این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به سینمای بلا تار
وضعیتهای گریزناپذیر
آیین فروتن
بلا تار، فیلمساز برجسته مجار، از چهرههای شاخص سینمای معاصر به شمار میآید. تار نخستین فیلم بلند خود، «آشیانه خانوادگی» را در سال ١٩٧٧ ساخت و پس از یک دوره پرافتوخیز در نهایت در سال ٢٠١١، با ساخت فیلم «اسب تورین» اعلام کرد که دیگر فیلم نخواهد ساخت و هرآنچه لازم بوده را ارایه کرده است. کارنامه تار و سبک خاص او را بیشتر به واسطه پنج فیلم آخر وی یعنی «نفرین» (١٩٨٨)، «تانگوی شیطان» (١٩٩۴)، «هارمونیهای ورکمایستر» (٢٠٠٠)، «مردی از لندن» (٢٠٠٧) و «اسب تورین» میشناسند. پنج ساخته بلند وی به صورت سیاهوسفید، با نماهایی نسبتا طولانی با بهرهگیری از کمپوزیسیونهای حسابشده، میزانسن دقیق، استفاده بارز از نماهای ترنخستینگ آرام که باعث میشود اغلب فیلمهای وی را تحت عنوان «سینمای آهسته» طبقهبندی کنند. سینمایی که بخش اعظم تجربه دیداری تماشاگر از خلال نظاره صبورانه و مواجهه با زمان است که شکل گرفته و ساماندهی میشود.
ولی پیش از آنکه، بلا تار به سبک امضادار خود – که گهگاه با سبک سینماگرانی همچون آندری تارکوفسکی، تئو آنگلوپلوس و چهره سرشناس سینمای مجارستان، میکلوش یانچو، مقایسه میشود – دست یابد، سه فیلم بلند دیگر «آشیانه خانوادگی»، «بیگانه» (١٩٨١)، «مردم پیشساخته» (١٩٨٢) و یک اقتباس تلویزیونی از «مکبث» (١٩٨٢) را ساخته بود. در فیلمهای این دوره تار، اغلب قسمی از رویکرد رئالیستی به چشم میخورد که با دغدغهها و وجوه تماتیک اجتماعی گره خورده است. استفاده از دوربینی که به طور مثال در دو فیلم اول وی، هرچه بیشتر میکوشد تا خود را به فیگورهای انسانی و فیزیک شخصیتها نزدیک کند، حتی تااندازهای که ممکن است در لحظاتی یکسره از فضای پیرامونی منفک گرداند. در میانه کارنامه آثار تار، فیلمی که به واقع میتوان آن را نقطه عطف در سبک سینمایی وی به شمار آورد، فیلم «سالنمای خزان» (١٩٨۵) است که با آن تار مشخصا از رئالیسم فیلمهای اولیهاش جدا میشود و به رویکرد عمیقا فرمالیستی فیلمهای بعدیاش متمایل میشود. فیلمی با نورهای رنگی سبکپردازانه تار و زوایای نامتعارف و غریب دوربین و صحنهپردازیهای کمینهگرا که با دوری از دغدغههای اجتماعی اولیه تار راه را برای ساحتهای اگزیستانسیالیستی و کیهانشمول بعدی وی عملا هموار میکند.
با «نفرین» نخستین گامهای سرگشته و محتضرانه شخصیتهای تار، در میانه ناکجاآبادهای شوم، تیره، گلآلود و بارانزده آغاز میشود. پرتوهای امید، از جهان انسانهای تار هرچه بیشتر دریغ شدهاند. ملال، استیصال، واماندگی و بیگانگی آدمهای ساکن دنیای تار را تحت سلطه خود دارد. رابطه میان مرد و زن فیلم ناممکن مینماید. شهر کوچک دورافتاده چنان در وضعیتی شبه آخرزمانی فرورفته که در آن به تعبیر سیلوی روله، منتقد فرانسوی «سگها تعدادشان بیشتر از آدمهاست» (نشریه «پوزتیف»، آوریل ٢٠٠۶) . تار که با «نفرین» عملا از تاکید بسیار بر کلوزآپها و بداههپردازی در صحنهها و دیالوگها فاصله گرفته بود برای فیلم بعدی خود «تانگوی شیطان» با اقتباس از رمانی به همین نام نوشته لاسلو کراسناهورکای، اثر سترگ هفت ساعتهاش را میسازد. فیلم عظیم با قابهایی اغلب ایستا که گاه طول نماها در آن به ١٠ دقیقه میرسد. بار دیگر، نگاهی به انزوا، بختبرگشتگی آدمیان در «نامکان»ی مفلوک، بختبرگشته که هراسی اگزیستانسیالیستی در لایههای آن تنیده شده است. سایه شوم نومیدانه بر فراز انسانهای جهان «تانگوی شیطان» افکنده شده است، زمانهای که زیستن در آن ناممکن مینماید مگر در قسمی از خودبیخود شدن، گفتارها و حرکتهای یکنواخت و از سر ملال. وضعیت – که در سینمای تار همواره جنبهای حائز اهمیتتر از روایت را داراست – در تکرارهای مداوم گریزناپذیر مینماید مگر به واسطه مرگ. تصمیمی خودخواسته، که در اقدام تکاندهنده و حزنآور خودکشی شخصیت دختربچه در فیلم نمود تمام و کمال خود را مییابد. رخدادی که تااندازهای ما را به یاد شخصیت «موشت» روبر برسون میاندازد.
شخصیتهایی چنین بیپناه و بیگناه، در اغلب فیلمهای تار به چشم میخورند. در فیلم «هارمونیهای ورکمایستر»، شخصیت نامهرسان فیلم، یانوش والوشکا (با بازی لارس رودولف) با آن چشمان از حدقه درآمده، چهره رنگپریده و مضطربش واجد چنین ویژگیای است. فیلم که اقتباسی است از رمان سال ١٩٨٩ کراسناهورکای با نام «مالیخولیای پایداری»، ابعاد تاریخی فزایندهای نسبت به هریک از دیگر آثار تار را در خود دارد. حکایت حضور سیرکی دورهگرد در شهری نفرینزده (همچون دیگر فیلمهای متاخر تار) که نهنگی عظیمالجثه را به نمایش میگذارند. اتفاقی که رفتهرفته رفتار هرجومرجخواهانه و وحشیگرایانه گروهی از مردان را در یورش به یک بیمارستان باعث میشود. به طرزی غریب، در پرداخت و اجرای این صحنه، تار از برخاستن هر صدایی از جانب قربانیها و هرجومرجطلبها اجتناب میکند تا صحنه را صرفا از خلال سکوت فیگورهای انسانی و صدای خود صحنه برآشوبانندهتر و هراسآورتر کند. با ارایه تصویری از پیرمرد تکیده برهنهای که مشخصا خاطره ارودگاههای نازیها را تداعی میکند، حسی عمیق از یاس نه فقط در مهاجمان که در ما نیز برانگیخته میشود، افراد به مانند بازگشت از یک آیین تدفین در رژهای همگانی از بیمارستان خارج میشوند و یانوش (که نام اسطورهای را بر خود دارد که توامان از گذشته و آینده آگاه است) تمامی این بدسگالیها و کژزیستی و کژرفتاریها را مینگرد. یانوش نیز در یک وضعیت گریزناپذیر به سر میبرد و تنها مفر وی نه همچون شخصیت اصلی «نفرین» بازگشتی جنونآمیز به حداقل نشانههای بیولوژیکی و پرسهزدن در میان سگان، یا مانند دخترک «تانگوی شیطان»، خودکشی، بلکه از دستدادن عقل خود و بستری شدن در تیمارستان است.
برای فیلم بعدیاش، بلا تار رویکردی غیرقابل پیشبینی را برمیگزیند و دست به اقتباس از رمان «مردی از لندن» نوشته ژرژ سیمنون میزند. یک داستان پلیسی ولی چگونه میتوانست مولفههای جهان تار را در خود داشته باشد؟ برای تار، شخصیت سوزنبان میانسال، مالوئین کافی است تا پیوند تنگاتنگ مورد نظرش را میان شخصیتهای اصلی دیگر فیلمهایش برقرار سازد. در «تانگوی شیطان»، تلاش برای دستیابی به پول ناممکن و فقدان آن عامل بدبختی و بدسرشتیهای آدمی بود؛ در «مردی از لندن» اما مالوئین پول را درحالی که به یک درگیری میان گانگسترها مینگرد تصاحب میکند؛ ولی به واقع آیا پول پایان تیرهروزیهای او خواهد بود؟ مالوئینی که با همسر مالیخولیایی و دختر عقبافتادهاش میزید در احضار گامزدن از میانه فضاهای دلمرده، محزون و ناکجاآبادی شهر بندری و کافهای مثل دیگر کافههای بلا تار رخوتزده است ولی گویی راهی به برونرفت از وضعیت و تقدیر خود ندارد. حتی کارآگاهی که از لندن میآید در فیلم تار، عملا هیچ اقدامی برای یافتن پول نمیکند. صرفا این خود مالوئین است که در ناامیدی کامل پول را به وی بازمیگرداند؛ در اینجا ولی برخلاف رمان سیمنون، مالوئین به زندان نمیافتد تا در احتضار دایمی در وضعیت تغییرناپذیر خود به سر برد؛ عدم گریزناپذیری که حتی به اندازه دیگر شخصیتهای تار برای وی ممکن نیست. فیلم آخر تار، «اسب تورین»، سرانجام به واپسین روزهای جهان نظر میافکند. در اوج یکنواختی و تکرار هرروزه پیرمردی که با دخترش در کلبهای در یک نامکان شوم و سیهروز دیگر به سر میبرند. در اینجا، همهچیز (به طور کنایی) در ایستایی مطلق زمان به سرمیبرد. در بیتحرکی ثانیهها؛ در گذار خدشهناپذیر روزها و شبها. این پدر و دختر نه فقط آخرین روزهای خود که روزهای نهایی دنیا را تجربه میکنند. جهان این دو، مانند تمامیت دنیای انسانی و همچون کارنامه خود تار در مسیر معکوس آفرینش از هم میگسلد. اگزیستانسیالیسم کیهانشمول تار، با «اسب تورین» به انتهای راه خود میرسد. در خشکیدن چاه آب، خاموش شدن نور و نابودی حیات. گویی از ابتدا نیز مبنای تمامی امور بر همین ناپایداری و نامیرایی جهان استوار بوده است. گریزگاه و رهایی غایی بشر از شرارت و اندوه خودساختهاش در جهان مادی.
اعتماد
‘