این مقاله را به اشتراک بگذارید
تصویری از سینمای ایران در این سالها
سینما در اغما
جواد طوسی
میخواهم بدون آنکه غُر الکی بزنم، تصویری واقعبینانه از سینمای خودمان در موقعیت کنونی ارائه دهم. طبیعتا رونق و حال خوب سینما را از میزان استقبال مردم از فیلمهای روی پرده میتوان حدس زد. با توجه به نزدیکبودن منزل به سینماهای ایران، سروش و صحرا در خیابان شریعتی، چندینبار در همین ماههای اخیر تصمیم داشتم بعضی از فیلمهای ایرانی را برای نوشتن نقد، یا همینطور از روی کنجکاوی در سینماهای سروش و صحرا ببینم. باورتان میشود گاهیاوقات بهجز خودم حتی یک تماشاچی دیگر هم نبوده و رویم نشده از سلام و علیک و آشناییام با صاحب سینما و مدیر داخلیاش سوءاستفاده کنم و بخواهم فیلم را فقط برای من نشان دهند. آخرین موردش فیلم محمد(ص) بود که هنگام دیدنش در چنین سالن بیتماشاچیای حسی از افسردگی به وجودم راه یافت. بعد میگویند چرا آدم به گذشته رو میاره و اسیر «نوستالژی» میشه؟ فیلمهایی که در نوجوانی و جوانیام در همین سینماهای سروش (مولنروژ سابق) و صحرا (ریوولی) دیدم را از نظر تعداد تماشاچی و ازدحام بیرون و جنبوجوش داخل سالن با فیلمهای دیدهشده در این سالها و محیط سوتوکورشان مقایسه میکنم و داغ دلم تازه میشود. زمانی بر سردر سینما سروش (مولنروژ) یک آسیاب بادی نصب بود که شبها همراه با روشنشدن چراغ نئونش، میچرخید و جلو این سینما و داخل سالنش میشد عاشقان سینما را شناسایی و با آنها دیالوگ ردوبدل کرد. واقعا چه بر سر سینما آمده است؟ از وجه صنعتی، فیلمی که ١۴٠میلیارد تومان هزینه ساخت و تولیدش بوده، چگونه میتواند با این بازار ناامیدکننده داخلی دلش را به پخش جهانی خوش کند و سرمایه اولیهاش را بازگرداند؟ این بحران فزاینده که بازتابش را در سالنهای خالی از تماشاچی میبینیم، ریشه در چه عواملی دارد؟ افسردگی، کیفیت فیلمها، عدم تنوع و جاذبه در تولیدات داخلی، جلوگیری از نمایش فیلم خارجی، شرایط بد اقتصادی مردم و اولویتهای جدا از حوزه فرهنگ و هنر و سینمارفتن و… یا رشد دیگر فضاهای رسانهای و ارتباطی؟ اما در نگاهی واقعبینانه باید بپذیریم که سینمای محافظهکار و مصلحتاندیش و دستبهعصا که جایگاه و تریبون قرص و محکمی نداشته باشد و بخش خصوصی را به بازی نگیرد و شمار قابلتوجهی از تولیداتش دور از مناسبات و رئالیسم جامعه معاصر باشند، سرنوشتی بهجز این نخواهد داشت. درواقع سینمای ما حالتی دوسرباخت پیدا کرده است؛ نه روی تولیدات تجاری و سرگرمکنندهاش میشود حساب باز کرد و نه در بخش تجربی و روشنفکرانهاش (همین گروه هنر و تجربه). با شرایط متحول و تثبیتشده و جریانسازی روبهرو هستیم. آیا اکرانهای محدود و پراکنده و تکسئانسی در مورد اینگونه فیلمها میتواند اتفاقی را در این شیوه فیلمسازی رقم زند؟ وانگهی سینمای آوانگارد و تجربی در شرایطی میتواند به حیات طبیعی خود ادامه دهد که در امتدادش سینمای حرفهای (بدنه اصلی) موجودیت و هویت درست و واقعی پیدا کند و نبض بازار اقتصادی دستش باشد. ما در وضعیتی میتوانیم زنده و سرپابودن سینما را باور کنیم که هر فیلمی براساس شناسنامه و قالب کلی تعریفشدهاش، مخاطب واقعی خود را داشته باشد و سینماها و سالنها نفس گرم تماشاچی را حس کنند و از این طریق یک رابطه خودجوش اجتماعی شکل بگیرد.