مییابد: دیدرو احیاء کننده طنز رابله دو قرن بعد از او است علاقه او به ژاک قضاوقدری به حدی است که از نظرش تاریخ رمان، بدون ژاک قضاوقدری دیدرو ناقص و نامفهوم خواهد ماند و بههمینخاطر متأثر از دیدرو نمایشنامه ژاک و اربابش را مینویسد به نظرش اساسا رمان در مراحل اولیه پیدایش در همان زمان سروانتس اساسا دعوتی به بازی و سفر است منتها سفری که مسافر در آن به مقصد نمیرسد سفری طولانی که از دن کیشوت شروع میشود و ژاک قضاوقدری آن را ادامه میدهد و در نهایت در هیأت ک.قهرمان قصر کافکا ادامه مییابد. در همه این سفرها مقصد نامعلوم و اصلا ناوجود است، بنابراین سفر کردن «معنایی» نمییابد و چون معنا نمییابد جنبه بازی به خود میگیرد. آخرین رمان کوندرا «جشن بیمعنایی» در ادامه همان سبکی است که او از ابتدا پیگرفته «بخش عمدهای از هستی آدمی، بازی است» ٢.
ادبیات کوندرا ادبیات متفاوتی است ادبیاتی است که به آن جنبه وجودی و فلسفی میدهد. از نظرش جهان سراسر مملو از فلسفه است از وقایع بسیار مهم سیاسیگرفته تا کوچکترین اتفاقات و شخصیترین چیزها. مثلا وقایع مهمی مثل بهار پراگ، سقوط شوروی… اگرچه این وقایع کاملا سیاسیاند، اما از نظر کوندرا صرفا سیاسی هم نیستند بلکه درعینحال وقایعی کاملا فلسفی و وجودیاند که آدمی بنا بر موقعیتی که دارد با آن مواجه میشود و اگر نویسنده باشد مضمون آن را در رمان وارد میکند، اما همچنان که گفته شد این تنها به سرفصلهای سیاسی ارتباط ندارد بلکه کوندرا مضمون رمان را جزئیترین مسائل و شخصیترین چیزها میبیند و میکوشد از آنها معانی عمیق فلسفی بیرون بکشد، تا هستی را بکاود: مثل کلاه کلمنتیس؛ کلمنتیسی که وجود ندارد زیرا اعدام شده است، اما کلاه او کلاه خزی که چند لحظه پیش از گرفتن عکس به دوستش داده بود در عکس وجود دارد و همین دستمایه رمان «کلاه کلمنیتس» میشود و یا اهمیتی که به شوخی میدهد: در جهانی محروم از بذلهگویی شوخی حتی یک شوخی ساده میتواند معانی عمیقتر پیدا کند و همه اینها به خاطر هنر رمان است. هنر رمان از نظر کوندرا آن است که «هستی را میکاود و نه واقعیت را»٣ از این رو رمان از محدودیتهای فلسفه آزاد است.
کوندرا در هستی «قدرت بیهودگی» و «ارزش بیمعنایی» را کشف میکند. «روزمرگی نه تنها واجد کسالت است و بیهودگی، تکرار و از دسترفتن تعالی را شامل میشود، بلکه دارای زیبایی نیز هست مثلا جادوی پسزمینههای کوچکی که هرکس در زندگی شخصی خود میشناسد: موسیقی مبهم که از آپارتمان بغلی به گوش میرسد، باد که پنجره را میلرزاند، صدای یکنواخت استادی که آن دانشجو با غم عشقی که در سینه دارد بیتوجه به مفهوم گفتهها میشنود»۴ و نه فقط بیهودگی که بیمعنایی، بیمعناییای که «همیشه و همه جا با ماست حتی جایی که کسی نمیخواهد ببیندش»۵ و کوندرا در همه اینها، در همه این بیمعناییها و بیهودگیها نوعی شادی میبیند، شادی بیپایان!! اما چگونه؟ قاعدتا کوندرا باید به زندگی جنبه بازی دهد و تمامیت آن را در یک بازی فرو بکاهد تا به چنین استنتاجی رسیده باشد و برای این کار البته لازم آن است که در سطح متوقف بماند. «در سطح باقی ماندن» متفاوت از سطحی نگریستن است هنگامی که آدمی میخواهد در سطح بماند لازمهاش آن است که به سطوح، صور، طنین و در یک کلام به فرم عشق بورزد . فرمالیستبودن کوندرا نشئتگرفته از یک چنین نگاهی است بااینحال کوندرا در زیباییشناسی صرف متوقف نمیماند او به اتفاقات، وقایع، سرفصلها و حتی به جزئیات با دقت مینگرد زیرا میخواهد از آنها معانی عمیق فلسفی بیرون بکشد تا هستی را بکاود. از معروفترین رمانهای کوندرا «سبکی تحملناپذیر هستی» است که در ایران با عنوان بار هستی ترجمه شده است. این مضمون بر یکی از مفاهیم مهم نیچهای دلالت دارد و کوندرا متأثر از نیچه تصور خود از بازگشت جاودان را در ابتدای رمان بار هستی مطرح میکند. زرتشت نیچه خود را «منادی دایره» میداند و این یعنی آن که شدن دایرهوار میچرخد اما سبکی تحملناپذیر هستی واجد تناقض است زیرا اگر هستی تحملناپذیر است پس سبکیاش چه توجیهی مییابد؟ منظور از تحملناپذیری هستی، اشاره به بار سنگینی است که بر دوش آدمی قرار دارد بار سنگین «خود بودن» به تعبیر نیچهای و اگر سارتری بیندیشیم بار «مسئولیت داشتن» است** این بار سنگین آن را به «زمین» نزدیکتر میکند و او واقعیتر میشود. مقصود از سبکی آزادی اختیار، انتخاب و کنش است و همینطور آزاد مانوردادن، بر روی طنابی که زیر آن خاک دهان گشوده است: شعبدهبازان لبخند بر شبکلاهِ درد! این بیتعینی زندگی را نابهنگامتر و به تعبیر کوندرا هستی را خواستنیتر و لذت بازی را چند چندان میکند. بهنظر نیچه بیشترین لذت بازی، زیستن در مرزهای زندگی و مرگ در مرزهای سبکی و سنگینی و بهطورکلی همواره در خطر زندگیکردن است بازیکردن، راهرفتن بر روی طناب میان دو قله است، تنها سبکی پاهای بندباز سنگینی تحملناپذیر سقوط در مغاک را منتفی میکند.
سبکی و سنگینی ایدههای اساسی کوندرا هستند منتها با درنظرگرفتن این مسئله که هیچیک از این دو سیطره کامل ندارد جز این زندگی، تمام جذابیتهای خود را بهعنوان صحنه نمایش از دست میدهد در بار هستی، ترزا به سنگینی باور دارد اما در مقاطعی از انتخابهایش کاملا «سبک» رفتار میکند و توما که پیرو سبکی و گریز از ضرورت است در برهههایی از زندگیاش به انتخابی سنگین تن میدهد. کوندرا در یکی از آخرین رمانهایش «جشن بیمعنایی» بیشتر از قبل بر سبکی، گریز از محتوی و زندگی به مثابه نمایش تأکید میکند گویی کوندرا از زبان رامون یکی از شخصیتهای داستانیاش است که با خوانندگانش سخن میگوید: «… نسبت به گذشته، اینروزها «بیمعنایی» را زیر نور شدیدتر و روشنکنندهتر میبینم. بیمعنایی دوست من جوهر زندگی است همیشه و همهجا با ماست… نفس بکشید… این بیمعنایی را که ما را در بر گرفته، نفس بکشید که همانا کلید دانایی است کلید شادی بیپایان…»,۶
کوندرا میخواهد بخندد او برای خندیدن به دنبال دلیل میگردد دلایلی هستیشناسانه، سرانجام کوندرا میخندد، اما در خندهاش ژرفایی نیست.
پینوشتها:
* کوندرا از اینکه او را نویسنده سیاسی و رمانهایش را سیاسی تلقی کنند پرهیز داشت. بهنظرش آثارش فراتر از مسائل سیاسیاند زیرا اثری هستیشناسانه هستند.
** ترزا یکی از شخصیتهای رمان بار هستی آکنده از حس مسئولیت است زیرا سنگین زیست میکند او در دلهرهای دائمی بهسر میبرد و از این نظر مشابه شخصیت سارتری است.
١- خنده و فراموشی، میلان کوندرا، فروغ پوریاوری
٢، ۵، ۶- جشن بیمعنایی، میلان کوندرا، الهام دارچینان
٣- هنر رمان، کوندرا، پرویز همایونپور
۴- رمان حافظه و فراموشی، میلان کوندرا، خجسته کیهان.
شرق