این مقاله را به اشتراک بگذارید
خاطره و فراموشی
«در یک روز شاد و شوقانگیز/ یاد مردگان پریشانمان میکند/ و اشک چشمهامان را پر میکند. در روز سوگواریِ/ دلبندهای سفرکردهمان،/ فراموشی بیرحم بر ما غلبه میکند/ و از ژرفای قلب خندهای منفجر میشود». اینها سطور ابتدایی نمایشنامه «شب تدفین آکتریس جی» است؛ نمایشنامهای از جمال ابوحمدان که با ترجمه عباس فاطمی در نشر تاش به چاپ رسیده است. جمال ابوحمدان نویسنده عربتبار مقیم آمریکاست و این نمایشنامه هم به زبان انگلیسی نوشته شده است. این نمایشنامه، به داستان زن بازیگری مربوط است که در ابتدا متن، اطلاعات زیادی از او به دست نمیدهد و نمایشنامه هرچه پیش میرود گوشههایی از زندگی و ذهنیت بازیگر نمایان میشود. نمایشنامه در حالی آغاز میشود که او در حال مرور خاطرات دوران بازیگری است و از نقشهایی یاد میکند که دوست داشته در آنها بازی کند؛ اما امکانش وجود نداشته است. او که انگار در نقشهای مختلفی در صحنه حاضر شده است، حالا همراه با یأس و حسی از ناامیدی به دنبال پاسخ این پرسش است که من چه کسی هستم؟
«شب تدفین آکتریس جی» نمایشنامهای کوتاه است که با مونولوگی از آکتریس جی شروع میشود. درحالیکه در صحنه نمایش، صندوقی قرار دارد که شبیه تابوت است. فضای صحنه تداعیکننده مکانهای گوناگونی است: یک اتاق خصوصی، یک صحنه متروک، فضای خالی، یا هر چیز دیگری. شب روشنی است و نوای غمانگیزی از فلوت شنیده میشود. در ابتدای نمایش صدای آکتریس جی شنیده میشود که سطوری که در آغاز ذکر شدند را میخواند و بعد از خود میپرسد: «در کدام نمایشنامه بود که این کلمات را میگفتم؟ الان به خاطر نمیآورم. حافظهام ضعیف شده. بیفایده است. کلمات بسیاری از ذهنم گریختهاند؛ اما این کلمات هنوز آنجا ثابت ماندهاند». آکتریس جی ذهنی آشفته و بههم ریخته دارد و گیج به نظر میرسد. او مدام دور نقطهای میچرخد و انگار میخواهد کاری بکند، اما نمیداند چهکاری. او با حسرت و غم از گذشته یاد میکند و ذهنش پر از واژههایی است که لابد در نقشهای مختلفش گفته، هجوم واژهها آنقدر زیادند که او با واژهها به خفقان دچار شده: «من کجا هستم؟ من که هستم؟ دیگر نمیدانم. مگر این ارتباط ضعیف و شکننده، جداشدن خاطره از فراموشی، که هر دو غمانگیزند. تنها ارتباطی که مرا با زندگی وصل میکند. یک ارتباط ظریف. فکر میکنی که از آن عبور کردهای، یا قطعش کردهای. بعد آن را دور گردنت، که دارد فشار میآورد، احساس میکنی. ارتباطها در هم بافته شدهاند بیآنکه بافتی باشد، پیچیدن و امتداد یافتن. تو را به جلو میراند، اما به جایی نمیرسد. در همه چیز سهیمی ولی چیزی به دست نمیآوری. آه، آکتریس جی، تو که هستی در این روزگار؟» آکتریس جی عمری در نقشهای مختلف بازی کرده و حالا نقش خود را در میان این همه گم کرده است: کلئوپاترا، شهرزاد، پنهلوپ، سالومه، اوفلیا، زنوبیا، زرقا الیمامه و…؛ اینها نقشهایی هستند که آکتریس جی آنها را بازی کرده و حالا از خود میپرسد که چه چیزی از خودش باقی مانده است؟ او در میان تناقض صحنه نمایش و صحنه جهان واقعی گیر کرده و حالا خبری از نقشهای مختلف او نیست.
تئاتر معبد نیست
«آبدارخانه» نمایشنامهای است از علی سالم، نویسنده مصری، که به تازگی با ترجمه عباس فاطمی در نشر تاش منتشر شده است. علی سالم از نویسندگان معاصر مصری است که در طول سالهای حیاتش نمایشنامههای زیادی نوشته و در اکثر آنها به مسائل اجتماعی توجه داشته است. «آبدارخانه»، نمایشنامه کوتاهی است با سه شخصیت: تهیهکننده، نویسنده و آبدارچی. صحنه نمایش دفتری بزرگ در وزارت ملی فرهنگ است و یک دیوار دفتر پر از کتاب است و قفسه بزرگی از کتاب در آن وجود دارد. شخصیت «تهیهکننده» نمایشنامه، در اصل مقامی دولتی است که مسئول تولیدات تئاتری است و از قرار اوست که باید نمایشنامهها را برای اجرا تأیید کند. او در صندلی بزرگ دفتر خود فرورفته و موسیقی کلاسیک گوش میکند و سیگار میکشد. فضای اتاق او به واسطه نور و موسیقیای که پخش میشود، در آغاز نمایش فضایی شاعرانه و مطبوع به نظر میرسد، خاصه آنکه روی میز گلدانی ظریف با چند شاخه گل هم دیده میشود. با شروع نمایشنامه، معلوم میشود که نویسندهای بیرون اتاق منتظر نشسته تا با تهیهکننده ملاقات کند و وقتی نویسنده وارد اتاق میشود، تهیهکننده او را «نویسنده بزرگ ما» خطاب میکند و با قهوه و لیموناد از او پذیرایی میکند. نویسنده در برابر لطف و محبت زیاد تهیهکننده در ابتدا احساس خوشایندی دارد و این احساس را همراه با نوعی شرمگینی بروز میدهد. نویسنده، نمایشنامهای نوشته که قصد اجرایش را دارد و به همین دلیل به سراغ تهیهکننده یا مقام دولتی وزارت فرهنگ آمده است. تهیهکننده در ابتدا تعارف و ستایش از نویسنده را تا حد ممکن ادامه میدهد و با ستایش از نمایشنامه موردنظر، همهچیز را آماده اجرای اثر میداند. نویسنده در مواجهه با این شرایط میگوید که این اولینبار است که اثری از او بیآنکه مشکلی برایش پیش بیاید به اجرا در خواهد آمد. تهیهکننده در صحبتهایش خود را آدمی خوشذوق و مدافع هنر میداند. او درباره چخوف و اهمیت موسیقی و چیزهایی از این دست حرف میزند و ژستی فاضلمأبانه به خود میگیرد و به ظاهر همهچیز خوب پیش میرود و نمایشنامه بیهیچ مشکلی مجوز اجرا خواهد گرفت؛ اما در وضعیتی طنزآمیز، یکدفعه همهچیز عوض میشود و چهره واقعی تهیهکننده نمایان میشود. مشکل اینجاست که در نمایشنامه کلمهای وجود دارد که به مذاق تهیهکننده خوش نیامده و او معتقد است این کلمه باید از متن حذف شود. او تئاتر را یک «معبد» میداند که نباید به هیچ کلمه رکیکی آلوده شود؛ در اصل او در ظاهر برای دفاع از اصالت تئاتر و با دفاعی کلیشهای از آن، قصد مبارزه با آن را دارد و میخواهد به سلیقه خود بخشی از متن را حذف کند. بخشی که اگرچه کلمهای بیش نیست، اما به اعتقاد نویسنده با حذف همین یک کلمه یک صحنه از نمایشنامه از بین میرود. مسئله اصلی اینجا شروع میشود و به یکباره تهیهکننده شروع به استنطاق نویسنده میکند و هویت اصلیاش اینجا نمایان میشود. حالا نور اتاق او که تا پیش از این شاعرانه به نظر میرسد، چشمهای نویسنده را که در مقام پاسخگویی قرار گرفته، آزار میدهد؛ اما تهیهکننده دائما در حال سؤالپرسیدن است و به دنبال پاسخ است. نمایشنامه «آبدارخانه» تصویری از حذف هنر به نام دفاع از هنر به دست میدهد و این اتفاق با طنزی خاص همراه شده است.
شرق