این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک هفته هفت چهره؛ از «سوشا مکانی» تا «علی جنتی»
انتشار چنین محتوائی مطمئنا تبعاتی خواهد داشت؛ عجیب آنکه چنین تصاویری قبل از بازی پرسپولیس مقابل پدیده تکثیر می شود و متعاقب آن خبر منشوری شدن سوشا مکانی رسانه ای می شود.
سوشا مکانی یا (کم کاری، هفته)
انتشار و تکثیر تصاویری از حریم شخصی دروازه بان پرسپولیس…
انتشار چنین محتوائی مطمئنا تبعاتی خواهد داشت؛ عجیب آنکه چنین تصاویری قبل از بازی پرسپولیس مقابل پدیده تکثیر می شود و متعاقب آن خبر منشوری شدن سوشا مکانی رسانه ای می شود، طبیعتا بار روانی تمرکز سوشا را می گیرد؛ دو اشتباه فاحش به مجموعه پرسپولیس ضربه می زند، وقوع چنین اتفاقی آن هم درست در روزهای نقل و انتقالات نیم فصل شائبه ی تاثیر گذاری دلال ها بر تیم های پرطرفدار را ایجاد می کند، اشتباه مکانی و فشار سکوها بر برانکو و تغییر دروازه بان، اما خب وجود یک مربی حرفه ای بر روی نیمکت پرسپولیس پروسه ی دلال ها را ناکام گذاشته است.
حاشیه به دنبال سوژه های مستعد می آید، مجموعه رفتارهای مکانی حاشیه را به دنبالش می کشاند، درهمین فوتبال و در همین روزگار سلطه ی حاشیه های مجازی، هستند فوتبالیست هایی که فقط فوتبال بازی می کنند و لزومی نمی بینند که از هر اتفاقی بستری برای خودنمایی بسازند، مکانی می خواهد محبوب باشد و در چشم، اما مسیر را اشتباهی می رود، همین می شود که شده نگاه کنید به رفتار وحید طالب لو او هم دروازه بان است و هم در تیم پرطرفدار فعالیت می کند، در نهایت پرهیز و حرفه ای گری.
تمام باشگاه ها یا واقعی تر؛« تیم» های حاضر در لیگ برتر پسوند فرهنگی را به دنبال خود دارند، اما اینکه تا چه حد فرهنگ و کار فرهنگی در این مجموعه ها جدی گرفته می شود پرسشی است که پاسخش را با نگاه به رفتار فوتبالیست های وطنی به راحتی می توانیم بیابیم، مدیران و تصمیم گیرندگان ورزشی باور کنند که زحمت کار فرهنگی و مراقبت شبانه روزی از رفتار فوتیالیست ها کمتر از زحمت نیمه شب و کلانتری و وثیقه ..این هاست.
محمدرضا باهنر یا (چهره سازی، هفته)
باهنر از چهره های شاخص اصولگرا در انتخابات ثبت نام نکرده است…
باهنر از وزنه های اصولگرایان مجلس است، عدم ثبت نام او با توجیهاتی چون: بازنشستگی در نگاه اهالی سیاست قابل باور نیست. باید دورتر را دید؛ به نظر بعد از فقدان مهدوی کنی که جایگاهی بی همتا در جبهه ی اصولگرایی داشت آن ها با کمبود یک چهره ی مورد توافق و البته کاریزماتیک مواجه شدند، کسی که بتواند تمام گفتمان های اصولگرایی؛ از راست ترین ها تا همنشین های با چپ را حول خودش جمع کند و حرفش حجت باشد.
یک هفته هفت چهره؛ از سوشا مکانی تا علی جنتی
ناطق نوری با نزدیکی به رفسنجانی خاصیت جمع کنندگی نیروهای اصولگرا را از دست داده، همان مشکلی که جایگاه لاریجانی را هم دچار ضعف می کند، برخی اعضای موتلفه هم به عنوان یکی از احزاب قدیمی اصولگرا با موضع گیری های نه چندان معتدل جایگاه گذشته را از دست داده اند، حساب پیروان مصباح و پایداری هم که مشخص است.
اصولگرایان نیاز به یک «نفر اول» دارند، کسی که بیرون گود بنشیند و بزرگتری کند. باهنر می تواند در یک فرایند نه چندان دراز مدت با تعدیل برخی اظهار نظرها به جایگاه مورد نظر برسد؛ گام اول که برداشته شده و باقی مسیر بسته به هوای سیاست ورزی ایرانی دارد که البته خیلی منطقی و قابل پیش بینی نیست…
وزیر ارشاد یا (صراحت، هفته)
وزیر ارشاد طی نامه ای رسما خبر از توقیف «خانه دختر» داده است…
خوب: صراحت ارشاد در موضع گیری نسبت به «خانه دختر» اگر الگویی برای دیگر توقیف ها و ممنوعیت ها شود، فضای فرهنگی سالم تر از این خواهد شد. بارها در نمونه هایی مشابه توقیف یک فیلم یا یک اسم و یک اثر موسیقی فضا معلق و شبهه برانگیز است. وقتی نهادهای رسمی و مسئول به موقع و به میزان کافی ورود پیدا نمی کنند، غیبت اتفاقی یک چهره در تلویزیون هم می تواند القای ممنوع التصویری کند، این تبعات شرایطی است که یک جامعه قطبی بندی شده بر تمام حوزه ها تحمیل می کند، جامعه در خلا اخبار رسمی برای ارضای حس کنجکاوی به دامان منابع نامتعبر می افتد و داستان هایی رنگارنگی می سازد که گاها هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد.
بد: «اعتماد» واژه ای است که می تواند در عرصه ی فرهنگ معجزه ساز شود، هر چقدر میزان اعتماد تصمیم گیرندگان فرهنگی به مخاطب و کارکنان عرصه فرهنگ بیشتر شود، دایره ی سانسور کوچک و کوچکتر می شود، اکران «خانه دختر» به هیچ باور دینی و مذهبی صدمه نمی زند، همان طور که ادامه اکران مارمولک مشکل ساز نمیشد، مگر «مارمولک» را همه ندیدند؟ مگر با توقیف «سنتوری» جلوی دیده شدن فیلم گرفته شد؟ تنهای نتیجه ای که داشت؛ مقادیر متنابهی فشار روانی بود که برای مجموعه ی حکومت ایجاد شد، در حالی که میشد با اعتماد سازی فضای همدلانه ای ایجاد کرد و خوراک رسانه های معاند را فراهم نکرد.
زشت: دخل و تصرف در هر نوع اثر هنری با حوزه های دیگر تفاوت دارد، این نه سانتی مانتالیسم است و افاده، نه پز روشنفکری، کار فرهنگی در مدل متعالی اش، ارتباط مستقیم با روح مولف و سازنده دارد. اینکه عده ای با سلایق متفاوت تصمیم بگیرند اینجا و آنجای فیلمی و کتابی و ..را دست کاری کنند که «قابل نمایش» شود و گمان کنند در حق سازنده لطفی کرده اند، نهایت کج سلیقگی است؛ «خانه دختر» اگر اینگونه که بود پخش شود ارزشمند است حتی اگر ده ثانیه از فیلم حذف شود، خالی از معنا می شود.
دختر جوان یا (خودکشی، هفته)
خودکشی دختر ۲۵ ساله در میدان رسالت…
ما انسان ها اغلب مرگ را نادیده می گیریم و یا در حالت حداقلی اگر هم مرگ را انکار نکنیم، در پی کاهش شدت تاثیر آن هستیم، اینکه چرا کسی اقدام به خودکشی می کند نیاز به شناخت کافی و حوصله فراوان دارد، اما اینکه چرا خودکشی را رسانه ای می کند و در واقع از مرگ و کالبد یک رسانه می سازد مساله ای است که شاید کمتر به چشم بیاید.
کم نیستند افرادی که هر روز خودکشی میکنند، اما غالب خودکشی در محیطی شخصی و خصوصی به وقوع می پیوندد، اما این جنس خودکشی گویی عصیانی افزون دارد؛ خودکشی در ذات خود اعتراضی است، حال اینکه فردی عصیانش را فریاد کند و کالبدش را ابزار کند قصه کمی پیچیده تر می شود، مرگ ما را طوری در برابر خودمان قرار می دهد که دوست نداریم و احتمالی را در مقابلمان قرار می دهد که ترجیح می دهیم در نظر نگیریمش اینکه زندگی ما در حقیقت معنا و مقصودی ندارد و یا حداقل افرادی که اقدام به خودکشی می کنند اینگونه فکر می کنند و وقتی این احساس را جمعی می کنند، نوعی بی معنایی و پوچی را یاد آوری می کنند.
همه ی آن هایی که در معرض این خبر قرار گرفته اند با هر سطح سواد و اندیشه ای بی گمان لحظه ای در ذهن به چرایی زندگی اندیشیده اند، این تاثیر خودکشی در میانه ی شهر است و این تاثیر با قدرت رسانه ها بیشتر هم شده، خودکشی های در مترو هم از همین جنس هستند و جامعه را با تکانه مواجه می کنند، به نظر خودکشی ها را هم باید دسته بندی کرد و بدون شک خودکشی میدان رسالت در دسته ی خودکشی های اجتماعی جای می گیرد. انگار که مشکل آن دختر جوان دردی مشترک بوده است، کسی چه می داند؟
محمد رضایی یا (آبرو داری، هفته)
پرستار جوان نیشابوری بر اثر ابتلا به آنفلونزا که بر اثر سرایت از بیماران به او منتقل شده بود، در گذشت…
«وقتی توی دریا هستیم ، اسمان متفاوت تر، غنی تر، و ناپایدارتراز امواجی خود پسند به نظر می رسد، همچون زنی جذاب. به همین دلیل است که همه ی ملوانان عاشق ابرها هستند»
ملوان ها آنقدر عاشق و شیفته ی کارشان می شوند که دنیا را از چشم دریا می بینند، آن ها در آن موقعیت چیزها را جوری می بینند که دیده نمی شوند به طورعادی، مثل همین ملوان سطور بالا که از داستان «بازگشت» اشمیت سر از اینجا در آورده، عشق به کار و حل شدن در موقعیت شغلی در دنیایی که خیلی از ما ساعات متمادی در محل کار به سر می بریم، موهبتی است که نصیب هر کس نمی شود، مرحوم محمد رضائی که فداکارانه زندگی اش را به جای زندگی دیگران ریخته است، مطمئنا جذب شغلش بوده که این گونه فدای دیگران شده، گرچه که فدا شدن به خودی خود فضیلت نیست، اما بهتر است از خوبی ها بگوئیم این بار..او خوش سعادت بوده، به خاطر موقعیتی که برازنده اش بوده است و البته انسانی ویژه چون؛
«تنها افرادی حق دارند به تصاویری با این شدت از رنج و درد نگاه کنند، آنهایی باشند که مرهمی بر درد آن بگذارند، صحنه های هولناک در تک تک موارد از ما می خواهند یا نظاره گر باشیم یا بزدل و ناتوان از نگریستن، آنهایی که دل دیدنش را دارند، نقشی را ایفا می کنند که در بسیاری از تصویرگری های باشکوه از رنج ها و دردها برایشان در نظر گرفته شده»/سوزان سانتاگ
حسن فتحی یا (رپرتاژ آگهی، هفته)
اعتراض مردم کرمان به مجموعه «شهرزاد» دلجویی عوامل این سریال را در پی داشت…
راننده ی بزرگ آقا خطاب به او می گوید: « انقدر مردم کرمان به ما عزت و احترام گذاشتن خدا شاهد موقعی که می خواستیم برگردیم تهران من عزا گرفته بودم»
بزرگ آقا در تایید حرف های راننده می گوید: «نجابت و مهربونی مردم کرمان باعث شد خواهرم زندگی تو اون شهر رو ترجیح بده به تهران….میگه جوری به مهربونی مردم کرمان خو گرفته که رغبتی نداره برگرده تهران » و کمی بعدتر باز هم بزرگ آقا :« بر روی زمین نیست چو کرمان جایی / کرمان دل عالم است و ماه اهل دلیم»
«شهرزاد» نقاط قوت بسیاری دارد و در مجموع سریال دلنشینی است و حسن فتحی هم کارهای اتیک تاریخی را تقریبا بی همتا پرداخت می کند، تقریبا هم ردیف علی حاتمی، البته فتحی یک مزیت هم نسبت به حاتمی دارد، هر چقدر که حاتمی نگاهی رمانتیک به تاریخ داشت، فتحی در بازنمایی تاریخ واقع گرایی را فراموش نمی کند، خصوصا در دیالوگ نویسی؛ همراهی با نغمه ثمینی و روح دادن به قوت قلم او، کیفیت دیالوگ های «شهرزاد» را در سطح بالایی قرار داده است.
اما انگار که این سکانس را کسان دیگری نوشته اند، نفس دلجویی از مردم کرمان را حرجی نیست، اما در این شکل و شمایل بعید و دور از ذهن بود، حداقل در مجوعه شهرزاد، در زرد ترین نشریات هم که رپرتاژ کار می کنند، صفحات خاص آگهی را با سر و شکلی ویژه و جذاب می بندند تا مخاطب بخواند و دیده شود، در ابتدایی ترین کلاس های داستان نویسی در مذمت مستقیم گویی قلم فرسایی ها می شود، پیام مستقیم خوانده نمی شود دیده هم به همچنین، اضافه کردن چند دیالوگ انحرافی مابین کرمان ستایی سکانس مورد بحث، شاید تاثیر سخن را افزون می کرد.
تمامی مسئولین محترم موثر در امتداد آلودگی هوا یا (حماسه سازان، هفته)
اسمی بیاید شاید دلخور شوند، از جناح بازی های روزنامه ای بنویسیم، امکان گله گذاری و پیگیری های حقوقی هم هست، بنویسیم که قابل پیش بینی و قابل مدیریت بود متهم به بی سوادی و … می شویم. آسمان اگر نبود…