این مقاله را به اشتراک بگذارید
از سال ۱۹۳۰ نظریه افعال گفتاری توسط فیلسوف آکسفوردی جان آستین مطرح شد. این نظریه بعدها در دهه ۱۹۶۰ به بعد بازتقریر شد و کسانی همچون سرل و باخ و هارنیش زوایایی دیگر بر آن افزودند. نظریه افعال گفتاری مدعی است واحد معنادار زبان جمله نیست. بلکه یک «کار» است. و ادای جملهی معنادار تنها دو تا از افعال این مجموعه را میسازد. این مجموعه که تحت عنوان فعل گفتاری (speech act) حاوی چهار فعل است:
۱٫ ادای جملهای از یک زبان مانند «من مینویسم».
۲٫ رساندن یک معنای گزارهای توسط آن جمله که اینجا همان نوشتن من است.
۳٫ فعلی غیربیانی مانند گزارش یا هشدار یا توبیخ یا آرزو یا مهرورزی یا…
۴٫ اثرگذاری بر مخاطب و واداشتنش به کاری یا مبتلاکردنش به حالتی درونی
در این مجموعهی چهارگانه سهم عمده بر دوش این دو فعل آخری است. و این دو به شدت وابسته به بافت و زمینهای است که متکلم در آن جملهاش را ادا کرده است. به عنوان مثال نیمهشب یک زن تنها در خانه که صدایی از پشت بام میشنود برای آگاهکردن و برحذر داشتن دزد احتمالی این جملات را میگوید «تقی آن ظرف میوه را از روی پیشخان بیاور» یا «نقی فردا یادت نرود قبض گاز را پرداخت کنی». این جملات در بافت یادشده اگرچه یک معنای گزارهای دارند ولی برای هشدار به دزد ادا شدهاند و دزدی اگر باشد و بشنود به احتمال زیاد از قصد تعرض به خانه منصرف میشود. همچنین جملهای مانند «من شما را برادرانه دوست دارم» اگر از طرف زنی به مردی غریبه گفته شود به معنای این است که مرد هیچ جذابیت جنسی برای زن ندارد و این ممکن است موجب دلخوری مرد شود به رغم اینکه محتوای گزارهای جمله «دوست داشتن» است. اگر این جمله را یک نفر به رقیب عشقیاش بگوید به معنای این است که «من شدیدا از شما متنفرم.» چه نسبتی است میان دوست داشتن و نفرت؟
نظریهی افعال گفتاری میخواهد تصور سنتی از زبان را که جملهها را مدنظر قرار میدهد دگرگون کند. از همین رو مدعی است اولا زبان مبتنی بر قرارداد محض نیست. بلکه بافت گفتوگو را اموری غیرقراردادی میسازد. ثانیا در معنای یک واحد زبانی لزوما ساخت نحوی یا صرفی تعیینکننده نیستند. مثالی که از قرآن میشود زد این آیه است «کان الله علیما حکیما» معنای نحوی این جمله میشود این که «خدا دانا و خردمند بود» ولی این معنا به اجماع مفسران درست نیست. چون صفات خدا ازلی و ابدی است و زمانبردار نیست. بلکه معنا این است «خدا دانا و خردمند است.»
با این چارچوب نظری به سراغ داستان شبیه عطری در نسیم میرویم و برای تحلیل لحن آن بر سه عنصر زاویه دید و زمان و شخصیت متمرکز میشویم:
۱
. زاویهی دید این داستان در نگاه اول و با توجه به ساختار نحوی جملات، دانای کل محدود به بهزاد است. اما ما قرار نیست به این ظاهر بسنده کنیم. بر اساس نظریه افعال گفتاری زاویه دید در این متن، اول شخص است و راوی در واقع خود بهزاد است. منتها از خویشتن به اسم غائب یاد میکند. دو نشانه ما را در تفسیری اینچنین از زاویه دید یاری میدهند: فصل ۲ و ۹ که در هردو راوی (که از قرار معلوم دانای کل و غیر از بهزاد است) به زبان خود بهزاد حرف میزند. در فصل ۲ اشعاری از شاملو را که ورد ذهن بهزاد است تکرار میکند و در فصل ۹ هم مدام به رمبیدن ستاره و سیاهچالهها که باز دلمشغولی بهزاد است اشاره میکند. این وامگرفتن زبان بهزاد توسط راوی نیست. بلکه خود بهزاد است که سخن میگوید از خویشتن به سومشخص.
۲٫ زمان فعلها در روایت راوی (بهزاد) صیغهی مضارع است. و این یعنی گزارش آنچه روی میدهد در همان حال که روی میدهد. این ظاهر ماجراست. از این ظاهر میشود به نفع یک زمان دیگر که زمان واقعی روایت است دست شست. بله. به نظر میرسد زمان افعالی که راوی با آنها ماجرا را روایت میکند زمان ماضی است. نشان به این نشان که اگر زمان روایت با زمان رویداد یکی باشد، بسامد خوداگاهی راوی پایین میآید و دیگر نمیتواند دست به داوریهایی در مورد آنچه دارد در زمان حال میافتد بزند. نمونهاش فصل رمبش یک ستاره است. بهزاد همسر سابقش دیبا را با شوهر جدیدش میبیند و حالش بد میشود، آنقدر بد که ضربان شدید قلبش سمت چپ بدنش را لمس میکند. «نفسش میگیرد. احساس میکند که وسط سیاهچالهای با سرعت سیر نور سقوط میکند. نه، باید خودش را نگاه دارد». (ص ۱۰۷) این جملهی «نه، باید خودش را نگه دارد» با آن شدت حالی که گزارش شده نمیخواند اگر زمان روایت با زمان رخداد یکی باشد. همچو چیزی بسیار نامحتمل است. آدمی که حالش بد است اصلا توان گزارش ماجرا را به این نحو که حتا بخواهد تشبیه هم به کار ببندد از دست میدهد. آدمی که حالش آنقدر بد است فقط میتواند بگوید حالم بد است یا اصلا روایت را متوقف کند. این نحوه گزارش مربوط به راویای است که ماجرایی را که در گذشته بر سرش آمده دارد با صیغهی مضارع روایت میکند.
۳٫ بهزاد شخصیت اصلی این داستان بنا بر ظاهر اسمش «مرد» است. اما شاید بشود بر اساس نظریه افعال گفتاری از زن بودن وی هم دفاع کرد. ذهنیت بهزاد یک ذهنیت مردانه و فقط مردانه نیست. بلکه برزخی است میان زنانه و مردانه. و این را کل بافت متن به ما القا میکند.
حال که زمان روایت گذشته است و راوی نیز خود بهزاد است، سوال این است: «کنش زمان حال راوی» چیست؟ به نظر میرسد در زمان حال روایت، راوی یعنی بهزاد در خانهی جدیدش در بالکن نشسته و در حال مرور رخدادهایی در گذشته است. بنابراین راوی در جستجوی زمان گذشته است در حال نشسته در بالکنش. اما چون داستان شبیه عطری در نسیم داستان شخصیت است برای بسط روایت بر امتداد مکانی تکیه میکند. این نکته را ادوین میور در کتاب مهم «ساخت رمان» به تفصیل باز کرده است. امتداد مکانی فرقش با امتداد زمانی این است که اجزای مکان همه با هم همزمان و دفعتا موجودند. اما اجزای امتداد زملنی با هم همنشین نیستند. باید امروز تمام شود تا فردا بیاید. باید این لحظه بگذرد تا جا برای لحظهی بعدی باز شود. با این حساب فصلهای داستان شبیه عطری در نسیم که جستجوی بهزاد در زمان گذشته است، در زمان نیستند تا حضور یک فصل مستلزم زوال فصل قبلی باشد. بلکه همه با هم مثل اجزای یک امتداد مکانی همنشیناند. به اصطلاح فنی گسترهی نگاه جستجوگر راوی «زمانی» نیست بلکه «دهری» است. شاید از همین روست که نویسنده از صیغهی مضارع برای روایت زمان گذشته بهره برده است. چون در دهر همهی افعال با هم همزماناند.
2 نظر
حمید
اول این که درست متوجه نشدم این هایی که گفته شد چه ارتباطی با لحن دارد؟
دوم درباره ی آنچه ذهن مردانه زنانه ی راوی گفته شده دلیل یا نشانه ای ذکر نشده است.
سعید باقری
آنکه بیاییم داستان را از جهاتی (فضا های خالی داستان) بررسی کنیم و آن داستان را به نوعی نقد شخصی کنیم درست. اما اینکه بیاییم داستان را از دیدگاه کنش سخن آستین بررسی کنیم یک مقدار قضیه سخت تر می شود می خواستم اگر برایتان ممکن باشد در رابطه با همین موضوع توضیح بیشتری بدین که مخاطب نقدی بفهمد قضیه از کجا آب می خورد .
در آخر هم سپاسگذارتان می شوم که به نظرات مخاطبین ارجی قائلید.
……………………………………….
اگر نویسنده مطلب پاسخی ارائه دادند، «مدومه» حتما منعکس خواهد کرد. با تشکر