این مقاله را به اشتراک بگذارید
نامههای بورخس
«نامههای پرتبوتاب»، کتابی است شامل ٧١ نامه از خورخه لوئیس بورخس که نخستینبار ده سال پس از مرگ او منتشر شده و اکنون ترجمه فارسی آنها توسط نجمه شبیری از طرف نشر مشکی منتشر شده است. بورخس این نامهها را در دوران جوانی به دو دوست نزدیک خود، خاکوبوسورِدا و موریس آبرامویچ نوشته است. نامهها اما پس از مرگ نویسنده کشف و منتشر میشوند. در بخشی از پیشگفتار مترجم بر ترجمه فارسی کتاب، درباره این نامهها آمده است: «در کتاب حاضر ٧١ نامه گرد آمده است که ۴۶ نامه خطاب به سورِدا و ٢۵ نامهی دیگر خطاب به آبرامویچ است. نامههای خطاب به سورِدا نزد دخترش، پیلار، نگهداری میشده که همسر بورخس، ماریا کوداما، در سال ١٩٩۶ آنها را کشف میکند و خبر این کشف را در سفری به اسپانیا به هانسماینکه – که در آن زمان هنوز ریاست انجمن کتابخوانان را در بارسلون بر عهده داشته – میدهد. او نامههای همسرش به آبرامویچ را نیز از طریق مؤسسهی ادواردو.اف.کستانتینی به دست میآورد و این گنجینهی گرانبها را در سال ١٩٩٧ به هانس ماینکه میسپارد تا در جشن یکصدمین سالگرد تولد بورخس منتشر کند. به این ترتیب، این مجموعه نامه، برای اولینبار در سال ١٩٩٩ در انتشارات گالاکسیا گوتنبرگ به چاپ رسید.» مترجم، ضمن پیشگفتاری که بخشی از آن آمد، یادداشتی هم با عنوان «زمینههای نوگرایی در ادبیات اسپانیایی» در سرآغاز ترجمه فارسی نامههای بورخس آورده است و پس از این یادداشت، یادداشت هانس ماینکه، ناشر آلمانی کتاب، آمده است و بعد از آن مقالهای مفصل از خواکین مارکو درباره نامهها. خواکین مارکو در این مقاله ضمن مرور نامههای بورخس، شکلگیری شخصیت ادبی او را از خلال این نامهها موردتحلیل قرار داده است. در سطرهای پایانی این مقاله، میخوانیم: «بورخس بیوقفه در پی جستن ریشههایی است که در پایان در جهانشمولی نهفتهاند. اما از طریق این مکاتبات در مییابیم که او، جوان بیباک، حساس، اهل مطالعه و نگران وظایف ادبی، حال دیگر برخی از موضوعاتش را آغاز کرده است: فراگیری سریع را به فرجام رسانده، شکل گرفته است و در زندگی پر شور و شر جوانان اسپانیایی شرکت جسته است، نهتنها آثار نویسندگان کلاسیک را خوانده است، بلکه آثار همعصران خویش را نیز مطالعه کرده است. او دارای جایگاه ویژه در ادبیات جهانی به مثابهی یکی از شخصیتهای بزرگی است که از زبان خویش (اسپانیایی) نیز پا فراتر نهاده است.» بعد از این مقاله، نامهها آغاز میشوند؛ نخست نامههای بورخس به موریس آبرامویچ و بعد از آن نامههایش به خاکوبو سورِدا. در یکی از نامههای بورخس به آبرامویچ میخوانیم: «… به من خواهی گفت که دادائیستها همیشه حاشیهای وسیعتر برای در امان ماندن از اتفاقات پیشبینینشدهی زندگی واقعی، در نظر میگیرند. پس در این صورت، اگر دریافت ما از زندگی واقعی، واقعیت ملموس باشد، این گفته، گفتهی درستی است. اما واقعیت غیرملموس یک انگاره، یک رویا و حتا یک نظریه، کمتر از واقعیت نیست. و این واقعیت درونی، دقیقا همان چیزی است که باید در پیاش باشیم. برهان اقلیدس کمتر از واقعیت یک شیر آب نیست. حتا میتوانیم تصدیق کنیم که چیزهای حقیقی، آن چیزهایی که انسانها به خاطر آنها حاضر به کشتار یکدیگر هستند، چیزهایی هستند که بهطور فطری حقیقیاند…».
در حضور شعر و فلسفه
کتاب دیگری نیز این روزها از خورخه لوئیس بورخس در نشر مشکی منتشر شده است. «بهشتهای گمشده» عنوان این اثر است که با ترجمه حسن تهرانی و ویرایش م.آزاد به چاپ رسیده است. «بهشتهای گمشده» گزیدهای از شعرهای بورخس است و گفتوگویی نیز با او در ابتدای کتاب ترجمه شده است. راضیه صاحبی این گفتوگو را از زبان انگلیسی به فارسی برگردانده است. در این گفتوگو بورخس درباره موضوعاتی مثل فلسفه و ادبیات، خاصه شعر، صحبت کرده است. او در جایی از این گفتوگو دراینباره گفته: «چندی پیش گفته بودم که فلسفه شاخه جذابی از مطالعات است. در آن گفته هیچ منظوری بر علیه فلسفه نداشتم، برعکس اینگونه میتوان گفت که مانند شعر است با حفظ جایگاهی متمایز، و فلسفه استحقاق جایگاهی ویژه در زیباییشناسی دارد. اگر به الهیات و فلسفه بهعنوان گونهای از ادبیات بسیار جذاب نگاه کنید، خواهید دید که بسیار جاهطلبتر و فزونخواهتر از شعر و شاعری هستند. چه نمونهای در شعر و شاعری قابل قیاس با پدیدهای حیرتآور و شگفتانگیز مانند خدای اسپینوزا میتوان یافت، وجودی بیکران، نتیجه ویژگیای بینهایت. هر فلسفهای قوانینی خاص در دنیایی جدید به وجود میآورد و این روشها ممکن است جذاب باشند یا نباشند، اما این موضوع مهم نیست. من به دنیای شعر و همچنین افسانه وارد شدم، از اینرو نویسنده رمان نیستم. در زندگیام تعداد بسیار اندکی رمان خواندهام. برای من پیشروترین رماننویس جوزف کنراد است». بورخس در این گفتوگو درباره موضوعات دیگری مثل نویسندگان و ادبیات آمریکای لاتین، مصالح نویسنده و شاعر برای نوشتن و… صحبت کرده است. آنچه در پی میآید شعری است با عنوان «مرد سوم» از این کتاب: «اشارت دارم در این شعر/ (در این لحظه میپذیرم این تعبیر را)/ به مرد سوم که گذشت با من از گرگ و میشی/ رازگون چون گذار ارسطو از پگاه/ شنبه پای بیرون گذاشتم/ شب انبوه از مردمان را/ بیگمان مرد سومی در میانه بود/ همچنانکه چهارمین را و نخستین را./ به یاد ندارم که به یکدیگر نگاه کردیم یا نه؟/ او به «پاراگوئه» میرفت، من به «کوردوبا»/ شاید این شعر را او پدید آورده باشد،/ هرگز ناماش را نخواهم دانست،(با اینهمه)/ میدانم طعمیست که او را خوشتر میآید./ میدانم که زمانی دراز در ماه نگریسته است./ ای بسا که من چشم از جهان فروبسته باشم/ و آنچه را که اکنون مینویسم، بخواند/ و نداند که به او اشارت دارم./ در آیندهای ناشناخته/ میتوانیم دشمنانی باشیم و یکدیگر را حرمت بگذاریم./ و یا دوستانی؛ و دوست بداریم./ من دست به کاری جبرانناپذیر زدهام،/ پیوندی را استوار کردهام./ در این دنیای روزمره/ که بارها در کتاب هزار و یکشب/ جلوه کرده است/ حتی یک عمل کوچک نیست/ که خطر جادویی شدن را در پی نداشته باشد/ حتی یک حادثه نیست که/ نتواند نخستین باشد/ در زنجیرهی حادثات بیپایان./ در اندیشهام که سایهها در هم نریزند/ این ابیات بیهوده را.»
شرق