این مقاله را به اشتراک بگذارید
خیرگی به زمان
امیر کمالی
«حقیقت تنها در دل بطالت آشکار میشود».
ویرجینیا ولف
١ سلما (با بازی بیورک)، قهرمان فیلم رقصنده در تاریکی لارنس فونتریه، زنی کارگر است که گرفتار مصائب و مشکلات فزاینده یک مهاجر در زندگی روزمره آمریکایی است. درعینحال او شدیدا درگیر تضاد میان زندگی بیامان کارگری و نبض تپندهای است که در موسیقی وجود دارد. نشانه این شیفتگی، خیرگی عجیب او به نقطه عزیمت ریتمهاست؛ ضرباهنگهای اتفاقی که گاه به شکل ذهنی ریتم خاصی به خود میگیرند و سلما را در رؤیاهایش غوطهور میکنند. در ساعات کار در کارخانهای که او در آن مشغول است، رؤیای این ریتمهای برخاسته از نبض ماشین، وقفهای انقلابی ایجاد میکند. آیا هنر هنوز فرصت مداخله در وضعیت سیاسی را دارد؟ سلما در رؤیاهای خود مشغول آوازخواندن و رقصیدن میشود. در رؤیای او سایر کارگران کارخانه بدل به همراهان هماهنگ یک رقص و آواز جمعی میشوند، آنهم با حرکتهای موزونی که نقطه پرتابش چیزی نیست جز ریتم صداهایی که از درون فضای کارخانه و ریتم منظم تولید آن شنیده میشود. ضرباهنگ دقیق ماشینها در ورای خود مرزهای نامرئی تخیل را احضار میکند.
سلما از رؤیا میپرد… همهچیز سر جایش است. کارگران مشغول کارند، اما تو گویی اتفاقی افتاده است. او توانسته زمان رؤیایش را از دل زمان قانونی کار بیرون بکشد. زمان کار به او هشدار میدهد که حتی باید بیحوصلگی و گلایههایش را جزئی درونی از منطق همین زمان کند. حتی یکی از ماشینها انگار هوشمند میشود و انگشتان به رؤیا بسته او را تهدید به قطعشدن میکنند. اما آنچه اتفاق افتاده قابل اعاده نیست… کندهشدن از دل زمان کار به میانجی ضرباهنگی ممکن شده که درعینحال فرمان موزون و مقفای نظم و پیشرفت بوده است. اگر بخواهیم به دالی که در نظر اول تهی مینماید موسوم به «بطالت خلاق» متوسل شویم، مکانیسم مدلول آن باید کارکردی نظیر این رؤیا داشته باشد. او بههیچوجه وقتکشی نمیکند. چراکه هیچ زمانی به یک اندازه دور از «بطالت» و «کار» نیست که در آن انسان خود را در عرصه پیشرفت شاهد ازدسترفتن زمانی ببیند که عمر میخواندش.
٢ دوران ما شاهد پیوندخوردن مفهوم پیشرفت با زمانهایی است که آدمی در گذشته به افقهای دور خیره میشد، بیحرکت و متمرکز گذر زمان را میدید و آن را بهمثابه نوعی آشکارگی درمییافت؛ آشکارگی بیامان خویش در مقابل دیگران. اگر ضربالمثل جهانشمول «زمان طلاست» یا «زمان پول است» حقیقتی در خود میداشت، در همین آشکارگی ظهور مییافت. زمان برای انسان پرداختن بهایی بهمنظور فهم فاصله بود. انسان تنهایی خود را در مشاهده قدکشیدن سایهاش نظاره میکرد. اما در زمانه ما مفهوم پیشرفت در تاریکی مخوف درجازدن به درون زمانهایی پیشرفت کرده است که از قضا در دوران قدیم قلعههای مستحکم خود را به دور نوعی وقفه و سکون در هم میتنید. زمانه پیشرفت، زمانه قرضکردن زمان است: یک ساعت زودتر بیدارشدن، ده دقیقه صرفهجویی در وقت ناهار و یک ساعت دیرتر بهرختخوابرفتن همگی تحت مفهوم اضافه کار، ضامن پیشرفتاند. آدمی با نظمی ویرانگر زمانها را از دل هم میدزدد بیآنکه هیچگاه برای او عادت شود. در حقیقت صورتهای ضروری زمان، منطق پیشرفت را در حیطه پردازش نوینی که بر آن تحمیل شده حلوفصل میکنند. پردازشهای نوین زمان را تکنولوژی حمایت میکند. سامانههای حملونقل (مترو) سازوکارهای تکثیر (دستگاههای چاپ) و سیستمهای رابطه (فضای مجازی) مفهوم کلی زمان را وامیدارد به بلعیدن زمانهای اندک و پساندازشده. دوران ما دوران ظهور دوباره کرونوس است. اکنون با حوزههای حدگذاریشدهای از زمان مواجهیم که منطق پیشرفت غلوزنجیرهای بازدارنده، آن را از هم گسیخته است: زمان کار، تفریح و خواب. در یکسو شاهد کدگذاریهای خاصی هستیم که به مفهوم امروزی زمان در نزد ما، نوعی انتظام عمومی میبخشد، هرچند درک تجربه چنین انتظامی بهصورت حقایق تألیفی پیشاتجربی کانتی در مقام سدی غیرقابل نفوذ عمل میکند که امکان فراچنگآوردنش را از سوژههای درگیر با مسئله پیشرفت سلب میکند. نخستین گام مارکس در مواجهه با این مسئله، تفکیک خودآگاهانه ظرفیتهای زمانی خاص بود. نشاندادن حدودوثغور فهم از زمان که دیگر در فرمالیسم کانتی معنا نمیشد. زمانها تقسیم به سه قسمت شدند: زمان کار، زمان تفریح و مسائل شخصی و زمان استراحت. سه قسمت هشت ساعته، یک شبانه روز آدمی را میساخت و مسئله پیشرفت تنها در پرتو یک کل قابل فهم بود، بهعبارتدیگر در پرتو یک بازه زمانی مثلاً ده ساله یا در صورت بحث از یک اجتماع کارگری. طبق همین منطق این واقعیت که آدم ۶٠ساله، ٢٠سال از عمرش را در خواب گذرانیده دیگر مخوف به نظر نمیرسید. اکنون همه در ساعات کار برابر بودند. پیشرفت به معنای کلی آرمان درنوردیدن مرزهای مادی و جغرافیایی شد. انگار پیشرفت شخصی معنایش را از دست داده بود. اما در جهان پیشاکمونیستی امروز معنای پیشرفت راه خود را در دل زمانهایی باز کرد که اساساً به کار تعلق نداشتند. بههمینصورت پرولتاریا که قرار بود چیزی جز زنجیرش را از دست ندهد برای حفظ حداقلی همان زنجیر، زمان خاصی را که به او اختصاص داده شده بود از دست داد. آنچه همچنان قرار بود از دست رود زنجیر بود، اما آنچه عملاً از دست میرفت میل ازدستدادن آن بود به اضافه چند ساعت اضافه در روز.
٣ در کتاب کودکی و تاریخ، نقد جورجو آگامبن به این نقطه حساس که مارکسیسم ارتدوکس درک مدرنی از تاریخ را با درکی سنتی و سبکسرانه از زمان درهم آمیخت حاوی این بصیرت است که فارغ از روند تاریخی و ضروری انقلاب، آنچه نهایتاً دستنخورده باقی میماند وجه استعلایی حدگذاریهای بوروکراتیک زمان است. پیدایش مفهوم «اضافه کار» اساساً محصول همین خلأ است. در نتیجه مفهوم پیشرفت صرفاً محصول انتزاعیِ دیالکتیک بطالت و اضافه کار نیست، بلکه شکل گرفته در حدوثِ همین دو قطبی است. پیشرفت یعنی مفهومی خاص از بهروزی که تنها وامدار یک سوی این رابطه یعنی اضافه کار باقی نمیماند، پیشرفت بیش از جنبه ایجابیاش جمعکردن تمام قوا برای نه گفتن به بطالت بوده است. برای غلبه بر این شبح شوم، ژاک رانسیر معتقد بود که اگر بر طبق تعریف افلاتونی از کار، کارگر کسی باشد که شب میخوابد و روز مشغول کار است، در این صورت انقلاب چیزی نخواهد بود جز اختلال در روند این تقسیم. و اگر انقلاب چیزی جز فتح زمان نباشد نخستین گام انقلابی فتح شب است برای کاری جز خوابیدن. «کاری جز خوابیدن» عبارت هوشمندانهای است که رانسیر بهکار میگیرد. اگر زمان خواب بهواسطه پیشکشیدن ضرورتهای خاصی متعین میشد و یا بهواسطه معرفی فضیلت برای یک کار خاص (جز خوابیدن) مطلق میشد، تز رانسیری در دام همان منطق «اضافه کار» در میغلطید. به عبارت دیگر وقتی مارکس نوشت: «محصول تولید تنها چکیده فعالیت تولید است». تنها روند تولیدی روزانه و مناسبات ازخود بیگانهکننده کارگران را منظور نداشت، بلکه در حقیقت میدانست که خصلت نهادینه یک چکیده، نوعی فشردگی و تخلیص است که اساساً با درک مفهوم زمان همبسته است. اگر محصولی که در دست داریم را صرفاً و قهراً ماحصلِ کار کارگر قلمداد کنیم تفسیری فانتزی از رابطه کار و زمان به دست دادهایم. حقیقت این است که توان روزانه کارگر از استراحت شبانه او حاصل میشود، حتی مقدار توجهی که او در راستای تولید ظرایف الاهیأتی محصول غایی بهکار میبندد محصول فاصلهای است که ایجاد آن زمان میطلبد. به همین صورت مقدار استراحت و خواب کارگر همان قدر در زوایای تراشخورده یک محصول مکتوم است که زمانهای کار او با دست یا ماشین. حال اگر زمان این استراحت با کاری جز خوابیدن پر شده باشد چه تغییری در فرم نهایی محصول اتفاق میافتد؟ رانسیر با پیشکشیدن «کاری به جز خوابیدن» -و نه این یا آن کار خاص بهجای خوابیدن- آشکارا بر وقفههای بالقوهای پرتو میاندازد که در روند ارتباط درونی تولید و مفهوم زمان وجود دارند. از اینرو، نخستین گام در مسیر انقلاب تا غایت آن، نه راندن دوباره هر کار به درون زمانهای ازپیشمقرر، بلکه تهیکردن فرم زمانهای کار از محتوای پیشرفت است.
۴ شرایط پیشرفت یک دانشآموز در تحصیل، کارگران کارخانهها و کارمندان ادارات را «زمانی» فراهم نمیکند که نام آنها را در خود معنا میکند. زمانه ما دوران نامگذاری همه توسط زمان است. تکثیر معنای کلی زمان در مفاهیم مختلفی از آن سبب میشود که یک دانشآموز زمانی موفقتر از سایرین باشد که در زمانیکه دانشآموز نیست، دانشآموز باشد. ژان فرانسوا لیوتار در کتاب ناانسانی از پیشرفت در مقام نوعی صرفهجویی زمان یاد میکند. مثالی که میآورد «تندخوانی» است. تندخوانی سبب میشود زمان بیشتری داشته باشیم. اما پرسشی که بیپاسخ میگذارد این است که صرفهجویی به چه منظور؟ در روزگار ما نه روند تولید بلکه زمان کار است که بدل به شبحی رازآمیز میشود تا به نام آنها محتوایی تضمینی بدمد. پیشرفت همواره از جایی پا میگیرد که باید با سرعت منطقی از سر خط رهسپار شد. اعطای لقب ممتاز به یک دانشآموز از همین واقعیت سرچشمه میگیرد. این صفت بیش از آنکه به اخذ امتیازات بیشتر و بیشتر دلالت کند، ناظر بر نوعی تمییزنهادن میان سرعت او و سرعت مبناست. اما سرعت مبنا همان عاملی است که افسار بیمهارش به آخور زمانهایی کشیده شده که گنجینه لایتناهی استادن و نظارهکردن را در خود داشت.
نمونه دانشآموز یا کارمند به ما نشان میدهد که تنها زمان پیشرفت، زمانی است که آنها نه دانشآموزند و نه کارمند. تابستان و شغل دوم میتواند تغییر فاصله میان آنها و دیگران را به منظور پیشرفت تضمین کند. کارمندان/دانشآموزانی که از اداره/ مدرسه میآیند و بعد از مختصر زمانی به شغل دوم/کلاس خصوصی میروند. اما ترمز پیشرفت کجا کشیده خواهد شد؟ وقتی تکلیف امید به آیندهای اندک بهتر را اسلحههای نوظهور و رقمهای میلیاردی مشخص میکند، مطمئنترین نقطه، حفظ جایی است که برای حفظش باید از آن جنبید: پیشروی به دل سکون، یعنی جایی که قرار است اوضاع بدتر نشود. اما معنای پیشرفت برای حفظ سکون چیست؟ اگر قرار باشد نهایتاً جز آنجایی که هستیم نرویم، چاره کار در چه چیز میتواند باشد؟ در اینکه نه محتوای کاری را که انجام میدهیم بلکه اصل پیشرفت را از درون این زمانها بتارانیم: بیکنشی. بیکنشی اما پیشرفت در مقاومت نیست.
۵ جوزف کمپل در کتاب «قدرت اسطوره» میگفت میتوان به میانجی رویکرد به هنر در دل زمان گاهشمارانهای که منطق بوروکراسی ادارهاش میکند شکاف انداخت. بهزعم او میتوان خود را با گوشدادن به موسیقی یا خواندن شعر از منطق روزمره ارزش و مصرف بیرون کشید. اما حقیقت این است که این امر را نسبت به سیستم توزیع زمان باید به گونهای دیگر دید. زمانهای گوشدادن به موسیقی، شرکت در انجمنهای ادبی یا رفتن به سینما و گالری و خواندن رمان زمانهایی است که درونبودگی سیستم توزیع زمانی آن را در بر گرفته است. آنچه کمپل از آن غفلت میکند این است که پیشبینی سیستم بر این واقعیت استوار شده که باید برای سود بیشتر زمان بیشتری را صرف فاصله کرد. به این معنی زمانی بیرون از زمان گاهشمارانه و تقویمی معطوف به پیشرفت وجود ندارد. در زمان بطالت نمیشود کتاب خواند یا بهاصطلاح سر خود را با چیزی گرم کرد. بطالت همان لحظه ناب بیکنشی است. بطالت همان زیستن ناب در دل زمان است.
هرچند نمود نهایی هر بطالتی در تنزدن از مناسبات فایدهگرایانه قابلمشاهده است با این حال بطالت راستین را باید در نفی متعینی جست که بیشتر ناظر بر غیاب سیستمی است که «فرهنگِ فایده» را تولید میکند. زمانه ما زمانه سپردن زمام پیشرفت به دست بطالت است. آیا نفس این پیشرفت با درنظرگرفتن تمام مواهب و نتایج امروزینش چیزی جز خود واژه بطالت به شکل لغوی آن است؟ از این رو تنها وجه مقاوم و حقیقی بطالت سویه مداخلهجوی آن است. بطالت آنگونه که در نظر اول دیده میشود بیابژه دلالتی نیست. بلکه تنها به میانجی ابژه انتخابی بطالت است که به معنای واقعی در مقابل نظام برحقبودن فایده، مشارکت و پیشرفت میایستد و آن را به میانجی حضور خود در دل آن، از درون منفجر میکند. چراکه نظاره فردی که بیکار و بیهیچ هدفی ایستاده است، روند نشانهشناسی و معنای خود کار را دچار سکته میکند. کمپل بیش از آنکه بخواهد نفوذپذیری لایههای زیرین بوروکراسی و قانون را آشکار کند، امکان مداخله زمان کار را در دل زمان «نه-کار» نشان میدهد. به نظر او از این راه نفس بطالت از بین میرود. زمانهای غیراداری بدل به زمانهای بالقوه میشوند که میشود در آن نفس کشید. اما این بالقوگی اکثراً دارای وجه مثبت و ایجابی نسبت به زمانهای اداری است. برخلاف نظر اسطورهشناسانی همچون او بطالت به معنی ازدستدادن زمان نیست. بلکه نگاهی نو به این مفهوم ما را قادر خواهد ساخت که روح شرور فایدهگرایی بر مبنای پیشروی انتزاعی زمانها در یکدیگر را از کالبد زندگی بیرون کنیم. اوراد خاص چنین سحری جز خیرگی به زمان نخواهد بود.
۶ بطالت در موضع اثبات این شاعرانگی برمیآید که نهتنها این زمان، میتواند ظرف تولید هیچ محصولی نباشد، بلکه رابطه زمان و تولید روبهپیشرفت به میانجی نظارگی گذر زمان از نامهای خود تهی میشود. بر اساس همین منطق تعریف بطالت تنها به میانجی درک مفهوم حد مشخص میشود. زمانهایی که به اعتبار کار بیشتر و با آرمان پیشرفت در دل هم نفوذ میکنند و غلاف کلی زمان را به نامهای خرد تجزیه میکنند تنها بهواسطه بطالت منطق بیگانهساز خود را آشکار میسازند. بطالت یعنی نشاندادن حد به وسیله تعرض به آن و فراتر رفتن از آن. جایی که مرزهای میان رؤیا و کار مخدوش میشوند، بطالت فرمان مقدس رنج را زیر پا مینهد، مرتکب خود را میبلعد و او را همچون زمان بینام میکند و در این راستا برای ما نوعی ضدروایت میسازد. از اینروست که مرتکب بطالت نامی ندارد. بطالت زمانها را نامناپذیر میکند، همه چیز را به روز نخستین بازمیگرداند، چراکه بطالت «هیچ» نیست، بلکه توانش ایستادن و گامبرداشتن بر خردهشیشههای حدگذاری است.
شرق