این مقاله را به اشتراک بگذارید
بیماری، به عنوان استعاره سوزان سونتاک علیه تفسیر
پتری لیکونن
ترجمه: منصوره خادم نیا
اگر ثبات و یکپارچه گی اغواگر ذهنهای کوچک است، ذهن سانتاگ باید بیاندازه بزرگ باشد، چرا که او هرگز برسرعقیدهای که پیشتر اعلام کرده است، متوقف نمیشود
سوزان سونتاگ، مقالهنویس، داستاننویس و رماننویس امریکایی است و یک مفسر پیشتاز و برجسته در عرصه فرهنگ و تمدن مدرن نیز به شمار میرود.مقالات بدیع او در موضوعات متنوعی مثل اردوگاهها، زیباشناسی فاشیست، عکاسی، ایدز و حرکتهای انقلابی توجه گستردهای را به دست آورده. سونتاگ همچنین چندین فیلمنامه نوشته و فیلمهایی را هم کارگردانی کرده است. در دهههای ۱۹۶۰ و ۷۰ تاثیر گسترده و به سزایی بر هنر تجربی گذاشت و اندیشههای نو و مهیج بیشماری را به فرهنگ جهانی معرفی کرد:
"دوربینها، همانند اتومبیل و تفنگ، ماشینهای فانتزیای هستند که استفاده از آن ها اعتیاد آور است. با این وجود، علیرغم زیادهرویهای زبان مرسوم و تبلیغات، مهلک نیستند. در این مبالغه که خرید و فروش ماشینها مثل تفنگها است، حداقل به این اندازه حقیقت وجود دارد که: به استثنای زمان جنگ، ماشینها بیشتر از تفنگها انسان را میکشند. دوربین- تفنگ، نمیکشد. بنابراین همه این استعاره منحوس به نظر یک اغراق است.همانند توهم یک انسان از داشتن یک تفنگ، چاقو یا ابزاری در دستش." (درباره عکاسی، ۱۹۷۷)
سوزان سانتاگ در ۱۹۳۳ در نیویورک متولد شد. پدرش جک روزنبلات، در چین تجارت خز داشت و هنگامی که او پنج ساله بود بر اثر عفونت ریوی درگذشت. هنگامی که سوزان هفت ساله بود، مادرش با کاپیتان "ناتان سانتاگ" ازدواج کرد. او در توسان، آریزونا و لوس آنجلس کالیفرنیا پرورش یافت و در پانزده ساله گی (۱۹۴۸) وارد دانشگاه کالیفرنیا در برکلی شد. پس از یک سال به دانشگاه شیکاگو منتقل و در ۱۹۵۱ فارغالتحصیل شد. در ۱۷ ساله گی و در سال دوم دانشجوییاش با فیلیپ رایف استاد جامعهشناسی ازدواج کرد. اما این ازدواج در اواخر دهه ۱۹۵۰ به طلاق انجامید. "این از خوش شانسی من بود که وقتی بسیار جوان بودم ازدواج کرده و یک بچه داشتم." سانتاگ بعدها این را گفت و اضافه کرد: "من یک بار ازدواج کردم و دیگر مجبور به انجام دوباره آن نیستم." او با ریف به بوستون آمد و تحصیلاتش را در هاروارد برای دکترا از ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ ادامه داد.
بین سالهای ۵۸ – ۱۹۵۷سانتاگ در دانشگاه پاریس تحصیل کرد و به عنوان استاد فلسفه در کالج شهر نیویورک و "سارا لارنس" به تدریس پرداخت. از ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۴ به عنوان استادیار در دانشکده الهیات دانشگاه کلمبیا تدریس کرد و سپس در "راجرس" (دانشگاهی معروف در نیوجرسی) به عنوان نویسنده مشغول به کار شد. در ۱۹۶۰ پیوند او با partisan review (مجله ادبی سیاسی) باعث ارتباط نزدیکش با "روشنفکران نیویورک" شد. او همچنین با مجلات دورهای مختلف دیگری همچون“New York Review of Books” ، “Atlantic Month ، Nation و Harper's همکاری کرد. سانتاگ نخستین فیلمهای خود، "دوئت برای آدمخواران ۱۹۶۹" و "برادر کارل"1971، را در سوئد ساخت.
سانتاگ به عنوان رمان نویس، حرفهاش را در سی ساله گی با رمان "نیکوکار" آغاز کرد. اثری به شدت سمبولیک که تا اندازهای تقلیدی از مفهوم آلمانی "رمان تربیتی" قرن نوزدهم بود. رمانی درباره شکل گیری یک شخصیت. قهرمان داستان "هیپولیت" که مردی بسیار ثروتمند است، تلاش میکند تا زنده گی روزمرهاش را با رویاهای عجیب و غریبش تطبیق دهد و آن ها را برای حل مشکلات زنده گی عادی خود به خدمت بگیرد. هیپولیت عاقبت با پس زدن تعابیر بیرونی زنده گی واقعی-رویایی خود، به رهایی کامل دست مییابد و آرامش را در زنده گی همراه با سکوت پیدا میکند. این رمان زمینهای برای مقاله سونتاگ در مورد هنر میشود. او بیان میکند که مردم نباید به دنبال این باشند که در یک اثر هنری "معنا" بیابند، بلکه باید آن را به عنوان "نفس آن اثر" تجربه کنند. در چشم انداز نیویورک پرآشوب دهه شصت، سانتاگ به عنوان یک زن آزادیخواه تندرو شهرتی کسب کرد. کسی که نه تنها دانش عمیقی درباره فرهنگ باستانی و مدرن در اروپاداشت، بلکه قادر بود آن را از دیدگاه امریکایی نیز مجددا تفسیر و تعبیر کند. منتخبی از نوشتههای سانتاگ با عنوان "علیه تفسیر ودیگر مقالات" در سال ۱۹۶۸ چاپ شد که در آن اظهار میکند که درک هنر از واکنش مستقیم نشات میگیرد و نه از تجزیه و تحلیل یا ملاحظات روشنفکرانه. "یک اثر هنری چیزی است درون خود آن، نه یک متن یا تفسیری ورای آن." بدین گونه او توانست از زیباشناسی فاشیست "لنی رایفنشتال" دفاع کند. کسی که "پیروزی اراده"اش ۱۹۳۵ معروف ترین مثال تبلیغات نازی است، بعدها در یک تجدید نظر بر دیدگاهش، طی مقالهای در ۱۹۷۴ شعار "فاشیسم فریبنده" را ساخت. این مقاله حملهای به احیای دوباره شهرت "رایفنشنال" بود. رایفنشنال نیز در کتاب خاطراتش در سال ۱۹۸۷ این گونه پاسخ داد: "اندیشه سانتاگ چیزی جدید نبود و او صرفا نظریه "زیگفرید کراکوئر" را که در فیلمی از او با عنوان "از کالیگری به هیتلر" بیان شده بود، با شکلی جدید دوباره بیان کرد."
سانتاگ با رد کردن تفسیر، از چیزی که خود با عنوان شفافیت از آن نام میبرد دفاع کرد. شفافیت به معنای : "تجربه کردن تابناکی یک چیز درون خود آن و حقیقت وجودی آن." مفهوم هنر در تجربه کردن سبک و مضمون در کنار هم و بدون تجزیه و تحلیل است. "تفسیر، خونخواهی خرد از هنر است." از دیگر کارهای تاثیرگذار سانتاگ میتوان به این ها اشاره کرد: "شیوه اراده تندرو" 1969 که ادامهای است از کاوشهای سانتاگ بر فرهنگ معاصر و پدیدههایی مثل مواد مخدر، سینما، هنر و موسیقی مدرن.
مقالات "درباره عکاسی" 1967 ابتدا در مجله “New York Review of Books” چاپ شده بودند. کاری که ۵ سال زمان برد بررسیای بود در مورد نیروی تصاویر عکاسی که پیوسته ما بین تجربه و واقعیت جای دارند. سانتاگ مفهوم "شفافیت" را هر چه بیشتر توسعه داد. هنگامی که میتوان از هر چیزی عکس گرفت و عکاسی حد و مرزها و تعاریف هنر را از بین برده است، یک ناظر میتواند آزادانه و بدون انتظار از کشف معنی یک عکس با آن ارتباط برقرار کند. بعدها آنی لیبوویتز، یک عکاس نامدار و دوست نزدیک سانتاگ، در مصاحبهای اعتراف کرد که دیدگاه سانتاگ عمیقا زندگی او را تحت تاثیر قرار داد: "وقتی اولین بار او را ملاقات کردم به من گفت: "تو میتوانی یک عکاس خوب باشی." و من همیشه سعی کردهام خود را به سطح بالا برسانم."
"درباره عکاسی" عکس نداشت. سیاستی که سانتاگ آن را در "درباب رنج دیگران" 2003 نیز به کار برده است. کتابی که در آن جنگ را به تصویر می کشد. او بار دیگر منحصرا به قدرت کلمات به تمام معنا آن تکیه می کند.جایی که: "فرهنگ تماشاگر بودن ما، تاثیر معنوی عکسهایی را که نمایانگر قساوت و سبعیتاند، خنثی میکند."
سانتاگ "بیماری به عنوان استعاره" 1978 را بعد از درمان سرطانش نوشت. هدف او بیان این بود که اگر چه از بیماری اغلب به عنوان یک تجسم یا استعاره در زمینههای سیاسی، نظامی و غیره استفاده میشود، اما صادقانهترین راه، مقاومت کردن در برابراین نوع تفکرات استعارهای است. سانتاگ در مقایسه سرطان با سل به این نکته اشاره میکند که: "در سلسله مراتب طبقهبندی اندامهای بدن، سرطان ریه کمتر از سرطان راستروده شرم آور است." مجله نیوزویک از "بیماری به عنوان استعاره" به عنوان "یکی از بیقیدترین کتابهای دوران ما" یاد میکند. این کتاب بعدا توسط سانتاگ بازبینی و قسمتهایی به آن اضافه شد و در نهایت تحت عنوان "ایدز و استعارههایش"1988 به چاپ رسید که در آن او از ایدز به عنوان یکی از پرمعناترین بیماریها یاد کرده و جنبه مجازات و تنبیه مرتبط با آن را مورد انتقاد قرار داد.
دافن مرکین در سایت نیویورک تایمز در مطلبی با نام "بانوی مرموز روشنفکران"، در مورد او مینویسد: "اگر ثبات و
یکپارچه گی اغواگر ذهنهای کوچک است، ذهن سانتاگ باید بیاندازه بزرگ باشد، چرا که او هرگز برسرعقیدهای که پیشتر اعلام کرده است، متوقف نمیشود. به طور مثال در دهه قبل، رمانهایی با درون مایهای غنی و پرفروش مینویسد ودر همان حال به دفاع از یک نوع داستان پیچیده اروپایی میپردازد که همواره با استانداردهای انتقادی استادانه و سختگیرانه او روبرو بوده است. اما در هر جایگاه و هر زمینهای، سانتاگ توانسته است همواره توجه همه گان را به خود معطوف دارد، کاری که کمتر کسی از همنوعان او قارد به انجام آن بوده است."
رمان دوم سانتاگ "ابزار مرگ" 1967، یک تفکر عمیق کابوسگونه درباره زنده گی، مرگ و رابطه بین این دو است. همانند "نیکوکار"، قهرمان پریشان "ابزار مرگ" نیز نمیتواند رویا و واقعیت رااز هم تمیز دهد. مجموعه داستانهای کوتاه سانتاگ با عنوان "من، الی آخر"، در ۱۹۷۷ به چاپ رسید. در ۱۹۹۲ سانتاگ رمان سوم خود با عنوان "شیدای آتشفشان" را به چاپ رساند که نسخههای بیشماری از آن به فروش رسید و به زبانهای متعددی ترجمه شد. داستان این کتاب در قرن هجدهم اتفاق میافتد و روایت گر ماجرایی است که میان یک سفیر ۵۶ ساله سر ویلیام همیلتون، همسر ۲۰ سالهاش بانو "اما همیلتون" و قهرمان آن دوران، "لرد نلسون" اتفاق میافتد. لرد نلسون کسی است که ناپلئون را مغلوب میکند اما پیروزیاش را به خاطر یک زن از دست میدهد. این رمان چنین داستانی است درباره انقلاب و جایگاه زنان که شیوه تحریر آن به انگلیسی اشرافی و رسمی اواخر قرن هجدهم نزدیک میشود. سانتاگ پس از خلق این اثر اعلام کرد که از این بعد به جای نوشتن مقاله بر نوشتن داستان متمرکز خواهد شد.
"عمده مثالهای خشونت گسترده در دنیای امروز را دولتها در حصار مرزهای مشخصشده و قانونی خود مرتکب میشوند. آیا واقعا میتوانیم ادعا کنیم که هیچ پاسخی برای این ها نیست؟ آیا قابل قبول است که این نوع کشتارهای فجیع و قتل عامها تحت عنوان جنگ داخلی مختومه شوند یااز آنها به عنوان "کینه نژادی کهن" یاد کرد؟ (ضدیت با نژاد سامی سنتی متداول در اروپا بود، در واقع بسیار کهن تر ازعداوتهای بالکان باستان.) آیا این درست است که جنگ هیچگاه همهچیز را حل نکرده است؟ (از یک سیاه پوست امریکایی سوال کنید که آیا او فکرمیکند "جنگ داخلی" ما همهچیز را حل کرده است.)" (برگرفته از "چرا در کوزوو هستیم؟" سانتاگ ۱۹۹۹)
رمان "در امریکا"ی سانتاگ که در ۱۹۹۹ چاپ شد، بر اساس یک داستان واقعی نوشته شد. داستان، روایت گر جستجوی زنی است برای استحاله خود. شخصیت اصلی داستان هنرپیشهای است با نام "مارینا زالوسکا" که در ۱۸۷۶ با خانوادهاش و گروهی دیگر از لهستانیها که در جستجوی یک زنده گی اشتراکی آرمانی هستند، به کالیفرنیا سفر میکند. اما وقتی این زنده گی اشتراکی با شکست مواجه میشود، مارینا بازگشتی موفقیتآمیز به صحنه را تجربه میکند. این کتاب جایزه National Book Award را در سال ۲۰۰۰ کسب کرد. "آن جا که استرس کم میشود" مجموعهای از مقالات است که در ۲۰۰۱ چاپ شد و باعث شد تا "ویلیام درسیویز" در نیویورک تایمز به جایگاه سانتاگ به عنوان روشنفکر پیشتاز و برجسته امریکایی حمله کند: "این اثر، کاری نیست که ارزش و مقام سانتاگ را به عنوان یک متفکر تقویت کند. پیش از این او هرگز چنین دعاوی بزرگی بر فضیلت اخلاقی خود و بر تحقق قطعی رسالت روشنفکرانهاش به عنوان وجدان جامعه نداشت. در حقیقت او نخستین فرد پس از زمانی دراز است که آشکارا خود را مقدس معرفی میکند." (نیویورک تایمز، نوامبر ۲۰۰۱)
"لیزا آپیگنانسی" (رمان نویس) در یکی از نقدهای خود به این نکته اشاره دارد که آن چه سانتاگ را از دیگر هم عصران تحصیل کرده خود متمایز میکند این است که : "اگر حتی اهمیت بدهند، علیرغم سعیشان نمیتوانند فکر کنند و اگر بتوانند، اغلب بسیار بزرگتر از آن هستند که برایشان مهم باشد!" (برگرفته از Independent 19 ژانویه ۲۰۰۲)
سانتاگ در طول جنگ بوسنی سه سال در سارایوو پایتخت بوسنی به سر برد.(از ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶) او در مقاله معروف خود "چرا در کوزوو هستیم؟" مینویسد: "اگر اروپا همچنان دارد فکر میکند که آیا اصلا اهمیت دارد که چه اتفاقاتی در گوشه از جنوب شرقی آن میافتد، تصور کنید که چه قدر برای امریکا سخت است که فکر کند این اتفاقها اصلا به منافع او مربوط است یا نه." (نیویورک تایمز می ۱۹۹۹)
اضافه بر مقالات متعدد و رمانهایش، سانتاگ تالیف چند فیلم نامه و کارگردانی تئاتر را نیز در پرونده خود دارد. او همچنین منتخبی از کارهای نویسنده گان اروپایی را گردآوری و چاپ کرد. نویسنده گانی نظیر: رولان بارت و آنتونین آرتواد(۱۹۷۶). هومو پوئتیکوس ۱۹۹۵ هم منتخبی است از مقالات و مصاحبههای دانیلو کیس که سانتاگ بر آن دیباچهای نوشت. از میان جوایز و افتخارات متعددی که سانتاگ کسب کرد میتوان به تعدادی اشاره کرد:
جایزه "آکادمی امریکایی" "اینگرام مریل" 1976، جایزه دایره منتقدان ملی ۱۹۷۷، جایزه آکادمی "علم و ادبیات آلمان" 1979، دریافت عضویت آکادمی امریکا ۱۹۷۹ و دریافت عضویت بنیاد "مک آرتور" 1990.
سانتاگ در مورد زنده گی خصوصیاش همیشه محتاط بود. با این وجود در یک مصاحبه با نیویورک تایمز گفت که او همیشه هم به مردها و هم به زنها عشق ورزیده است. او که از دهه هفتاد متناوبا از سرطان رنج میبرد، سرانجام در ۲۸ دسامبر ۲۰۰۴ در منهتن از بیماری سرطان خون درگذشت. آخرین مقالات سانتاگ با عنوان "درباب رنج دیگران" که درباره بدرفتاری با زندانیان در عراق بود در ۲۳ می ۲۰۰۳ در مجله نیویورک تایمز به چاپ رسید.