اشتراک گذاری
آرمانشهر جرج اورول
فتحا… بينياز
ترجمه سيروس نورآبادي از «مزرعه حيوانات» و «نوزده-هشتادوچهار» (1984) به عنوان شاهكارهاي جرج اورول كه بيشتر نيز به خاطر همين دو كتابش شناخته ميشود، بار ديگر مناسبتي شد براي بازخواني ديگربار جرج اورول و جهان داستانياش در اين دو رمان. هر دو اثر به نوعي با پديده آرمانشهر يا در واقع ويرانشهر يا ناكجاآباد پيوند دارند. اصولا او به دليل اعتقاد به سوسياليسم، بعد از ديدن بزرگترين پديده مصيبتبار تاريخ بشر يعني «حكومت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي» و مفاسد و جنايات آن به اين نتيجه رسيد كه «در دنيا چيزي هولناكتر از عدالتخواهي» نيست. در واقع او آراي لنين و جانشيناش استالين را معادل فلسفه و نگرش ماركس تلقي كرد و به اين نتيجه رسيد كه هرجا در آن بافت به اسم عدالت انقلاب شد، فقر و فساد و توطئه شدت بيشتري يافت و به همان نسبت از آزادي و دموكراسي و رعايت قوانين مدني و حقوق بشر فاصله بيشتري گرفته شده است. در هر دو متن قرار است موجودات داستاني به اتكاي برابري يعني عدالت به خوشبختي برسند. اما در هر دو فضا «بيعدالتي از شرايط پيشين بيشتر است و سركوب و رياكاري و سوءظن هم به آن اضافه شده است.» اين حقيقتي است كه ابنای بشر، صرف نظر از كيفيت و ميزان معرفتشان و مستقل از خصلتهایشان، كم و بيش در جهان ذهني خود در انديشه جايي هستند فارغ از تنگناها، مشكلات و درماندگيهاي كنوني. البته جاي آرماني انسانها با هم تفاوت عظيمي دارد؛ يكي به يك كلبه با حداقل امكانات و طبيعتي بسيار دلنشين و صدها جلد كتاب فكر ميكند و ديگري به قصري مجلل و چندين مستخدم و آشپز. بهطوركلي در يك رمان آرمانشهرى، مكان و زمان نقش مهمى در ساختار داستان دارند؛ مگر آنكه داستان به امرى هستىشناسانه بپردازد و خواننده را به رويدادهاى فرازمانى و فرامكانى ارجاع دهد. از سوى ديگر وجود مكانهاى نمادين به ويژه آرمانى و ضدآرمانى، يعنى مكانهايى كه خواننده فكر مىكند به جهانهاى ديگر تعلق دارند، اما در حيطه آرزوها و آرمانهاى نوع بشر جهان خودمان مىگنجند، امروزه گونه خاصى از ادبيات داستانى پديد آورده است. در كتاب «آرمانشهر» نوشته توماس مور، سياستمدار انگليسى كه در سال 1516 به چاپ رسيد، وجوه عملىتر و دقيقترى از آرمانشهر براى خواننده گشوده مىشود. فقر ريشهكن مىشود. ارزش چيزهايى مثل طلا حذف مىشود و فقط به درد ساختن زنجير مىخورد. كسى با پس زدن ديگرى در پى كسب شادى و لذت و مكنت نيست. قول و قرار شخصى انسان را متعهد به رعايت عالىترين فضايل و سجاياى اخلاقى مىكند. از اين رو قوانين اندك، و در عين حال قدرتمندند. سلطان در خدمت دولت و ملت است و والاگهرى خود را در خدمت به مردم مىسنجد. اين اثر در خلق كتاب آرمانشهري «آتلانتيس جديد» (1627) نوشته فرانسيس بيكن و نيز «كشورهاى مشتركالمنافع اقيانوسيه» (1657) نوشته جيمز هرينگتون بىتاثير نبوده است. شمارى از كارهاى كارل ماركس فيلسوف، جامعهشناس و اقتصاددان نيز در زمره شاخصترين ادبيات سياسى – اقتصادى آرمانشهر مىگنجند؛ براى نمونه بخشهايى از كتاب «سرمايه»، «فقر فلسفه» و چندين و چند رساله و كتاب ديگر.آرمانشهر او جايى است كه طبقات و دولت حذف مىشوند و به هركس به اندازه نيازش مىرسد و مسائلي چون فقر، تنگناي مالي و بيخانماني معني ندارد. ديگر «ثروت –و نه رفاه–كه نتيجه دزدي است.» معنا ندارد و «آزادي هر فرد وقت آزاد اوست». درباره «آرمانشهر» كتابهايي نوشته شده است كه حتي نام بردن از آن تطويل كلام است. در آثار آرمانشهرى رفاه، دوستى و حذف كامل فقر، فساد، فحشا، تبعيض و بىعدالتى امورى تثبيتشدهاند. عوامل ترس و وحشت اجتماعى وجود ندارند و رابطه انسانها بر مبناى صداقت، نوعدوستى، ديگرخواهى و خويشتنخواهى متعادل شكل مىگيرد. درخشانترين وجه اين نوع جوامع، اميد انسانها به آينده و بهروزى است و داشتن وقت كافى براى لذت از مواهب زندگى، كتاب، موسيقى، تفريح و غيره است. در جهان ادبيات، چند اثر در ترسيم «دنياى آينده» و ناتوانى انسان در چنين دنيايى، نام و آوازه شاخصى دارند؛ «ما» اثر يوگنى زامياتينكه در سال 1920 نوشته شد، «دنياى قشنگ نو» اثر آلدوس هاكسلى انگليسى كه به سال 1932 منتشر شد، و رمان «1984» نوشته جرج اورول كه در سال 1949 به چاپ رسيد. بعدها آثار ضدآرمانشهر ديگرى همچون«فارنهايت 451» از رى برادبرى آمريكايى، «گل آفتابگردان» نوشته ويليام كندى و «ميرا» نوشته كريستوفر فرانك در همين زمينه به چاپ رسيد. هاكسلى صراحتا به تاثيرپذيرى از زامياتين اعتراف كرد و اعتقاد اكثر صاحبنظران ادبيات داستانى اين است كه اورول نيز تحت تاثير زامياتين بوده است. «مزرعه حيوانات»، داستاني خيالي و استعارهاي است در هجو بيرحمانه حكومتهايي كه مدعي عدالت هستتند. اورول در مزرعه حيوانات نشان ميدهد كه «انقلاب براي برقراري عدالت» ممکن است دستخوش توطئه شود و به ضدخود تبديل گردد. در انقلاب حيوانات اين داستان كه نمادي از انقلاب لنيني 1917 شوروي است، خوكي به نام ناپلئون خوك بانفود ديگري به نام اسنوبال را به كمك سگها از مزرعه ميراند. در اين داستان عدالت و برابري بهانه، وسيله، ابزار، دستاويز و مجوزي است براي استثمار بيشتر و افزايش ناآگاهي زيردستان. «همه برابرند اما عدهاي برابرترند» شعاري است كه بايد آن پذيرفت، وگرنه خواه ناخواه دشمن شمرده ميشوي. ناپلئون در اين داستان كسي نيست جز فاسدترين و ستمگرترين رهبر تاريخ جهان يعني يوسيف ويسارويچ جوكا شويلي معروف به استالين كه طبق اسناد شوروي در يك روز معادل شصت سال حكومت تزارها آدم كشت. در رمان 1984 سيما و شمايي روايي از جوامعي چون شوروي و كشورهاي تحت انقيادش تصوير و نقل ميشود. برادر ارشد، رئيس عالي حزب و در واقع پدر ملت همه جا هست و هرجا شهروندي بايستد، نگاه نافذ او را بر خود حس ميكند. حزب افشاي اسرار زندگي دوستان و آشنايان را تبليغ و تشويق و عشق را منكوب و مسخره ميكند. چهار وزارتخانه حقيقت، صلح، عشق و تنعم (فراواني) وظايف اساسي اداره جامعه را دارند. وظيفه وزارت حقيقت اين است كه گذشته را بازنويسي كند و به مردم گفته شود كه تاريخ گذشته بيمعناست و گذشته مُرده است و آينده نامشخص و زمان كنوني تحت سيطره و نظارت مطلق حزب است. پردههاي تلويزيون نيز مدام كنش مردم را به پليس افكار گزارش ميدهند. كار وزارت صلح، افشاندن بذر كينه و نفرت در دل خوديها از ديگر ملل و آماده ساختن مردم براي جنگ است، وزارت تنعم، وظيفهاش جيرهبندي مواد غذايي و ديگر مايحتاج عمومي است. وقتي قيمت كالايي سه برابر ميشود، هيچ خبري از رسانههاي اين وزارتخانه شنيده نميشود، اما به محض اينكه همان كالا پنج درصد ارزانتر از آن سه برابر شد، مدتها آن را تبليغ ميكنند. كار وزارت عشق، توليد خصومت، نفرت وكينه است. از ديدگاه اين وزارتخانهها، «جنگ، همان صلح است و آزادي، بردگي است و جهل، قدرت است. » گرچه حكومت تماميتخواه شوروي و كشورهاي تحت سلطهاش با تبليغات مضحكي ميخواستند ثابت كنند كه اورول جامعه غربي را تصوير كرده است، اما سادهلوحترين خواننده خيلي زود ميفهميد كه اين رمان همچون مزرعه حيوانات استعارهاي است از كشورهاي بلوك شرق كه سرانجام هم در اثر فساد دروني از همپاشيدند. اورول در جنگهاي داخلي اسپانيا كنار جمهوريخواهان داوطلبانه علیه سلطنتطلبان جنگيد. آنجا شاهد كشتاري بود كه استالينيسستها به آن دست زده بودند؛ كشتار مردم اسپانيا، خصوصا جمهوريخواهان و به ويژه تروتسكيستها–كه آنها هم به هرحال گرايش سوسياليستي داشتند. اين جنايت عظيم كه جاهاي پرشماري ثبت شده است، خصومت اورول را نسبت به ميراث لنين بيشتركرد و گرچه در رمان«درود بركاتالونيا» ازآن حرف زده است، اما در رمان «1984» دست به افشاگري هنرمندانه ژرف ساخت تئوريك ايدئولوژي حاكم بر اروپاي شرقي زد. شايد اگر اورول از روز اول سوسياليست نبود، با چنين نفرتي از جوامع مدعي عدالت حرف نميزد، اما او هم مانند آرتور كوستلر، مانس اشپربر، اينيا تسيو سيلونه، هوارد فاست، سيدني هوك، هانا آرنت، لوئي فيشر، ريچارد رايت، آندره ژيد و استفن اسپندر به دليل زخمهاي مهلكي كه از «اردوگاه لنيني – استاليني» خورده بودند، ميخواست تا حد توان در افشاي اين نوع حكومتها دست به روايت بزند. ناگفته نگذارم كه اورول در 28 سالگي دست از كار عادي كشيد تا وقتش را صرف ادبيات كند. او آثار جويس، ديويد هربرت لارنس و اليوت را خوب خوانده بود و به دليل فقر و نبود كار، روزگاري حتي گدايي ميكرد و اين موضوع را در كتاب «محرومان لندن و پاريس» هم آورده است. او سرانجام در چهل و نه سالگي با مرض سل از پا درآمد.