این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادی از آثار ژانپیر ملویل
دایرهی سرخ سامورایی در ارتش سایهها
شاهپور عظیمی
ژانپیر ملویل در شمار فیلمسازانی است که در سابقهی ذهنی تماشاگران دههی چهل و پنجاه شمسی خوش نشست و خیلیها با سامورایی (۱۹۶۷) او بهاصطلاح «حال کردند». یک دلیلش را باید در شخصیت جف کاستلو جستوجو کرد که وقتی عرصه را بر خود تنگ میبیند، ترجیح میدهد با سلاحی خالی مرگ را در آغوش بگیرد. این حرکت قهرمانانه شاید بهنوعی شباهتهایی داشت با حرکت مردان و زنانی که در مبارزه با رژیم پهلوی، دست به سلاح بردند و برخی با آغوش باز به استقبال مرگ رفتند. البته کاستلو هرگز یک انقلابی نبود و یک آدمکش اجیر شده بود که نمیتواند ثابت کند که در زمان قتل صاحب کلوب شبانه حاضر نبوده است. با این همه ملویل از این شخصیت منفی و ساکت با صورتی بیاحساس، ستایشنامهای تمام قد میسازد. آلن دلون در طول دوران کارش این شانس را داشت که در مقام یک نابازیگر و با یاری فیزیکی مناسب، به معادل تصویر شخصیتهای اثرگذار آثار ویسکونتی (روکو و برادرانش، ۱۹۶۰)، رنه کلمان (ظهر ارغوانی،۱۹۶۰)، آنری ورنوی (دستهی سیسیلیها، ۱۹۶۹)، لوزی (قتل تروتسکی، ۱۹۷۲)، والریو زورلینی (اولین شب آرامش، ۱۹۷۲) و دیگران بدل شود. او این موفقیت را در سامورایی تکرار کرده و کم حرف زدنش (خصیصهی ذاتی بازیهایش) و نگاه سرد و بیاحساسش بسیار به شخصیت کاستلویی نزدیک است که در ناامیدی کامل دارد تلاش میکند تا از دست پلیس بگریزد.
ملویل کارگردانی است که مانند ژول داسن در ریفیفی (۱۹۵۵) قدر سکوت را میداند. او در دایرهی سرخ یک سکانس طولانی دارد که ایو مونتان و دو دزد دیگر در سکوت به نمایشگاه جواهرات دستبرد میزنند. او در یک پلیس (۱۹۷۲) سکانس ورود به قطار و پرواز هلیکوپتر بر فراز قطار و تغییر لباس و سپس فرار دوباره با هلیکوپتر را در سکوت کامل ساخته است. با این همه هلیکوپتر و قطار قلابی و نمایش کامل تعویض لباس بسیار آزاردهندهاند. برای طرفداران آلن دلون تماشای او در قامت یک پلیس، جذابتر از دیدن او در نقش یک سارق نیست. آن هم سارقی که در انتهای فیلم کشته میشود. این در واقع به یک «پرسونا» در شخصیت سینمایی دلون بدل شد که او تقریباً همواره در پایان فیلم کشته میشود. کشته شدن او بیش از هر امر دیگری به قداست شخصیت سینمایی او دامن میزند. تصورش را بکنید که یک خلافکار تودار که سرد و بیتفاوت هم هست (که همین بهخودیخود به جذابیتش اضافه میکند) در پایان کشته شود. این خصیصه که وامدار ادبیات نوآر و به طور طبیعی سینمای نوآر نیز هست، حکایت از حرکت در خلاف جریان یک سیستم دارد. ضدقهرمانی که از نظر تماشاگر حرکتش گاهی در جهت خلاف سیستمی است که پلیس را در خدمت دارد. گفتنی است که چنین رویکردی تقریباً در هیچ موردی صبغهی سیاسی ندارد و بهاصطلاح وجودی است. شاید برای همین است که محققانی به وجود اشارههای اگزیستانسیالیستی در آثار سینمای نوآر پرداختهاند. در واقع راز ماندگاری شخصیتهای دلون، به عنوان ضدقهرمان در فیلمهایش، بسیار شبیه به همین «همذاتپنداری» است که باید در مجالی دیگر به طور مفصل به آن پرداخت.
ملویل در دایرهی سرخ (۱۹۷۰) که سینمادوستان کشورمان آن را نیز بسیار دوست دارند، سبک سینمایش را بهتمامی به نمایش میگذارد. کوری (آلن دلون) که سارق است، بعد از پنج سال از زندان آزاد میشود و همچنان در پس ذهنش به دنبال یک نقشهی سرقت نانوآبدار است. از سوی دیگر ووگل (جیان ماریا ولونته) موفق به فرار میشود. او از مارسی تا پاریس در صندوق عقب ماشین کوری مخفی میشود. کوری نهتنها اعتراضی نمیکند، بلکه خوشحال است که ووگل را میتواند در نقشهاش شریک کند. یانسن (ایو مونتان) بازرس سابق پلیس هم در این ادیسهی سرقت با آن دو همراه میشود. فیلم همان طور که اشاره شد یک سکانس تقریباً سیدقیقهای بدون دیالوگ دارد. عدم استفادهی ملویل از دیالوگ در واقع به بصری بودن سینما اشاره دارد. حتماً یادتان هست که در سالهای ابتدایی دههی ۱۳۶۰ کاست برخی از فیلمهای پرطرفدار مانند قانون و شعله اثر رامش سیپی و حتی یکیدو فیلم ایرانی بسیار پرطرفدار بودند و فروش خوبی هم داشتند. بیش از هر نکتهی دیگری، دیالوگهای این فیلمها بود که برای مخاطب جذابیت داشت و حتی بهنوعی مصداق ضربالمثل نصفالعیش بود. آثار ملویل از این منظر برای طرفداران سینمای «پرگو» جذابیتی ندارد. ملویل در آثارش روی بصری بودن سینما انگشت میگذارد و از این منظر حتی مقابل ادبیات قصهگوی نوآر قرار میگیرد که استوار به کلام است.
نکتهی دیگری که در آثار ملویل بسیار به چشم میآید، حضور حاشیهای زنان و در مواردی حذف آنان از داستان فیلم است. جین (ناتالی دلون) در سامورایی نمیتواند شاهد خوبی برای کاستلو باشد. در دایرهی سرخ هیچ زنی به چشم نمیخورد. در پسزمینهی زندگی هیچیک از سه شخصیت فیلم، زنی وجود ندارد. در یک پلیس نقش کتی چیزی بیش از پر کردن فیلم نیست. قهرمان ملویلی (اگر بتوانیم قهرمان او را این گونه بنامیم) مردی است جداافتاده از جامعه که سر ستیز با قانون دارد و سهم بیشتری از دنیا طلب میکند. در دنیای او جایی برای عشق و زن وجود ندارد. زن، مانند زندگی دیگر قهرمانان سینمای نوآر، وجودش لازم است اما معمولاً نمیتواند گرهی کور معضل زندگی قهرمان را باز کند. ملویل ترجیح میدهد که این شخصیت را از اثرش حذف کند یا بسیار کمرنگ به او بپردازد. شاید تنها استثنا در این میان ارتش سایهها (۱۹۶۹) و شخصیت ماتیلده (سیمون سینیوره) باشد که در داستان خیلی فعال ظاهر میشود اما نیروهای مقاومت تصمیم میگیرند او را بکشند. زیرا ممکن است به خاطر دختر جوانش آنها را لو بدهد. ماتیلده کشته میشود و میاننویسهای فیلم اشاره میکند که هر چهار نفری که در قتل ماتیلده شرکت داشتهاند یا خودکشی کردهاند یا به دست نازیها کشته شدهاند. مردانی که ماتیلده را کشتهاند، انگار پیش از آن او را در دل و ذهن خود کشتهاند. ماتیلده در دنیای مردانهی ارتش سایهها شانسی ندارد. نبود زنان و کنار نشستن آنها در سینمای ایران از جهاتی شباهتهایی به سینمای ملویل دارد که در فرصتی دیگر میشود به این مسأله هم پرداخت.