این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگویی با حسین سناپور
حمید بابایی
دهه هفتاد، نه فقط دهه پرتلاطم سیاسی- اجتماعی بود که دهه رونق ادبیات (با بازشدن فضای فرهنگی) نیز بود. «نیمه غایب» یکی از شاخصترین آثار دهه هفتاد است که با کاراکترهایش فرهاد، سیمیندخت، فرح و بیژن، بعد از دو دهه، هنوز راه خود را میپیمایند و با ما تا سال ۹۴ آمدهاند. حسین سناپور که کارش را در دهه شصت با رمان نوجوان آغاز کرده بود، با انتشار «نیمه غایب» در آستانه چهل سالگی، پا به راهی گذاشت که ضمن جوایزی که برای نخستین رمانش به ارمغان آورد (مهرگان ادب)، او را «پوستکلفتتر و باانگیزهتر» کرد. «ویران میآیی»، «با گارد باز» و «سمت تاریک کلمات» سه مجموعه داستانی بود که در فاصله کمتر از سه سال (۸۲-۸۴) منتشر کرد، و جایزه بنیاد گلشیری را به همراه داشت. اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود، دوره دیگری از انتشار رمانهای سناپور بود که با «شمایل تاریک کاخها» شروع میشود. هرچند این کتاب مجموعه چند داستان بلند (یا رمان کوتاه) است. بعد از این کتاب، «بر لب تیغ» بود و درنهایت آخرینشان «دود». حسین سناپور اما فقط به داستان خلاصه نمیشود. او که تجربه روزنامهنگاری را نیز در کارنامه خود دارد، در حوزه تحقیق، پژوهش، نقد، شعر و تدریس داستان نیز خود را محک زده. «ده جستار داستاننویسی» (درسنامه داستاننویسی)، «جادوهای داستان» (چهار جستار داستاننویسی) و «یک شیوه برای رماننویسی» از جمله کارهای نظری وی در حوزه داستاننویسی است. «سیاهه من»، «خانه این تابستان» و «آداب خداحافظی» نیز تجربیات شعری این نویسنده است که در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود منتشر شد. «همخوانی کاتبان» (زندگی و آثار هوشنگ گلشیری) از کتابهای دیگر سناپور است که شاید ادای دینی است به نویسندهای که به نوعی وامدارش است. گفتوگوی پیش رو که به مناسبت انتشار «دود» با سناپور انجام شده، نهتنها به این رمان بسنده نمیکند، که به دو دهه کارنامه ادبی حسین سناپور نیز سرک میکشد و در دو بخش پیش میرود؛ بخش اول: ادبیات داستانی امروز ایران، کتابهای نظری داستاننویسی، کارگاههای داستاننویسی و در بخش دوم: تالیفات و رمانها و داستانهای نویسنده.
از اینجا شروع کنیم که حسین سناپور را باید به عنوان یک نویسنده بدانیم یا یک مدرس داستان یا…؟
من تصوراتی نسبت به خودم دارم که حتما با تصوراتی که شما یا دیگران ممکن است نسبت به من داشته باشید، تفاوتهایی میکند. من اما این دو هستم، بهاضافه چیزهای دیگری که شما ممکن است خبری هم ازشان نداشته باشید. حتی در همین حوزه محدود ادبیات و هنر. مثلا یک مجموعهشعر چاپ کردهام یا نقد فیلم هم نوشتهام. نقد داستان که به جای خود. علاقه به سینما و عکاسی هم دارم، و از این دست چیزهایی که «من هستم»، اما اینها مسائل و کلنجارهای خودم با خودم است و ربطی به مخاطب و منتقد میتواند نداشته باشد.
شما سالهاست که در عرصه ادبیات ایران حضوری پررنگ دارید، دستکم یک کارنامه بیست ساله با فراز و فرودهای فراوان، بسیاری از همنسلهای شما عطای ادبیات را به لقایش بخشیدند، شما ولی ادامه دادید.
بعضی از همنسلهای من عطای این کار را به لقایش بخشیدند و بعضیها هم نه. من اما لابد از آنها که رها کردند، پوستکلفتتر بودهام و شاید هم باانگیزهتر. و شاید هم از نظر همانها که رها کردند احمقتر، که خودم را گرفتار این کارِ پرمشقت و پر از درگیری با همهچیز و همهکس کردهام. هرچه هست، از نظر خودم خوشبختم که رها نکردهام و ماندهام و شادمانم از کاری که میکنم.
درباره رماننویسی و آثار مهم شما که اکثر آنان در قالب رمان هستند چطور شد که شما رماننویسی را به صورت جدیتر دنبال کردید تا داستان کوتاه را؟
میشود به این سوال جواب فنی هم داد و مثلا گفت که رمان عرصههای بزرگتری از زندگی را نشان میدهد و با جامعه و تاریخ بیشتر آمیخته است و از این دست جوابها، که کاملا میتوانند درست باشند و منطقی هم. اما ترجیح میدهم اینطور بگویم که بازار کتاب اینطور ایجاب میکند و رمان خوانندگان بیشتری دارد و به تبع آن ناشران هم رغبت بیشتری به رمان دارند. اما آیا باز معنای این حرف آن است که اگر مجموعه داستان خواننده بیشتری داشت، من بیشتر مجموعهداستان مینوشتم و چاپ میکردم؟ نه. گمان نمیکنم. به هرحال من غیر از دو مجموعهای که تاکنون منتشر کردهام، یک مجموعه کامل و یک مجموعه ناقص چاپ نشده هم از داستانهای کوتاهم دارم که به وقتش باید منتشر شوند. وقتش هم بهتر شدن اوضاع ممیزی در ارشاد است، که باوجود رفع مقدار زیادی از گرفتوگیرها در دولت آقای روحانی، هنوز هم بسیاری از آنها باقی است و نمونهاش هم رمان «نیمه غایب» خودم و همینطور بسیاری از کتابهای دوستان دیگر، که هنوز امکان انتشار ندارند، حتی بعد از چندبار تجدید چاپ.
در کارنامه ادبی شما چند کتاب نظری در حوزه داستاننویسی نیز هست، ایده چنین کتابهایی چگونه به شما رسید؟
سروکلهزدن مدام با عناصر داستان و مفاهیم مرتبط با آنها و فکرکردن به شگردهای داستاننویسی، گمانم ناگزیر به همین جا میرسد که فکر میکنی حرفهایی داری که در هیچ کدام از کتابهای تالیف یا ترجمه نظری داستان باهاشان برخورد نکردهای. این حرفها را باید نوشت و ضمن نوشتن بهشان بیشتر فکر کرد. کلنجار با شگردها و جنبههای نظری داستان، به نظر من کار ناگزیر یک نویسنده هم هست. من چندان موافق غریزی و حسینویسی نویسنده نیستم، گرچه نویسندههای خوبی هم از این دست در ایران و جهان داشتهایم.
یعنی ضرورت را احساس میکردید؟
بله، ما هنوز و حتما تا خیلی سال بعد از این هم، دچار فقر آموزشی و فقر نظری در حوزه داستان هستیم. من هم اعتقاد ندارم که باید بایستیم تا هر چه لازم است از کتابهای خارجی و ترجمهشده یاد بگیریم. خودمان باید با این مفاهیم کلنجار برویم. نمیشود در داستاننویسی رشد کنیم و در حوزههای نقد و نظر نه. اینها در یک کشور باید پابه پای هم پیش بروند، وگرنه رشدمان ناقص خواهد بود. اگر من کارگاهی میگذارم، معنایش لابد این است که حرفهایی برای زدن در حوزه آموزش دارم که در کتابهای آموزشی منتشرشده است. پس میتوانم و باید آنها را بنویسم و اگر نمیتوانم بنویسم، شاید معنایش این است که چیز زیادی هم برای آموزش ندارم.
در حوزه مباحث نظری ما بسیار فقیر هستیم، و این چند اثر را میتوان به فال نیک گرفت، در تدوین این کتابهای جستارهای داستاننویسی، از منابع خاصی استفاده کردید؟
منابع من تقریبا همیشه همان بحثهایی بوده که سر کلاسها و کارگاهها و بحثهای نظری با دوستان داشتهایم، یعنی از فهم جزو به جزو و لحظه به لحظه داستانها. البته با تکیه بر همه اطلاعات نظری که در کتابها و یا در حرفهای دوستان بوده. درواقع من آن نکتهها و بحثهایی را که در کتابهای آموزشیام نوشتهام، از لابهلای کتابها پیدا نکردهام، که حالا بهشان ارجاع بدهم. آنها از مواجهه مستقیم من با داستانها برمیآید. البته باز تکرار میکنم که با تکیه بر چیزهایی که پیش از آن خواندهام.
تاثیر گلشیری در ادبیات داستانی ایران و خودتان را چگونه میبینید؟
بر من که بسیار تاثیر داشت. من فنی نگاهکردن به داستان را از او یاد گرفتم، و همینطور شاید جدیگرفتن و عمر گذاشتن بر سر این کار را. و نیز این را که من فقط در میان یک مای بزرگ و رشد یافته، میتواند واقعا و خوب رشد کند. تاثیرش در ادبیات ایران هم دستکم معیاردادن داستانهایی بسیار فنی و همینطور نگاه به هویت جمعی مای ایرانی بوده، که جز در یکی دو نویسنده دیگر دیده نشده هنوز.
یکی از آسیبهای جدی کارگاههای داستاننویسی و رمان، شباهت عجیب آثار شاگردان به استاد خود است. کارگاههای شما چطور؟
من در کلاسهام راهنما هستم فقط و نه بیشتر. مجموعهای از عقاید و سلایق فکری و داستاننویسی نیستم که کسی را به همان سو هل بدهم. انواع داستانها را با انواع شگردهاشان هم میشناسم و بنا به نوع داستانی که در کارگاههام نوشته میشود، به نویسنده همان شگردها و تناسبشان با هم را گوشزد میکنم. همین و نه بیشتر.
از میانه دهه هشتاد تا اوایل دهه نود شاهد رشد عجیب و بسیار زیاد رمان در کشور بودهایم. تا چه حدودی آثار این چندساله اخیر را که نویسندگان جوان مینویسند میخوانید و آیا آثار قابلتوجهی در آنها دیدهاید؟
حتما. بسیاری از دوستان جوان نویسنده استعدادهای بسیار خوبی هستند. آنقدر که من فکر میکنم اگر شرایط بد نشر و همه شرایط بد دیگر آنها را نفله نکند، در آیندهای نزدیک چنان داستانهایی خواهند نوشت که ده سال بعد به زحمت اسمی از آدمهایی مثل من خواهد ماند. مگر اینکه خودم و خودمان را پابهپای آنها پیش ببریم و داستانهای بهتری بنویسیم.
جوایز ادبی را چگونه میبینید؟ این روزها که برخی از جوایز در حال شکلگیری و برخی دیگر در حال تعطیلی هستند .
متاسفانه در این جامعه ادبی اتمیزهشده و یا حتی خودخواهشده ما، اغلب فکر میکنند برگزاری جوایز برای دادن جایزهای مادی و معنوی به یک نویسنده و کارش است و نه چیزی بیشتر از آن. برای همین هم اغلب اهمیتی به نبودش نمیدهند. بهبودش چرا، میدهند. یعنی اغلب بدشان میآید از بودن جایزهای که به آنها تعلق نمیگیرد و تا بتوانند علیهاش موضع میگیرند و به بهانههای مختلف هم. از دولتیبودن گرفته تا رفاقتیبودن و غیره. متاسفانه چیزی که اغلب دوستان ما به آن توجه ندارند این است که جایزهها فضایی برای بحث و گفتوگو درباره کتابها و موضوعات و نکتههاشان فراهم میکنند و هرچه خوبتر برگزار شوند، کمک بزرگتری هم میکنند به کتابخوانی؛ با کنجکاوکردن و توجهدادن خواننده کمتر کتابخوان به کتابهای نسبتا خوبی که هر سال منتشر شدهاند. درواقع اغلب متوجه نیستند که از بودن جوایز ادبی کل نشر و کتابها فایده میبیند و نه فقط کتابهای برنده. این است که همه علیه جوایز همه کار میکنند، حتی با سکوتکردنشان در هنگامی که جوایز دچار مشکلاند، و هیچ کاری برای پاگرفتن و راهانداختن جوایز نمیکنند. جالبترینش هم همین سکوت کامل تمام داستاننویسها بود در مقابل تعطیلکردن جایزه «اکنون». به نظرم این سکوت نشانه ترسناکی بود از افسردگی و خودخواهی باورنکردنی داستاننویسان ما. آنقدر که حتی خود بچههای آن انجمن هم کاملا سکوت کردند و اهمیتی ندادند که جایزهشان با فشار بیرونی تعطیل شده. انگار که واقعا برای خودشان هم قضیه جدی نبود. یا بعضیشان فکر میکردند باید جایزه به بچههای خودشان برسد و وقتی نامزد نشدند، فکر کردند دیگی که برای آنها نجوشد، بهتر است که اصلا نجوشد.
اگر موافق باشید به آثارتان بپردازیم و با «نیمه غایب» شروع کنیم؛ اثری که هم از سوی مخاطبان مورد استقبال واقع شد و هم از سوی منتقدان. ایده اصلی کار و نگاهی به نسلهای متاثر از وضعیت اجتماعی در دانشگاههای آن دوران چطور روی این ایده کار کردید؟ و آیا گلشیری کار را قبل از چاپ خوانده بود و نظری داشت؟
مثل بقیه کارهام؛ با پروندهسازی و پیداکردن ماجرا برای شخصیتها، که بیشتر از یکی دو ماه طول کشید گمانم. و اینکه میدانستم باید چند فصل مجزا برای هر کدام از شخصیتها داشته باشم. گلشیری هم بعد از تمام شدنش یکی دو فصل کوتاه را در جلساتی که داشتیم، شنیده بود و یک فصل بلند را هم خواند و یک فصل بلند دیگر را هم خودم برایش خواندم. نظر خاصی هم نداشت. وقتی خودم برایش آن فصل بلند را خواندم، هر دومان خسته شده بودیم. بلند شدیم و رفتیم پشت مجتمعشان راه رفتیم و از رماننویسی و این چیزها، بهطور کلی، حرف زدیم. یعنی تا جایی که یادم است حرف خاصی درباره «نیمه غایب» نزدیم. فقط همین یادم مانده که درباره شروعش گفت که برای خواننده سنگین است. بههرحال «نیمه غایب» نه بعد از نصفهنیمه خواندن گلشیری و نه در بازخوانی خودم تقریبا هیچ تغییری نکرد، مگر خطزدن یکی دو جمله از اینجا و آنجا، که در مجموع حدود یکونیم صفحهاش را کوتاه کرد.
«نیمه غایب» به نوعی ایجادکننده موجی در میان نویسندگان جدید بود و آن را میتوان ایجاد نوعی رمان نسلی دانست. رمانهایی که بازگوکننده وضعیت نسلهای مختلف در ادبیات بود، چقدر با این تحلیل موافق هستید؟
تحلیل تاثیر آن کتاب و هر کتاب دیگری برعهده منتقدان است، که با شواهد و توضیح کافی آن را روشن کنند. همین قدر میتوانم بگویم که وقتی از یک کار خیلی استقبال میشود، معلوم است که جاش خالی بوده در ادبیات آن کشور. و حتما موجی را هم به دنبال خودش میآورد. من بعد از آن گاهی در رمانهای دیگر همان جوان سرگشته و به ویژه گاهی همان محیطهای دانشجویی را دیدم. این لابد همان موجی است که شما میگویید.
درباره «ویران میآیی»، این پرسش برای من مطرح است که چرا فضای این اثر با توجه به نزدیکی که به «نیمه غایب» تا حدودی داشت، اما استقبال آن مانند رمان قبلی نبود و همینطور به نظر میرسد فرم روایت کمی خاصتر و پیچیدهتر از «نیمه غایب» بود، چقدر این مساله را در استقبال کمتر مخاطب میدانید؟
ترجیحم این است که منتقدان این مسائل را بکاوند. اما همینقدر که سوال شما را بیجواب نگذاشته باشم، میتوانم بگویم که «ویران میآیی» پشتسرش «نیمه غایب» را داشت از طرفی، و از طرف دیگر آن گستردگی شخصیتها و ماجراها را نداشت. شاید هم دلایل دیگری برای جواب سوال شما بشود پیدا کرد.
«با گارد باز» مجموعهای است که از رمانهای شما فاصله دارد و برای من بهعنوان یک مخاطب جذابیت خاصی در روایت داشت، نکتهای که در این مجموعه بهنظرم بهخوبی درآمده، ریتم بسیار خوب داستان «با گارد باز» است و چیدمان کلمات به خوبی از عهده این کار برآمدهاند. ریتم چقدر برای شما در آثارتان مهم است، «با گارد باز» را شاهد مثالی آوردم هرچند که سایر آثارتان هم دارای این خصیصه مهم هستند.
سوال سختی است. چون به ریتم یا ضرباهنگ ما معمولا به صورت آگاهانه فکر نمیکنیم، برخلاف عناصر دیگر. به کاربردن درست آن به فهم درست داستان بهطور کلی بستگی دارد و به فهم مجموعه اتفاقهایی که دارد در هر صحنه میافتد و اینکه من نویسنده بتوانم همزمان مثل یک خواننده هم به کارم فکر کنم و از چشم او ببینم که این صحنه دارد کند پیش میرود یا زیادی تند. کشدار شده و اطلاعات زیادی و بیخودی دارد به خواننده داده میشود و این داستان را کند کرده، یا برعکس، اطلاعات لازم داده نمیشود و داستان دارد بیخودی و تند تند پیش میرود، یعنی باید داستانخوان و تحلیلگر خوبی هم باشم و شیفته چیزهایی هم که مینویسم نباشم و بتوانم درست دربارهشان قضاوت کنم تا بعد اگر لازم باشد، اصلاحشان کنم، که نتیجهاش شاید بشود همان ضرباهنگ درست.
رمان «دود» که از شما منتشر شد تا چه میزان از ماندن در ارشاد لطمه خورد؟ چون به نظر میرسد در بازه زمانی که این اثر نوشته شده بود دارای جذابیتی خاص بود که اکنون با خواندن آن شاید تا حدودی مساله آن برای مخاطب از دست رفته باشد؟
این دو سوال متفاوت است. اول اینکه تقریبا هیچ لطمهای نخورد. اگر میخورد که منتشرش نمیکردم و هشت سال دیگر هم صبر میکردم. صبر من زیاد است. دوم اینکه نمیدانم اگر آن موقع منتشر میشد چه تاثیری میگذاشت که حالا نتوانسته بگذارد. این واقعا قابل سنجش نیست. اما این مساله مهمی است که این رمان و خیلی از ما با کارهامان، بیرون از زمان افتادهایم. در زمانی که باید بازخورد کارهامان را نگرفتهایم. دستکم احساسهای من حالا خیلی فرق میکند با احساسی که میتوانستم همان موقع داشته باشم از انتشار کارم. و شاید تاثیری در جهتگیری کارهام میگذاشت، خوب یا بد. نمیدانم.
به نظر میرسد در «دود» نویسنده به سمت یک رمان شهری (البته اگر قائل به رمان شهری باشیم) با تاکید بر شهر تهران رفته است، چقدر این امر برای شما دغدغه بود؟
در رمانهای «نیمه غایب» و «ویران میآیی» هم حتما این اتفاق افتاده است. در «دود» فقط شاید کمی مفصلتر و بیشتر. دغدغهام هم خودآگاه و ناخودآگاه همیشه بوده، وگرنه در داستانهام بروز پیدا نمیکرد. درباره توجه به شهر هم جاهای دیگر به قدر کافی حرف زدهام و اینجا مکررشان نمیکنم.
تنهایی راوی و درگیریاش با مسائل مختلف را میتوان نکته مهم این اثر دانست، چقدر حس و حال راوی متاثر از شرایط روز اجتماعی زمان خودش بود؟
این تنهایی و درگیری با مسائل مختلف را در رمانهای دیگر من و دیگر دوستان هم میبینید. پس متاثر از یک سال و یک دهه نبوده. این به احساسی برمیگردد که احتمالا همه ما، که به ویژه این طور کارهای فرهنگی میکنیم، داشتهایم در مواجهه با اجتماعمان. بعید میدانم که آدمهای امثال ما، و خیلیهای دیگر هم که جایگاه درستی را در اجتماع و حتی در زمانهشان نمیتوانند پیدا کنند، این احساس را نداشته باشند. استقبال از این کارها هم یک دلیلش همین است. البته ماها هنوز با این شرایط داریم کلنجار میرویم تا جایمان را پیدا کنیم. کسان زیادی هم هستند، بهخصوص در جوانترها، که به کلی با این شرایط احساس بیگانگی میکنند و هیچ نشانهای از خودشان در آن پیدا نمیکنند. به همین دلیل هم معمولا اصلا کلنجاری با آن نمیرود. راحت پشتشان را به آن میکنند و زندگی خودشان را، تا آنجا که مقدور است، میکنند؛ با رفتن به خارج، یا رفتن به انزوای گروهها و محفلهایی که هیچ ارتباطی با جامعهشان ندارند. این را حتما در داستانهای بعضی از دوستان هم میشود پیدا کرد.
به عنوان یک مخاطب تنهایی راوی و کمکنکردن به فردی که میشناختش برایم قابل درک است، اما پایانبندی اثر و صحنه کمی برایم عجیب آمد، بهعنوان نویسنده چرا شخصیت دست به این عمل میزند؟
درباره این پایانبندی قبلا زیاد حرف زدهام و گفتنش اینجا تکرار مکررات است. درک نسبتی که میان فکر و عمل حسام وجود دارد، به درک این عملی که گفتید، حتما کمک میکند.
در مورد سوال بالا به نظر میرسد نویسنده نوعی عملگرایی و حرکت روبهجلو توسط نویسنده بیان میشود، چقدر این امر آگاهانه انجام شده؟
نه. کاری که حسام در آن لحظه میکند هیچ ربطی به عملگرایی ندارد. به ناخودآگاه و موقعیتهایی ربط دارد که ناخواسته ما را به عمل میکشانند و انگار خود ما در آن عملها هیچ کارهایم.
رمانهایی که کار کردهاید در عین پیوستگی مضمونی که در آنها دیده میشود دارای نوعی تفاوتهای ساختاری نیز هست و در عین حال گویی همه نخ یک تسبیح است.
این نظر شماست و باید خوب، و احیانا در یک نقد، بازش کنید، تا مگر من هم چیزهایی درباره خودم و کارهام بفهمم. در این حد کلی که تفاوت و تشابه بین کارهام دیدهاید، به نظرم چیز عجیبی نیست و احتمالا در کار بقیه نویسندهها هم با شدت و ضعفهای متفاوتی میشود همین را دید.
و «شعر»؛ شعر را پیش از داستان مینوشتید یا همزمان، یا شعر بعدها آمد؟
از همان جوانی چیزهایی به تلاش شعر گفتن، مینوشتم. بعدها هم همیشه منقطع سراغش رفتهام. برای همین هیچ وقت شاعر تمامعیاری نشدم. تمامعیار هم منظورم خوب یا چیزی کیفی نیست. همین خود را وقف کاری کردن است.
حالا که در سه حوزه، داستان و شعر و کتابهای تئوری و نظر ی داستان (و شاید بعدها شعر) به کارنامه ادبیتان نگاه میکنید، چه کارهایی را میبایست میکردید و نکردید یا دوست دارید در آینده انجام بدهید؟
دلم میخواست در هر سه زمینه بیشتر کار میکردم. از این جهت آدمهای یککاره لابد آدمهای خوشبختتری از من هستند. من همیشه احساس کردهام داستان نگذاشته به قدر کافی شعر بنویسم و نقد و تئوری هم نگذاشته به قدر کافی داستان بنویسم و داستان هم نگذاشته کارهایی را که میخواستهام در زمینه تئوری انجام بدهم.
و پرسش آخر، برای خوانش بهتر کارهایتان، چیزی هست که بگویید؟
برای خواندن کارهای من کار خاصی لازم نیست، اما من خودم خیلی از آثار را در جوانی با خواندن نقدشان بهتر فهمیدهام. همینطور با خواندن نقد و تئوری بهتر فهمیدهام که اصلا بعضی کارها چطور و به چه منظوری نوشته شدهاند و من خواننده هم تمرکزم موقع خواندن باید بر چه چیزی باشد و در متن دنبال چه چیزی باشم. به نظرم این میتواند مساله خوانندههای دیگر هم گاهی باشد. پس نقد و تئوری متنهایی تخصصی و ینگه داستانها نیستند. بلکه کمک میکنند ما لذت بیشتری از کارهای بیشتری ببریم، بهخصوص از آنها که برایمان دشوار است خواندنشان. صرف داستانخوانی همه عرصهها را پیش روی ما نمیگشاید. همین.
آرمان