این مقاله را به اشتراک بگذارید
معینیکرمانشاهی درگذشت
دریغا و دردا
شهرام ناظری
«معینیکرمانشاهی» یکی از بازماندگان شعر و ادب پارسی بود که طبیعتا فقدانشان ضایعه بزرگی، هم برای شهر ما، کرمانشاه و هم ضایعه بزرگی برای کشورمان ایران است. حضور ارزشمندشان برای موسیقی این سرزمین گرانقدر بود و فقدانشان بار سنگینی بر قافله ادب و هنر ایران گذاشت؛ آنهم در این وانفسای قحطالرجال. دریغا و دردا که قدر مفاخر ملی، در دوران حیاتشان دانسته نمیشود؛ بهخصوص کسانی همچون «معینیکرمانشاهی» که در راه ارتقای فرهنگ و ادب قدمهای ارزشمندی برداشتند.
بزرگان و مفاخر این مرزوبوم یکبهیک از بین میروند. بیآنکه آب از آب تکان بخورد؛ بیآنکه قدر آنها را بدانیم؛ بیآنکه برکت حضور بودنشان را در صحنه فرهنگ و ادب کشور درک کرده باشیم. عبدالحسین زرینکوب رفت، زریاب خویی رفت، اخوانثالث و شاملو رفتند.
دکتر ایرج افشار را از دست دادیم و دیگر بزرگان هم بر این منوال. آنها هم که هنوز هستند را قدر نمیگذاریم.
شفیعیکدکنیها، محمدعلی موحدها و تنی چند از مفاخر هنوز زنده هستند. آنها همواره در گوشهای جان و عمر خویش را در گرو فرهنگ این مرزوبوم نهادهاند و ما همچنان پنبه غفلت در گوش بیخبر ماندهایم. با قدرناشناسیمان گوهری همچون بهرام بیضایی را رها کرده و از حضور آن گنج روان بینصیب ماندهایم و سعادت برخورداری از آن گنج را به دانشگاه برکلی و آمریکا سپردهایم. دریغا و دردا. چراغی که به خانه رواست… .
****
معینی، مردی از نیای فرهنگی
محمدعلی چاووشی
سالها با خاندان «معینی کرمانشاهی» آمدوشدی همیشگی داشتم. استاد «معینی کرمانشاهی» از دودمانی برخاستند که در پویه سدهها و قرون و اعصار، حافظ و نگهبان مرزهای غربی ایرانزمین بودند و البته بانیان و پدران فرهنگ و مدنیت معاصر کرمانشاه. آثار این خاندان، هم به وجه نرمافزاری فرهنگی و هم به وجه آثاری که برجای گذاشتهاند، هماکنون در کرمانشاه بهپاست. عجیب نمینماید که از چنین خاندانی یعنی خاندان «معین الرعایا» با چنین پویه و پیشینهای مردی بزرگ به نام رحیم معینی کرمانشاهی برآید و بر سپهر ایرانشهر بتابد. پدر و عموهای ایشان در حقیقت بانیان ساختوساز یکی از مفاخر معماری آیینی ایران و بلکه اولین اثری که در یونسکو بهعنوان معماری اسلامی ثبت شده، یعنی «تکیه معاونالملک کرمانشاه» بودند. او در جوانی همانند نیاکانش بسیار غیور در برابر استبداد و استعمار دهههای ٢٠ و ٣٠ ایستاد و روزنامهنگاری را شجاعانه پی گرفت، تا اینکه در جریان جنبش ملیشدن نفت به دستور حکومت وقت و به خواست انگلیسیها بازداشت و سپس به بیرون از کرمانشاه تبعید شد. با توجه به سابقهای که در ملیگرایی و آزادیخواهی داشت، در دوران دولت دکتر مصدق توسط خود ایشان در یادداشتی، به تهران آمد و به رادیو معرفی شد تا در اداره انتشارات آن زمان کار کند.
با ذهن جوشانی که در شعر داشت و مطالعه شگفتی که در شناخت موسیقی پی گرفته بود با بزرگان موسیقی روزگار خود همچون زندهیاد تجویدی و استاد خرم و بزرگان دیگری آشنا شد و به سبب پیشینه شعریای که داشت، به جرئت میتوان گفت تمامی ترانههایش، هر یک داستانکاند. هر کدام گره داستانی دارند و عین مختصاتی که بر قصهنویسی حاکم است، ترانههای او طرح و گرهافکنی و گرهگشایی و نقطه اوج دارند. اغلب ترانههایشان یک مفهوم انسانی، اخلاقی و اجتماعی دارند؛ یا در باب مهر، یا درباره وفا یا در شکوه از ظلم و بدعهدی ایام و بیزاری از نامروتی سروده شدهاند. در یک کلام میتوان گفت ترانههایش حدیث و ترجمان ضمیر مردمان روزگارش بودهاند.
بعضا دیده شده هنرمندانی که توان دلبری از مردم زمانه خویش را ندارند، فوری مردم را متهم به جهل میکنند. این در حالی است که وقتی هنرمندی همچون «معینی کرمانشاهی» با فراوانی مخاطب، چه در شعر و چه در ترانه روبهرو بود، بسیاری میگفتند او نگاهی پوپولیستی دارد و فلسفه در شعرش نیست، اما از اولین اثر مکتوب او یعنی «ای شمعها بسوزید» تا دفترهای گوناگون شعریاش که همه با استقبال موجوار مردم و مخاطب مواجه شدهاند، همگی سرشار از معانیاند. کار ارجمندی که ایشان در سالهای فرجامین عمرش انجام داد، بهنظمکشیدن تاریخ ایران بود که به پاس عشق بیکران ایشان به وطن، این کوشش حداقل در وجه کمی آن ستودنی است. از یک مردی کهنسال و جسمی فرسوده، این مایه سوختن و افروختن و روزی ١٠ ساعت نوشتن و پنداشتن و سرودن، کار شگفتی است. در ٨٠سالگی، اینچنین سرودن، از جان آگاه و تن سبک و روح فربه ایشان فقط برمیآمد و تنها او بود که میتوانست چنین شکوهی بیافریند و تاریخ هزاروچهارصدساله این سرزمین را به شعر روایت کند.
من یکی از دوستداران او بودم و پیش و بیش از کار، رابطه دوستانه و عاطفی با او داشتم. سال ٨۶ من بایسته دانستم تا به پاس ٨٠ سال آفرینش و خلاقیت بیوقفه این هنرمند آزاده بزرگداشتی برایش بگیرم که در فرهنگسرای اندیشه با حضور بزرگانی چون کوروس سرهنگزاده، فرهنگ شریف، سیمین بهبهانی و همایون خرم و با همکاری خانه کرمانشاه برگزار شد. گرچه آن مراسم سزاوار بایستگیهای ایشان نبود اما معینی کرمانشاهی وقتی دید بزرگان موسیقی و ادب ایران، زحمت ایشان را ارج نهادهاند، برق امید در چشمانش درخشید. من که سالها از نزدیک، لطافتهای ایشان را دیدهام، دریغم میآید اگر به لیلای لحظات ایشان ارجاعی نداشته باشم. تا به امروز مردی ندیدم تا این مایه عاشق همسرش باشد و همسرش نیز به همین میزان به او عشق بورزد. به راستی این دو نفر، دو قوی زیبا بودند. همسرشان هم از خاندانی نژاده بود و پارسیگویی او واقعا معیاری از پارسی کرمانشاهی بود و من هر وقت میخواستم گفتارم را تصحیح کنم به کلام این بانو مراجعه میکردم. این زوجِ جانشیفته، یک زندگی آرمانی عاطفی داشتند، کما اینکه معینی کرمانشاهی پس از فوت همسرش ناگهان فروپاشید. روزبهروز گویی ذوب و به ناگاه محو شد. روحش شاد و یادش گرامی. هرچند دوست نمیدارم که پایانبندی این مطلب را به تلخی بکشانم و بنشانم اما بایسته میدانم از سر درد بگویم، او خانهبهدوشی قلم نافروش بود یعنی معینی بزرگ، پس از ٧٠ سال آفرینش مدام، هنوز خانهای برای آثارش و کاشانهای برای آرامشش نداشت و هر سال کتابهای بیشمارش را به دوش میگرفت تا به خانه استیجاری دیگری ببرد. غفلت مدیران فرهنگی که همیشه در زمان شهرت و خوشنامی هنرمندان عکس یادگاری میگیرند، از این فاجعه تلخ برایم بسیار آزارنده است.
****
رفیق ۵٠ساله، خداحافظ
اکبر گلپای
وداع با معینی کرمانشاهی برای من وداع با رفیقی است که ۵٠ سال با او دوستی و معاشرت داشتهام. سالها پیش یکی از ترانههای خیلی زیبای او را خواندم «ای ساقی ای ساقی پیاله پر کن/ دریای روحم را ز ناله پر کن/ از رنگ و ریا بیچاره شدم/ ساقی کجایی در شهر جنون آواره شدم»، با آهنگی که همایون خرم ساخت، این قطعه پس از انتشار، خیلی موردتوجه قرار گرفت و حتی در فیلم «حنجره طلایی» هم این قطعه آمده. رفاقت من و رحیم معینی کرمانشاهی یک شب در منزل مرتضیخان محجوبی، بزرگترین نوازنده پیانوی تاریخ موسیقی این مملکت آغاز شد. شبی که من، رهی معیری، حسین تهرانی، علی تجویدی، خانم قمر و معینی کرمانشاهی میهمان خانه محجوبی بودیم و شبی خاطرهساز رقم خورد. اولینبار بود که من معینی کرمانشاهی را دیدم و او موردتوجهم قرار گرفت. در همان دیدار نخست او را مردی بسیار خوشلباس و خوشقریحه و نهایتا انسانی والا یافتم. هماکنون نیز از خبر درگذشتش بسیار متأثر شدم و فقدان او را به همه صاحبان اندیشه تسلیت میگویم. همان شبی که درگذشت، از دوستانمان شنیدم وصیت کرده که او را در کرمانشاه دفن کنند. برایش طلب آرامش دارم و حتما در منزل خودم، مراسم یادبودی برای او برگزار خواهم کرد.