این مقاله را به اشتراک بگذارید
در حالی که جهان جنگ جهانی دوم را تجربه میکرد کمپانی مترو گلدوین مایر تلاش کرد با ساخت فیلمهای مفرح امید را در دل مردم زنده نگه دارد.
همان طور که گذشت مترو گلدوین مایر در طول دهه ۳۰ و به خصوص در اواخر آن با پروژه های چون جادوگر شهر از (۱۹۳۹) و یا بر باد رفته (۱۹۳۹) – که با احتساب تورم عنوان پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای جهان را در اختیار دارد – غرق در پول و افتخار شد.
این روند درخشش در دهه ۴۰ میلادی نیز ادامه یافت. «لئو» یا همان شیر معروف کمپانی هیچگاه این قدر پرغرور و به لطف ابداع فیلمبرداری رنگی تکنی کالر «Technicolor»؛ خوش رنگ و لعاب جلوه نکرده بود.
بازیگران، میزان تولید و آمارهای فروش همگی در اوج بودند. «لوئیس مایر» که در اواخر دهه ۳۰ هدایت کمپانی را بر عهده گرفته بود سهمی به سزا در این موفقیت داشت. هر چند کنترل بی حد وی بر پروژه ها و بازیگران صدای برخی از ستارگان سینما را درآورد و او را متهم کردند که با بازیگران طرف قرارداد خود همچون فرزندانش رفتار می کند با این حال همه اذعان داشتند که در دوره او بود که «متروگلدوین مایر از بهشت هم ستارگان بیشتری داشت.»
تیتر یک: جنگ!
دهه ۴۰ سال هایی پر از التهاب داشت. شعله های جنگ جهانی دوم در دنیا زبانه می کشید و سربازان در جبهه های مختلف در حال مبارزه با آتش افروزی نازی ها بودند.
اما حتی جنگی با این مقیاس نیز تاثیری بر شوق فیلمسازی مترو گلدوین مایر نگذاشت. ذائقه تماشاچیانی که می خواستند مصیبت جنگ را فراموش کنند در دست آنها بود و سینما ابزاری برای توجیه حضور سربازان آمریکایی در جبهه های جنگ به حساب می آمد.
مترو گلدوین مایر با استفاده از نقش آفرینی فوق ستاره خود «جودی گارلند» Judy Garland در موزیکال هایی چون مرا در سن لویی ملاقات کن (۱۹۴۴) و دختران هاروی (۱۹۴۶) شادی را در جامعه تزریق می کرد یا با ساخت فیلم هایی با محوریت زنان خانه دار و میهن پرست همچون فیلم خانم مینیور (۱۹۴۲) همسو با تلاشهای نظامی علیه تجاوز نیروهای آلمان نازی، تأثیر جنگ بر مردم عادی را روایت می کرد؛ فیلمی که بعد از دیکتاتور بزرگ (۱۹۴۰) چارلی چاپلین دومین فیلم آمریکایی بود که به جنگ در اروپای دوردست میپرداخت
آنها حتی با ساخت سری فیلم های مفرحی چون اندی هاردی (۱۹۳۸-۱۹۴۶) و کمدی انسانی (۱۹۴۳) سعی داشتند خانواده ها را از زیر فشار روانی حضور سربازانشان در جبهه های خط مقدم خارج کنند. محصولاتی که همگی ارزش های خانوادگی را تقدیر می کردند و مملو از سکانس هایی بودند که اشک و لبخند را تواما بر دیدگان تماشاچیان خود می آوردند.
با پایان جنگ و بازگشت نیروها به خانه، نوبت به فیلم هایی رسید که روایتگر تطبیق سربازان با دوران پس از جنگ بودند. یکی از شاخص ترین فیلم های این دوره درام بهترین سال های زندگی ما (۱۹۴۶) بود. این فیلم با الهام از مقاله ای در مجله تایم -که درباره شرایط روحی سربازان از جنگ بازگشته و سختی تطبیق آن ها با زندگی عادی بود – ساخته شد و ۷ جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم سال و بهترین کارگردانی را به ارمغان آورد. یکی از نقاط قوت این فیلم انتخاب «هارولد راسل» – بازیگری غیرحرفهای که واقعاً دستش را در جنگ جهانی دوم از دست داده بود- برای ایفای یکی از نقشهای اصلی بود. واقعی و ملموس بودن این شخصیت جنبهای مستند به کار داد و به یکی از کارتهای برنده فیلم تبدیل شد.
«بهترین سال های زندگی ما» با ۲۳ میلیون دلار فروش، پرفروش ترین فیلم در سال های بعد از بر باد رفته (۱۹۳۹) بود.
پایان جنگ اما سوغات دیگری نیز برای مترو گلدوین مایر داشت و آن بازگشت بازیگرانی همچون «جیمز استورات»، «رابرت تیلور» و «کلارک گیبیل» از جنگ بود که در این سال های به ارتش ملحق شده بودند و خون تازه ای در رگ های کمپانی جاری می کردند. اما شرایط در حال عوض شدن بود.
آغاز ِ پایان
مترو گلدوین مایر دوران سخت و تازه ای در تاریخش را تجربه می کرد. تعداد فیلم هایی که در سال ۱۹۴۷ میلادی به سوددهی مناسب رسیده بودند عدد ۶ را نشان می داد که به نسبت ۲۲ فیلم پر فروش سال ۱۹۴۶ کاهشی محسوس و معنادار را نشان می داد.
اوضاع در حال عوض شدن بود چرا که مدیوم قدرتمند و نوظهوری به نام «تلویزیون» به میدان آمده بود و آرام آرام تماشاچیان را از سالن های سینما به گرد خود جمع می کرد. با کاهش فروش فیلم ها هزینه های سربار کمپانی افزایش یافت و زنگ خطر برای مدیران ارشد و سهامداران کمپانی به صدا در آمد.
«نیکلاس اسکنک» – مالک کمپانی – از نیویورک برای مدیر عامل خود، لوئیس مایر پیغامی کوتاه فرستاد: تالبرگ جدیدی پیدا کن!
منظور او « ایروین تالبرگ» سرپرست بخش فیلمسازی کمپانی در دهه ۲۰ بود که در آن زمان «مرد عجایب» خوانده می شد؛ چرا که با وجود سن و سالی بسیار جوان، مهارت عجیب و ویژه ای در هدایت و به سود رساندن پروژه ها داشت.
لوئیس مایر دست به کار شد و «دور شاری» Dore Schary را به خدمت گرفت.
MGM نیمه قرن را با کمدی پدر عروس (۱۹۵۰) – با بازی الیزابت تیلور، ستاره نو ظهور آن زمان – شروع کرد با جنگل آسفالت (۱۹۵۰) ژانر فیلم های سرقتی را به صنعت سینما اضافه کرد.
مترو گلدوین مایر به تدریج شروع به کاهش هزینه های خود کرد. دکورهای قدیمی برای استفاده در فیلم های جدید بازیافت می شدند و طراحان لباس ملزم به استفاده از البسه استفاده شده در فیلم های قبلی شدند.
آنها بسیاری از قراردادهای سنگین خود یا ستاره های سینما را فسخ کردند که مشهورترین آن لغو قرارداد دستمزد هفته ای ۶۰۰۰ دلار «جودی گارلند» Judy Garland در ۱۹۵۰ بود.
با این اقدامات «دور شاری» موفق شد کمپانی را سرپا نگه دارد اما جای خالی محصولات پربازده و درخشان خالی بود.
در نهایت شرایط به گونه ای رقم خورد که در آگوست ۱۹۵۱ «لوئیس مایر» بعد از ۲۷ سال از مقام خود کناره گیری کرد و جای خود را به «دور شاری» داد. فصلی دیگر در تاریخ کمپانی به اتمام رسیده بود. فصلی که به اعتقاد بسیاری پایان دوره طلایی مترو گلدوین مایر به حساب می آمد.
تنها نقطه روشن کمپانی در این سال ها محصولات موزیکالی بود که زیر نظر یکی از تهیه کنندگان مستقل آنها «آرتور فرید» Arthur Freed ساخته می شد. موزیکال های بزرگ و کلاسیکی چون یک آمریکایی در پاریس (۱۹۵۱) که اسکار بهترین فیلم سال را به دست آورد – و در سال ۱۳۴۴ شمسی هم در ایران به نمایش درآمد- و یا آواز در باران (۱۹۵۲) که عموما در بین منتقدان به عنوان بهترین فیلم موزیکال تاریخ سینما شناخته می شود و در نهایت هفت عروس برای هفت برادر (۱۹۵۴) که جزو یکی از بهترین موزیکال ها به انتخاب بنیاد فیلم آمریکاست.
اما همه این های کمکی به شرایط رو به افول کمپانی نکرد. میزان حضور تماشاگران در سالن های سینما به پایین ترین حد خود رسیده بود تا بالاخره متروگلدوین مایر در سال ۱۹۵۷ میلادی برای اولین بار بعد از ۳۴ سال از تاریخ تاسیسش ضرر کرد.
اتفاقی که به طور عجیبی با تاریخ مرگ «لوئیس مایر» همزمان شد. گویی کمپانی طاقت دوری از یار دیرینه خود را نداشت.