این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به جامعه شناسی مدرنیته ؛ نشر اختران
وظیفه جمعیکردن جدید
جواد لگزیان
در روزگاری که گرایشهای فردگرایانه و گفتمان آزادی سیطرهای بسیار دارد، پتر واگنر از نیاز به «حس نیرومندی از اجتماع ضعیف» و «وظیفه جمعیکردن جدید» میگوید. پتر واگنر، پژوهشگر مؤسسه مطالعات اجتماعی برلین، در این کتاب جامعهشناسی مدرنیته را برحسب روایتی تاریخی از دگرگونیهای اجتماعی طی دو قرن اخیر بررسی میکند. واگنر در بررسی خود نشان میدهد چگونه در ابتدا گفتمان آزادی جولان میداد ولی بعد هواخواهان انضباط گوی سبقت را ربودند و حالا باز دوباره همه از آزادی میگویند. اما به باور واگنر تغییرات آشکار زمان حاضر را نمیتوان صرفا ادامه برخی از جریانهای مدرنیته و «مدرنیزاسیون» دانست. وانگهی این تغییرات را نمیتوان در هیئت تعابیری مانند «پایان مدرنیته»، «پایان تاریخ» یا «پایان سوژه» فراچنگ آورد؛ ولو نتوان این تعابیر را تهی از معنا تلقی کرد.
در بحث درباره گفتمان آزادی، واگنر معتقد است این گفتمان از خواست کسانی صحبت میکند که در انقلابهای سیاسی در پی کسب حق تعیین سرنوشت بودند و به آزادی فعالیتهای اقتصادی از نظارت و مقررات دولت ارجاع میدهد. در هر یک از این موارد، آزادی بهعنوان حقی انسانی، حقی اساسی، واگذارناپذیر و مسلم معرفی میشود. البته این استدلال در مورد پیامد جمعی آزادی ذهنی هم اقامه میشد، به این معنی که همگان باید در راه کسب حقیقت بکوشند و جامعهای سیاسی بسازند که همه افراد در تعیین قواعدش مشارکت کنند. جامعهای که در آن خشونت ابزار مشروعی برای کنش و افزایش «ثروت ملل» تلقی نمیشود. در هر دو حالت – یعنی نخست استقرار حقوق فردی و دوم عرضه توجیهی جمعی برای استفاده از این حقوق – گفتمان آزادی بهعنوان ابزاری برای تفسیر جوامع «مدرن» از خودشان و تفسیر دیگران از این جوامع اهمیت بسیاری دارد.
از سوی دیگر در بررسی گفتمان انضباط میخوانیم: نقطه عزیمت گفتمان انضباط این ملاحظه بود که آزادی هرگز چنانکه در اندیشههای لیبرالی فهم میشد محقق نشد. مشخصه جوامع انقلابی اروپایی بین سالهای ١٧۵٠ و ١٨۵٠ پیوستگی بود، و مهمترین عنصر پیوستگی مرکزیت ابزار دولت بود. اگر به نوشتههای دوره روشنگری نگاهی بیندازیم، میبینیم که ملت- دولتی که خاستگاههای تاریخی فئودالی و مطلقه داشت، اغلب ابزاری برای ممکنکردن پراکتیسهای اجتماعی روشنگری تلقی میشد. یک طرف بر این استدلال مهم دست میگذاشت که وجود دولت برای حفظ نظم اجتماعی ضروری است، و طرف دیگر در استدلال خویش دولت را تجسم اجتماعی خرد میدانست، خردی که همچون موجودیتی جهانشمول بر فراز جامعه جزئیشده قرار میگرفت. در هر دو حالت، ماهیت دولت در مقام حد و مرزی مؤثر و مشروع بر شمار بالقوه نامحدود پراکتیسهای خودمختار اجتماعی، امری بدیهی پنداشته میشد. اندیشهای که دولت را نوعی ظرف میدانست. یعنی ابزاری که پراکتیس را محدود و افراد را منضبط میکرد و بر قدرت دولت بهعنوان نهادی اجتماعی میافزود.
به نظر واگنر این دو توصیف از مدرنیته (آزادی و انضباط) همیشه در کنار هم به حیات خویش ادامه دادهاند: حساسترین ناظران مدرنیته، مارکس و وبر، در هر دو ایماژ ایفای نقش کردند. تردیدی نیست که آزادی و انضباط دو مشخصه کلیدی مدرنیتهاند. بنابراین وظیفه حقیقی ما این است که بهتعبیری هر دو روی توصیف مدرنیته را همزمان ترسیم کنیم، تا به ماهیت دوگانه مدرنیته دست یابیم، ماهیتی که نمیتوان به یکی از این عناصر تقلیلش داد. پس برای ترسیم پرترهای کافی و بسنده از مدرنیته، باید این دو ایماژ را در یک چشمانداز ادغام کنیم. چشماندازی که ابهام و دوپهلویی پرتره مدرنیته را حفظ کند.
در شرایطی که تئوری تصادف بر اندیشهها حاکم است واگنر هوشمندانه تصادف به معنای تقدیر را به کناری مینهد و از تدبیر و امکانپذیری سیاست در این عصر مینویسد: اگر (به تعبیر فلسفی) وضع عمومی تصادف را در عالم واقع بتوان به مجموعه عظیمی از انتخابها، تقدیرها و پراکتیسهای اجتماعی (به تعبیر جامعهشناختی) تبدیل کرد، خود این حقیقت بر شیوههای زندگی اجتماعی «در دسترس» – یعنی شیوههایی از زندگی که میتوان آنها را برگزید – تأثیر خواهد نهاد. نکتهای که ذکر کردیم، مسئله امکانپذیری سیاست را به میان میکشد.
واگنر با اشاره به مرگ نهادهای سازمانیافته و ظهور شیوههای جدید کنش و نظارت تأکید دارد، اکنون سازمان بوروکراتیک – مانند دولتی که خود را بر جامعه واجد مرز و نظارتشده تحمیل میکند – تنها شکلی است که برای حمایت و تنظیم امور مشترک انسانها وجود دارد. باید از لحاظ تحلیلی و سیاسی، هر دو نوع زنجیرههای کنش متقابل موجود یا زنجیرههایی را که در آینده ساخته میشود، مورد بازاندیشی قرار داد. رویگردانی آشکار از کنترلهای صوری و تأکید مجدد بر مسئولیتپذیری مستلزم درونیکردن فهم وظایف و رغبت متابعت و مشارکت فعال و خلاقانه افراد است. درواقع، بر تعداد کنشگران و فضای مربوط به عاملیت افزوده شده است. فضایی که البته بهشدت قشربندی شده و بهطرز گریزناپذیری در بستر جهانی قرار گرفته است. اگر نوعی مدل سنتی کنش جمعی و ساختن سلسلهمراتب مخالف (مانند اتحادیهها و احزاب) را فرض بگیریم، میتوان گفت ظرفیت عاملیت سیاسی آشکارا تقلیل یافته است. بااینهمه، اگر فرض را بر این بگذاریم که مفهوم ناظر بر زنجیره طولانی کنش متقابل، زنجیرهای که دانههایش آزادانهتر به یکدیگر پیوند خوردهاند، ممکن است «به نحوی وارونه» عمل کند، به این نتیجه میرسیم که زنجیرههای کنش متقابل فرصتهایی فراهم میکند تا نوعی عاملیت جمعی آزاد و خلاق شکل گیرد.
به گفته واگنر اکنون میتوان «شمار بسیاری از فرایندهای متفاوت و ناهماهنگ» را تصور کرد که گونهای همبستگی پدید میآورند که برای وضع حاضر مدرنیته کافی و بسنده است. مسئله این است که روابط مبتنیبر گردهمایی وجود دارد یا نه، روابطی که بتواند پراکتیسهای اجتماعی را بدون مداخله در اصل لیبرالی خودمختاری فردی شکل دهد و رضایت همه را جلب کند. بنابراین با وجود صداهایی که از ازهمپاشیدگی اجتماعات بشری میگویند، این تفکر که تکهتکهشدن و زوال تا ابد ادامه خواهد داشت از دیدگاه واگنر اندیشهای یکسر اشتباه است: جوامع ما ساختمند هستند و توزیع قدرت بسیار نابرابری دارند. ازاینرو، کسانی که مواضع مستقر قدرت را در اختیار دارند بهخوبی میتوانند نظم و سامانی مجدد برپا کنند و وظیفه جمعیکردن جدید را برعهده گیرند.
شرق