این مقاله را به اشتراک بگذارید
اعتراض احمد طالبی نژاد به نحوه انتشار کتابش توسط نشر قطره
فارنهایت ۴۵١
احمد طالبینژاد
کتابسوزان تنها این نیست که عدهای به شیوه فیلم فارنهایت ۴۵١ فرانسوا تروفو با آتش به جان کتابها بیفتند و نابودشان کنند تا به تعبیر خودشان از گسترش اندیشه جلوگیری کنند. راههای دیگری هم برای نابودی کتاب وجود دارد. به مصداق ضربالمثل «گفتا زه که نالیم که از ماست که بر ماست؟» بدترین نوع کتابسوزان وقتی است که ناشر با وجود حسننیت ظاهری، فقط در فکر نشر کتاب باشد و پس از چاپ هیچ تلاشی برای معرفی و توزیع آن نکند؛ بلایی که اخیرا بر سر دو کتاب من آمده است؛ و در این یادداشت میخواهم بهعنوان یک نمونه تجربهشده مورد اشاره قرار دهم تا درس عبرتی باشد برای اهالی قلم؛ چه حرفهای و چه تازهنفس. پس از ١٢ سال تلاش و پیگیری و خوندلخوردن، سرانجام مجوز رمانی به اسم «نترس دخترم کسی اینجا نیست» را دریافت کردم. بگذریم که ممیزان محترم کتاب، چه بلایی بر سر متن آوردند. کتاب، به موضوعی میپردازد که ادعا میکنم برای نخستینبار در ادبیات ٣٠واندیساله اخیر مورد اشاره قرار گرفته. اما ایکاش این کتاب همچنان در محاق میماند. چون بیآنکه به بنده گفته شود، کتاب در شمارگان ۵٠٠ نسخه منتشر شد. روزی که سهمیه نویسنده را دریافت کردم، متوجه این نکته شدم و با نماینده ناشر تماس گرفتم و گله کردم که من ١٢ سال انتظار نکشیدم برای ۵٠٠ نسخه. پاسخشان این بود که «این روال ماست و همه کتابهایمان در چاپ نخست با همین تعداد منتشر میشوند. ممکن است در این کساد بازار کتاب و کتابخوانی، تا حدودی حق با آنها باشد، اما فراموش نکنیم که از نظر روانی، همین که چشم کتابخوانهای حرفهای به شمارگان ۵٠٠ نسخه بیفتد، با خود فکر میکنند لابد این کتاب ارزشش بیش از این تعداد نبوده است. این درست مشابه فیلمهایی است که در جشنواره فیلم فجر در بخش خارج از مسابقه به نمایش درمیآیند. یعنی که آن فیلم ارزشی بیش از این داشته است، اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. ناشر کتاب را به پخشکننده سپرده و دور نخست پخش هم انجام شده ولی با اتمام آن حتی یک نسخه از آن در هیچ کتابفروشیای پیدا نمیشود. چندباری به ناشر تذکر دادم که کتاب در کتابفروشیها موجود نیست. لطفا به پخشکننده بفرمایید. چرا اقدامی نمیکند. گفتند باید درخواست کنند تا کتاب برایشان ارسال شود. ناچار هم خودم و هم یکی، دونفر از دوستان به کتابفروشیهای راسته روبهروی دانشگاه و دیگر مراکز تجمع کتابفروشیها مراجعه کردیم. پاسخ اغلب آنها این بود که تمام کرده و درخواست ارسال مجدد هم کردهایم، اما نفرستادهاند. بیش از صدنفر از تهران و برخی شهرستانها از طریق تلفن یا پیغام، از بنده پرسیدهاند که کجا میتوانند کتاب را پیدا کنند. همه اینها را به ناشر هم انتقال دادهام، اما پاسخ روشنی دریافت نکردهام. درحالیکه صاحب این قلم، بههرحال آنقدر شناختهشده هست که ۵٠٠ نسخه از کتابش دستکم طی یک هفته تمام شود. نمونهاش اینکه در دوسال گذشته دو کتاب من با نامهای «به روایت ناصر تقوایی» و «از شما چه پنهان» که توسط ناشر دیگری، در آمده، در کمتر از دوماه به چاپ دوم رسیدهاند و در آستانه چاپ سوم قرار دارند. چون ناشر، هم کارش را خوب بلد است و هم کتابفروشی مرکزی دارد. بله من از ناشر محترم «نترس دخترم…» گله دارم. شکایت هم دارم. بههمیندلیل به نویسندگان و مترجمان توصیه میکنم پیش از سپردن اثرشان به ناشر، به چند نکته توجه داشته باشند:
١- سعی کنید کتابتان را به ناشری واگذارید که خود فروشگاه مرکزی داشته باشد. اغلب کتابخوانها دستکم هفتهای یکبار به فروشگاه ناشران سرشناس سر میزنند تا از تازههای نشر باخبر شوند و در صورت تمایل آنها را بخرند.
٢- پرسوجو کنید که ناشر، فقط ناشر است یا در کنار کار یا کارهای پردرآمد دیگر، سالی چندتا کتاب هم منتشر میکند؟ فقط منتشر میکند. البته ممکن است ناشر بفرماید که برای جلوگیری از ورشکستگی، ناگزیر مثلا در کار ساختمانسازی هم هست تا کسریهای انتشاراتش را با درآمد ساختمانسازی جبران کند.
٣- حتی اگر ناگزیر شوید، اجازه ندهید شمارگان کتابتان دستکم از هزار نسخه کمتر باشد. میدانم که روزبهروز از تعداد کتابخوانها کم میشود، اما راههایی وجود دارد. روزگار، روزگار رقابت است. ناشر باید برای معرفی آثارش تلاش کند؛ از دادن آگهی به نشریات پرتیراژ گرفته تا چاپ بروشور و حتی بنر در سطح شهرها. به یاد داشته باشیم که کتابخوانها فقط در تهران نیستند. در شهرستانها تعداد کتابخوانها بیشتر از تهران است. ولی اغلب ناشران و پخشکنندگان به این بهانه که که توزیع سراسری کتاب هزینه دارد، از این کار امتناع میکنند. و خلاصه اینکه اجازه ندهید کتابتان را به این دلایل بسوزانند. یکی از دوستان اهل کتاب و کارشناس ادبیات، که پیش از انتشار، این کتاب را خوانده است، به من گفت که «این کتاب اگر منتشر شود، مثل توپ صدا خواهد کرد» ولی میبینیم که حتی در اندازه ترکیدن یک بادکنک هم صدا نکرد. راستش من فقط از خودم دفاع نمیکنم. دلم برای صاحبان قلم میسوزد. چون به قول ویلیام فاکنر «نوشتن یعنی عرقریزان روح» ولی در این دیار، خستگی نویسنده پس از انتشار بر تنش میماند. باید برای توزیع کتاب، سازوکار دیگری یافته شود، تا هم ناشر دلگرم شود و هم نویسنده.