این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگوی جاستین وینتل با رولد دال
نوشتن در مرز واقعیت و خیال
میترا کیوان مهر
رولد دال نویسنده نروژی تبار در سال ۱۹۱۶ در انگلستان به دنیا آمد، همان جا تحصیل کرد و در دوران جنگ دوم جهانی در نیروی هوایی انگلستان خدمت کرد و در همان دوران زخمی شد. در سال ۱۹۴۲ به واشنگتن رفت و نوشتن را از همان زمان آغاز کرد. نخستین کتاب او شامل دوازده داستان کوتاه بود و حاصل تجربیات او در دوران جنگ در کتابی به نام Overtoyou (دیروز زیبا بود) انتشار یافت. داستانهای او در سراسر جهان و تقریبآ به همه زبانها چاپ شده است و تحسین بسیاری را برانگیخته. تعدادی از این داستانها به نام «داستانهای غیر منتظره» در قالب مجموعهای تلویزیونی به فیلم برگردانده شده. که با نام داستانهای باورنکردنی از تلویزیون ایران نیز پخش شد – «دال» شرح حال خودش را در دو کتاب به نامهای «پسر» و «سفر تک نفره عمویم اسوالد» نوشته است. و در آخرین سال زندگیش کتابی به نام «کتاب آشپزی رولد دال با همکاری همسرش تهیه کرد که شامل لطیفههای مختلف و طرز تهیه غذاهای گوناگون بود. رولد دال از موفقترین نویسندگان کودک و نوجوان است. برخی از آثار او در زمینه ادبیات کودک و نوجوان عبارتند از: هلوی غول پیکر – چارلی و کارخانه شکلاتسازی – انگشت جادویی – آقای روباره شگفتانگیز – جادوگرها – دنی قهرمان جهان – داروی معجزهگر – غول بزرگ مهربان – ماتیلدا – چارلی و آسانسور بزرگ شیشهای. اکثر این آثار در سطح بینالمللی جوایز متعددی را تصاحب کردهاند.
از کتابهای دال در ایران به جز آثار او در زمینه ادبیات کودک و نوجوان کتابهای پیشخدمت – زن صاحبخانه و داستانهای دیگر – بانوی من قمری من منتشر شده است.
دال در هر دو زمینه ادبیات بزرگ سالان و کودک و نوجوان نویسندهای موفق بود و داستانهایش اغلب پایان باور نکردنی دارند و لحنی گزنده. دال بیرحمانه و بدبینانه رذالتهای نهفته در سرشت انسانها و روابط اجتماعی را به تصویر میکشد.
او در آثارش سبک توصیفی به کار میبرد اما در عمق آثارش بیشتر شاهد رویدادهای افسانهای هستیم تا توصیفی او معتقد است که:
گذر زمان نیز افسانهای است، گذشته ما کاملا ذهنی است و ذهن نیمه آگاه آن گذشته را تبدیل به یک داستان ذهنی کرده است. برای خود گفتگوهایی میسازیم زمان آن را مجددآ مرتب میکنیم. و حوادث را از دور مینگریم.
میتوان گفت که دال از مهارتهای خود در نوشتن و خلق داستان به همان راحتی و روانی استفاده میکند که در نگارش بیوگرافی خودش شرح حالهایی که دال در مورد خودش مینویسد از نظر زمانی منظم نیستند بیشتر شبیه داستانهای کوتاه هستند تبدیل آثار اتوبیوگرافی با تجربههای شخصی دال به صورت یک اثر سرگرم کننده نشان میدهد که او زندگی خود را به صورت افسانه در آورده است. درواقع از لابهلای سطرهای این اتوبیوگرافیها میتوان دید که چهطور زندگی خود را به صورت داستانهایی خلاق به نمایش در آورده است موضوعاتی که به صورت الهام به ذهن نویسنده وارد میشود. نتیجه تجربیاتی است که او دارد. و در قالبهایی جذاب به کمک ابزاری به نام ادبیات در اختیار خواننده قرار میدهد و او را نیز در تجربه خود شریک میکند. اما برای دست یابی به تجربیات او، آئین و مناسک بخشی بسیار مهم جریان اخلاق آفرینش داستان و اثر ادبی را بازی میکند. رولد میگوید همیشه موقع نوشتن از شش مداد زرد استفاده میکنم. و این یک اعتقاد است که تعداد آنها باید حتمآ شش عدد باشد. حال و هوای بسیاری از داستانهای او گاه و بی گاه صحنههای مشابهی دارد. صحنههایی که ممکن است ملالانگیز به نظر برسد هیچ نور طبیعی نیست صدایی به گوش نمیرسد. خودش میگوید این جور صحنهها برایم آشناست بخش دیگر خلاقیت دال برخاسته از تجربیات او در دوران مدرسه است این بخش از زندگی همچون آیینهای حوادث زندگی او را به نمایش در میآورد. صحنهای از انزوای یک بیگانه.
او صحنههای داستان خود و خطوط داستانهایش را از تجربیات سالهای مختلف زندگیش اخذ میکند. اینها محرکهای اصلی او هستند. به خصوص وقتی برای کودکان و نوجوانان مینویسد. دال مکرر در داستانهای خود این نکته را مطرح میکند که کلید موفقیت آن است که کودکان علیه بزرگسالان توطئه کنند.
نکته دیگری که در مورد دال مورد توجه است اینکه او به حفظ نظم در امور توجه زیادی دارد و خودش علیرغم توافق با توطئه کودکان علیه بزرگسالان از کودکی منظم بود. و این حس از دوران تحصیل در مدرسه در ذهن او شکل گرفته است.
دال سرانجام در نوامبر ۱۹۹۰ درگذشت و نشریه تایمز و متن خبر در گذشت او نوشت : کودکان داستانهای او را درست داشتند و او نویسنده محبوبشان بود… داستانهای او در آینده جزو آثار کلاسیک خواهد بود.
این مصاحبه شش ماه قبل از فوت او توسط جاستین وینتل با وی صورت گرفته است:
بهتر است با بیوگرافی شما شروع کنیم شما پس از ترک مدرسه در شرکت نفت مشغول به کار شدید.
– همراه با جفری فیشر به رپتون رفتم او بعدآ اسقف کانتربری، شد مادرم از من خواست به آکسفورد بروم. آن زمان رفتن به آکسفورد هوش زیادی لازم نداشت ولی من مخالفت کردم و گفتم دوست دارم سفر کنم به سراغ شرکت شل رفتم. دو سال آموزش دیدم سپس به خارج کشور سفر کردم. قرار شد به کشور مصر بروم اما من با رفتن به آن جا موافق نبودم، سرانجام پیشنهاد شد به آفریقای شرقی بروم من پذیرفتم به تانزانیا رفتم قایق در مومباسا توقف کرد روزهای پرهیجانی بود تا سال ۱۹۳۹ آنجا بودم پس از آن به بغداد و از آنجا به لیبی رفتم و درست در همان زمان جنگ شروع شد.
آیا شما هم در جنگ زخمی شدید؟
– بله در بیمارستان اسکندریه بستری شدم سپس به یونان رفتم در سال ۱۹۴۲ به انگلستان برگشتم پس از مدت کوتاهی که به انگلستان برگشتم سفارت بریتانیا شخصی را برای مصاحبه با من فرستاد چون هر چند در جنگ کار مهمی انجام نداده بودم ولی در نیروی هوایی نهایت سعی خودم را کرده بودم. من داستان زخمی شدن خود را برای او نوشتم.
یک هفته بعد یک نامه و یک چک هزار دلاری از طرف شخصی که با من مصاحبه کرد و فاستر نام داشت به دستم رسید او آن داستان را به (Saturday evening post) ساتردی اوینینگ پست فروخته بود آنها باز هم میخواستند برایشان داستان بنویسم.
یعنی شما به این شکل متوجه استعداد نوشتن در خودتان شدید، راستی آیا آن داستان به نام شما چاپ شد؟
– بله به نام خودم چاپ شد و همین برایم انگیزه شد. او واقعآ انسان با سخاوتی بود من هم شروع کردم به نوشتن و داستان هایم به فروش رفت تمام آنها را مجلات آمریکایی خریدند ناگهان من به صورت یک نویسنده درآمدم جنگ تمام شد من به شرکت شل برگشتم به آنها گفتم میخواهم نویسنده شوم آنها فکر کردند من دیوانه شدهام به محل زندگی مادرم رفتم و شروع به نوشتن داستان کوتاه کردم اکثر آن داستانها در نیویورک چاپ شد سپس به نیویورک رفتم و یک آپارتمان کوچک گرفتم و اولین مجموعه داستانهایم را به نام «کسی مثل تو» نوشتم به دنبال یک ناشر بودم شخصی به من زنگ زد و گفت من آلفرد نوف هستم او بزرگترین ناشر آمریکایی بود. به خودم گفتم چهقدر فوقالعاده! او خودش داشت با من صحبت میکرد خودش شماره مرا گرفت و توانستم کتاب «کسی مثل تو» را که پنج سال طول کشید بنویسم با کمک او چاپ کنم.
مجموعه کسی مثل تو این کتاب را در سال ۱۹۵۲ تمام کردید؟
– بله و در سال ۱۹۵۲ چاپ شد سپس ازدواج کردم و تا هشت سال آینده مشغول نوشتن بودم.
تعریف شما از داستان کوتاه به معنای واقعی کلمه چیست؟
– طبق یک تعریف قدیمی داستان کوتاه دارای آغاز میانه و پایان است. داستان طرح مشخصی دارد به اوج میرسد و تمام میشود. اما اکثر افراد در واقع تکه مقاله را داستان کوتاه مینامند، از زمانی که خودم پدر شدم به فکر افتادم که داستان کودکانه بنویسم همیشه موقع خواب برای بچه هایم داستان میخوانم برخی از داستانهای کوتاه من مثل جیمز، انگشت جادویی، آقای فاکس شگفتانگیز، چارلی و آسانسور بزرگ شیشهای را دوست دارم.
کتاب شما به نام ببوس ببوس یکی از با ارزشترین مجموعه داستانهای کوتاه شماست اما کتاب در ابتدا و تا میانه راه چندان جالب به نظر نمیرسد.
– واقعآ؟
این کتاب شامل تعداد زیادی قتل و جنایت بود.
– البته به شوخ طبعی بیان شده من تمام صحنههای خشن را با مزاح همراه کردهام.
بسیاری از کاراکترهای شما در داستانهای کوتاه سلیقه خاصی دارند.
– بله همین طور است اینها تمام آنها نکاتی هستند که مورد علاقه من هستند به همین دلیل از آنها استفاده کردم نوشتن در مورد مطالبی که از آنها آگاهی ندارید جالب نیست.
فرصت تحقیق داشتهاید؟
– نه زیاد.
چه مدت طول کشید تا هر یک از این داستانها را بنویسید.
– هر داستان حدود شش ماه طول کشید هر روز صبح شش تا هفت روز هفته کار کردم. از ده صبح تا موقع ناهار و از چهار تا ۶ بعدازظهر.
شش ماه برای یک داستان زیاد است.
– من به نویسندههایی که سریع کار میکنند اعتماد ندارم البته دی اچ لورنس یک استثنا بود او نبوغ داشت.
حتمآ برای شما هم به عنوان یک نویسنده زمانهایی پیش آمده که در داستان هایتان تغییراتی بدهید چهطور به این نتیجه میرسید که کاری کامل شده است؟
– این کار تدریجی است موضوع مهم این است که شتاب نکنم برای این کار لازم است که تحت فشار امور مالی نباشم قبل از ازدواج با اینکه پول زیادی نداشتم. خوشبختانه فقط خرج خود را میدادم هیچ عجلهای نداشتم که داستان هایم را زود تمام کنم. الان فکر نمیکنم بتوانم به خوبی آن زمان کار کنم.
شما فیلمنامه هم مینویسید؟ در مورد فیلم جیمز باند که روی آن کار کردهاید چه نظری دارید؟
– از این کار لذت زیادی بردم زیرا لویس گیلبرت آن را کارگردانی میکرد. او هرگز از فیلمنامه فراتر نمیرفت.
برای کتابهای کودکان چهقدر وقت میگذارید؟
– شش ماه تا یک سال! اولین صفحه بیش از همه وقت میبرد شاید نزدیک به یک ماه.
چرا نام «ببوس ببوس» را برای یک مجموعه داستانتان انتخاب کردید؟
– خدای من نمیدانم فقط از این کلمات خوشم آمد.
چهطور به پایان داستان میرسید؟
– همیشه قبل از شروع اولین سطر داستان آخر آن را در ذهنم شکل میدهم.
در مورد چارلی، و آسانسور بزرگ شیشهای به نظر میرسد حوادث تصادفی پیش آمدهاند و ساختار داستان ضعیف است؟
– نه.
آیا نسبت به این کتاب هیچ انتقاد شدیدی صورت گرفته است؟
– بله برخی از کتابخانههای آمریکایی در مورد آن انتقادات شدیدی داشتند.
و شما چه فکری میکنید؟
– من این داستان را دوست دارم و ساختار آن را میپسندم.
نکتهای که در داستانهای شما به نظر میرسد این است که هیچ کدام به زندگی شما مربوط نمیشوند هیچوقت نخواستهاید یک داستان در مورد با بیوگرافی خود بنویسید؟
– نه. هرچند که دو کتاب «پسر و سفر تک نفره» و «عمویم اسوالد» تقریبآ تا حد زیادی زندگی خود من هستند.
این روزها چه نوع کتابهایی میخوانید؟
– داستانهای هیجانانگیز به آثار پروست علاقه ندارم چند عدد از کتابهای او کنار تخت خوابم هست اما نمیتوانم آنها را بخوانم فقط به این دلیل که دوست ندارم خسته کننده است. ولی جنگ و صلح و مادام بوآری را تقدیر میکنم.
رودیارد کیپلینگ را دوست دارید؟
– در دوران مدرسه از او کتابهایی خواندم.
به نظر شما چه عاملی باعث میشود داستان نویسندگان انگلیسی به کندی پیش برود؟یا در واقع ریتم کندی داشته باشد؟
– آنها تحت تاثیر آثاری چون آلیس، باد در میان درختان بید و بئاتریس پاتر هستند نمیتوانند ذهن خود را از این مطالب خالی کنند اگر یکی از این آثار را بردارید و بخوانید تعجب میکنید چون خیلی جریان داستان خیلی آهسته پیش میرود بهتر بود تغییراتی در این جریان پدید میآمد. آن وقت اگر داستانهای دیگری ذهن نویسندگان انگلیسی را از نوجوانی پر میکرد قطعآ روند داستانهایشان هم سریعتر میشد.
آزما