این مقاله را به اشتراک بگذارید
در حدفاصل سکانسهای تعقیب و گریز
آیین فروتن/ «مردی از آنکل» فیلم جدید فیلمساز بریتانیایی، گای ریچی، که به نوعی اقتباس و بازسازی سریالی است با همین نام در دهه ۶٠میلادی، همزمان میتواند ورود وی قلمداد شود به درون مرزهای ژانر سینمای جاسوسی و صدالبته با رویکردی کمدی به آن؛ رویکردی که تجربهای دیرآشنا برای سینمای ریچی به شمار میآمده است.
با «مردی از آنکل» (تلفظ صحیح عنوان چنانکه در فیلم میشنویم به صورت یکپارچه است و نه هجی کردن آن) اما ریچی تا اندازه زیادی از مولفه آشنای فیلمهایش یعنی بر طنزهای کلامی بهشدت انگلیسی و تکیه بر گویشهای بریتانیایی و مشخصا مختصات جغرافیایی و فرهنگی زادگاهش دور شده است تا درراستای مجموعه «شرلوک هلمز» و حتی فاصله از فضای نسبتا بومی آن به استقبال اقبال تجاری گسترده برود.
تازهترین فیلم ریچی، فیلمی است شوخوشنگ، شیطنتآمیز و سرگرمکننده به سبک و سیاق سینمای وی… البته نه چندان! فیلم کمدی/جاسوسی «مردی از آنکل» بیشتر به یک پارودی بدل میشود از «ماموریت غیرممکن» و مجموعه «جیمز باند». فیلمی درباره برخورد و درگیری میان دو مامور از ایالات متحده امریکا و شوروی در دوران جنگ سرد، که خیلی زود مجبور میشوند برای مقابله با فاشیستها و جلوگیری از خطر بمب اتم به ایتالیا رهسپار شوند.
ولی مشکل فیلم صرفا به سطح ایدئولوژی دمدستی و آشکار آن بازنمیگردد که در مواردی از مامور امریکایی، غالبا جاسوسی باهوش و زیرک و از مامور شوروی، جاسوسی سادهلوح و بیشتر متکی بر زور بازو میسازد. ضعف اساسی فیلم ریچی، اتفاقا در سطوح روایی و استتیک است که نمود و بروز مییابد؛ با همان پرتابشدن آنی در آغاز به درگیریها بیآنکه مجال مناسبی برای زمینهچینی و حتی پرداخت شخصیتها ارایه شود – ضعفی که در ادامه به واسطه فلشبک یا گفتار میخواهد جبران مافات کند؛ اما یک سکانس پرشتاب و برانگیزاننده در همان دقایق ابتدایی به خوبی نشان میدهد که طی زمان تقریبا دوساعته پیش رو چه چیز خلأ اصلی فیلم به شمار میآید.
ریچی مهارت و چیرهدستی مشخصی در به نمایش گذاشتن صحنههای پرکشش و گیرا از تعقیب و گریز دارد، این لحظات سرشار از حرکت، به همراه ضرباهنگ بالا و تدوین خوب و سریع فیلم با بهرهگیری از قطعات موسیقی مناسب که تنش و حرارت را دوچندان میکنند وجه ممتاز «مردی از آنکل» هستند و درست در حدفاصل سکانسهای تعقیب و گریز فیلم است که ساخته ریچی اغلب دچار ایستایی، عدم جذابیت و به عبارتی «وقت هدردادن» میشود.
در حدفاصل میان شعلهور شدن سوخت فیلم و آدرنالین مخاطب – هرچند در طراحی فضاهای خارجیای که بیشتر به بازیهای کامپیوتری شبیه است – ولی صرفا لمحاتی از طنازی و کمدی کلامی و موقعیت ریچی است که به چشم میخورد؛ سه شخصیت اصلی فیلم (یعنی دو مرد جاسوس اهل شوروی و ایالات متحده به همراهی شخصیت جاسوس زن فیلم) با ظاهری که بیش از آنکه شمایل جاسوسان را داشته باشند بیشتر به جوانانی بازیگوش شباهت دارند، در لباسهای فاخر و گرانقیمت که گویی آنها را از داخل مجلات مد به بیرون انداخته به رم میآیند؛ با مجموعهای تکهتکه از ماجراجوییها (همچون درگیری با «دزدان» در شب یا ملاقات با دایی رودی) و خود تقابلها و برخوردها در این گروه کوچک (اعم از تلاش برای استراق سمع یکدیگر یا کشمکش و ستیز عاشقانه) که بیشتر در قسمی از سردرگمی تا سکانس تعقیب وگریز با قایق برای روی آب به دور خود میگردند.
البته باید اذعان کرد که همین لحظه هیجانانگیز پس از کشف بمب اتم بدل به بهترین سکانس فیلم میشود، به ویژه لحظهای که جاسوس امریکایی در داخل ماشین گویی در حال نظاره فیلمی از تعقیب و گریز و کلنجار «رفیق» کمونیست خود با ماموران فاشیست است. در اینجا، ریچی به شکلی طنزآلود با حذف صدای محیط فیلم و جایگزینی موسیقی ایتالیایی قادر است حال و هوایی بهشدت شیطنتآمیز و بازیگوشانه خلق کند؛ حال و هوایی از رهایی و لگامگسیختگی خلاقانه که یکسره ممتاز و متمایز از رامشدگی و کنترل بر بخشهای دیگر فیلم است و بهشدت مفرح.
ویژگی منفی دیگر فیلم، نحوه استفاده از شخصیت زن جاسوس (گبی) است که عملا طی فیلم نقش موثری ندارد مگر استفاده از او به مثابه یک تراشه درون مدار روایی فیلم، که داستان را در ادامه روند خود دچار یک چرخش تحمیلی کند و بعدتر همین تمهید دوباره به نوعی دیگر تکرار میشود تا این چرخش را باطل کرده و پای نیروهای بریتانیایی را به داستان بازکند.
به هرترتیب، بازیهای بیرمق فیلم تا به آخر ادامه مییابد، بازیهایی که نه لزوما پارودیک بلکه در نهایت بلاهتآمیز جلوه میکنند: از نحوه حل و فصل شدن ماموریت با منهدم کردن کشتی ویکتوریا وینچیگرا – و صدالبته نحوه تشخیص نام کشتی با به یادآوردن نام آن از روی عکس توسط مامور امریکایی، ناپولئون سولو – تا به رحم آوردن دل رقیب جماهیر شوروی به واسطه بازگرداندن ساعت پدرش به وی و در انتها شیوه پایانبندی فیلم که آن را به احتمال زیاد برای قسمتهای بعدی در سالهای آینده محفوظ و ایمن نگه میدارد، آن هم تحت لوای ایدئولوژی بریتانیایی که به شکلی تصنعی در پایان زمام امور، فیلم و تلاشهای جاسوسان را به دست میگیرد.
با تماشای فیلم «مردی از آنکل» میتوان به این نتیجه کلی رسید که ساخته گای ریچی قادر بود فیلمی بهتر یا دستکم «سرگرمکننده»تر باشد، اگر میکوشید فیلم را از حالت سکون و چرخیدن به گرد خودش به تحرک و شتاب بیشتر وامیداشت و این امری است که لااقل در بحث کلی از سینمای گیشهای و بلاکباستر اکشن امسال نمونهای داشته است که از این بابت درخور توجه است.
فیلم «مکس دیوانه» اثر جورج میلر که به مراتب بهتر از گای ریچی آگاه است دینامیسم و حرکت مداوم ذات سینمای اکشن است؛ به ویژه اگر با فیلمی مواجه باشیم که با خلأ ایدههای روایی دست به گریبان است و نمیداند (یا نمیتواند) حدفاصلها را بهطور شایستهای ساخته و بپردازد. به هرحال، بعید برسد در سالی که قسمت جدید «ماموریت غیرممکن» و «جیمز باند» در آن بسیار جنجال آفریدهاند، گای ریچی بتواند با «مردی از آنکل» توجه دوستداران سینمای سرگرمی یا حتی هواداران پروپاقرصاش را به خود جلب کند و در انتهای این نوشته سوال اساسی شاید این باشد: چرا مردی که از سازمان آنکل در پایان فیلم سر میرسد (بدون توجه به سریال تلویزیونی دهه ۶٠) و صرفا فیلم را برای قسمتهای بعدی بیمه کرده است باید عنوان فیلم شود؟!
اعتماد