این مقاله را به اشتراک بگذارید
خاطرات و ادبیات به روایت منصور یاقوتی در شرق کرمانشاه
تیراژ کتاب فاجعهبار است
با «زخم» میآید. و در سالهای دهه پنجاه از «دهقانان» و «دهنشینان کرد» و افسانههایشان مینویسد. منصور یاقوتی از نویسندگان مطرحِ ادبیات ما در دهههای چهل و پنجاه. یاقوتی معتقد است: «نویسنده در موضع روایتِ زندگی بشر، هرگز نمیتواند از پشت دریچههای بیتفاوتی به سرنوشت غمبار انسانها نگاه کند. در این آوردگاه هنرمند نمیتواند به سرنوشت بشریت بیتفاوت باشد و در غارهای تاریک انزوا و خودپرستی بخزد و چشم به روی جهانِ نادلخواه برنهد… از اینرو در جهانی بین دلهره و امید، قلم داستاننویس متعهد هم، همچنان راهی به سوی روشنایی و تشخص انسانی میجوید؛ راهی به سوی آرامش، صلح، زیبایی و زندگی». او که همچنان با تعهد مینویسد در گفتوگویی با سحر رنجبر در ویژهنامه کرمانشاهِ روزنامه شرق (که نهم مهرماه با عنوان «چشمها هیچگاه دروغ نمیگویند» منتشر شد) از چاپ کتابهای تازهاش خبر میدهد: «پارسال نشر اختران از من خواست که پژوهشی درباره آیین یارسان انجام دهم و من به مطالبه ایشان پاسخ دادم و پژوهشی در آیین یارسان انجام دادم» و این کتاب با عنوان «آیین یارسان در اساطیر اقوام کرد» تحویل ناشر شده است و بناست تا آخر امسال منتشر شود. یاقوتی همچنین از انتشار مجموعه شعری خبر میدهد با عنوان «اخگری در مه» که حاصل سی سال کار او است و میگوید: «من از جوانی شعر کار میکردم و اولین زندان زندگی من در سال ١٣۴۶ به خاطر سرودن یک قطعه شعر بلند بود.» یاقوتی از چاپ یک مجموعه داستان به نام «واپسین آوا» خبر میدهد که شامل ١٩ داستان است و یک مجموعه در حوزه کودکان، «سفر سرخ». در ادامه تکههایی از گفتوگوی منصور یاقوتی انتخاب شده است.
کارکرد قصه
قصه از آغاز زندگی بشر همراه او بوده، امروزه تعبیرات اشتباه زیادی بهخصوص در نسل جوان از کارکرد قصه میشود. برداشتهایی اشتباه! اگر بهطور خلاصه بگویم قصه روایت زندگی انسان است و قصهگو میآمد زندگی یک انسان، خانواده و قهرمان را تعریف میکرد و در قالب آن آموزش میداد، تربیت میکرد و انسان را برای زندگی، مبارزه و جنگ آماده میکرد. شاید برای شما هم جالب باشد بدانید که در روستای کلیایی خانمی بود به اسم «جهانآرا»، که ١۵٠ سوار مسلح داشت. تصورش هم سخت است ١۵٠ سوار تابع این خانم و تحت رهبری او بودند! اینها پدیدههای عجیبی در تاریخ ایران نیست. در شاهنامه «گردآفرید» مرزبان ایران است که با سهراب میجنگد. در منطقه کرمانشاه کسی به اسم «گردیه»، خواهر بهرام چوبین در نبردی بزرگترین سردار چین را شکست میدهد و لشکرش را نابود میکند. اینها باید توسط قصهگو برای نسلهای بعد روایت شوند. در طبقات مختلف وضعیت متفاوت بود. در سطح ملی طبقات بالای جامعه قصهگو داشتند. خود ناصرالدینشاه قصهگو داشت. داستان امیرارسلان را «ادیب ممالک» برایش روایت میکرد و توران خانم، دختر ناصرالدینشاه پشت پرده پنهان میشود و داستان امیرارسلان را مینویسد و برای ما یادگار میگذارد. خوانین هم قصهگو داشتند و قبل از خواب کسی میآمد و برای آنها قصه میخواند. در طبقاتِ پایین مثلا در «کیوه نان» یک شاهنامهخوان بود، در تابستان که هوا خوب بود در میدان روستا و زمستان در خانه مردم جمع میشدند و شاهنامه کردی میخواند.
کتابهای ممنوع
در دوران شاه «خرمگسِ» اتل لیلیان ویچ و «مادر» ماکسیم گورکی هرکدام ششماه زندان داشت، «اصول مقدماتی فلسفه» که فلسفه را برای کارگران توضیح میداد و این کتاب را از هرکسی میگرفتند ده سال زندان داشت. کلا رژیم شاه به کتاب حساسیت داشت، مأمورها هرجا میرفتند اول سراغ کتاب را میگرفتند. خاطرهای که اینجا به ذهنم میرسد که بیان کنم این است که، یکی از دوستانم که نمیخواهم اسمش را بیاورم یک روز در اتاق نشسته و صحنهسازی میکند اگر مأمورها ریختند در اتاق چیزی پیدا نکنند، فقط یک کتاب «سهقطره خون» هدایت و یک نشریه فردوسی میماند، پیش خودش میگوید: با اینها که کاری ندارند! تصادفا دو نفر وارد میشوند و بهجز «سه قطره خون» چیزی پیدا نمیکنند. از آن دو نفر یکی که عاقلتر بوده و دیگری چیز زیادی حالیاش نمیشده، نمیخواهم توهین کنم، اما دومی که سطح درک پایینتری دارد کتاب را برمیدارد و دیگری میگوید: اینکه چیزی نیست! و او در جوابش به کردی میگوید: «چه وی شی سیر خوین بانی به که» و کتاب را میبرند. واقعا فضا اینطور بود. شاید نسل امروز قادر به درک آن نباشد، اما به خاطر کتابخواندن ممکن بود کسی جانش را از دست دهد. شاه به معنای واقعی جلوی آگاهی را میگرفت و اجازه نمیداد کسی چیزی بفهمد. شما حتی کتابهایی که رهبران آن موقع نوشتهاند را مطالعه کنید به دلیل عدم دسترسی به منابع بسیار بچگانه به نظر میرسند ولی خوب امروز کتاب زیاد است ولی کسی آنها را نمیخواند! آن موقع خواننده کتاب زیاد، تیراژ بالا بود در سال پنجاه، تیراژ کتاب پنج هزار جلد بود و تا چاپ یازده و دوازده هم میرفت. مثلا «کودکی من» یازده بار چاپ شد و هر بار پنج هزار جلد. اما حالا تیراژ کتاب به مرز فاجعهباری رسیده؛ برای یک کشور هشتاد میلیونی تنها چهارصد نسخه چاپ میشود.
نوآوری یا سیاهکردن کاغذ
تعریف دقیق نوآوری این است که زاییده ضرورتهای اجتماعی باشد؛ یعنی یک ضرورت اجتماعی باید ایجاب کند یک پدیده کهنه کنار بکشد و یک پدیده نو جایگزین آن شود. پدیده نو به این مفهوم است که پدیده کهنه کنار بکشد و یک پدیده نو جایگزین آن شود و پدیده نو باید در زندگی انسان تاثیرگذار باشد. الان جریانی که وجود دارد مخصوصا در کرمانشاه، بیشتر بازی با فرم است، نه اینکه مطالبات نویی را به وجود آورده یا به مطالبات نویی پاسخ دهد. مبهمنویسی و پیچیدهنویسی میکنند و فکر میکنند این کاری نو است. اینگونه نوشتن به درد چه کسی میخورد؟ مسئله کیست؟ کدام لایه اجتماع خواستار این مبهمنویسی و معماها است؟ معما به چه دردشان میخورد؟ این افراد نمیخواهند در حوزه شعر و داستان مطالعه کنند و زحمت بکشند، استخوان خرد کنند. باید با شناخت و آگاهی وارد این حوزهها شد. یک عده وزن یا صناعات شعری را کنار میگذارند و فکر میکنند شعر میگویند، اما واقعیت این است که اینها قطعات ادبی هستند و در ساختار و محتوا حرفی برای گفتن ندارند. اصل قضیه این است که شاعر یا داستاننویس باید حرفی برای گفتن داشته باشد و بداند به چه منظور کاغذ را سیاه میکند.
شرق