این مقاله را به اشتراک بگذارید
پژمان بازغی ستاره نیست، عاشق است عاشق!
شمایل او، دست کم از ستاره های دیگر نداشت. همه منتظر درخشش این بازیگر جوان در سینما بودند، اما انگار خودش تمایل چندانی برای ستاره شدن نداشت، چون دغدغه اش چیز دیگری بود.
از وقتی سینمای ایران در دهه ۷۰ به صرافت افتاد که از نقش ستاره ها به عنوان عاملی در جذب مخاطب استفاده کند، بازیگران جوان زیادی پا به این عرصه گذاشتند و خواستند ستاره سینمای ایران باشند، خصوصا بازیگران چشم رنگی که شانس بیشتری داشتند. پژمان بازغی هم قوتی پا به عرصه بازیگری گذاشت، عده زیادی منتظر یک ستاره نوظهور دیگر در دهه ۸۰ بودند. شمایل او، دست کم از ستاره های دیگر نداشت. حتی وقتی زینال «دوئل» شد، همه بعد از آن، منتظر درخشش این بازیگر جوان در سینما بودند، اما انگار خودش تمایل چندانی برای ستاره شدن نداشت، چون دغدغه اش چیز دیگری (کارگردانی) بود.
خودش معتقد است چندان حاشیه نداشته، حتی می گوید اهل کافی شاپ رفتن هم نیست، فقط فیلم می بیند و کار می کند. اتفاقات سینما برایش مهم است، اما امیدی به بهتر شدن وضعیت سینمای ایران ندارد. تقریبا با همه اهالی سینما رابطه خوبی دارد و از اغلب فیلم های در حال ساخت، باخبر است. او امسال یکی از پرکارترین ها بود؛ پنج فیلم بازی کرده که از میان آن ها، «بارکد» و «هلن»، امید بیشتری برای دیده شدن و شرکت در جشنواره فیلم فجر دارند. پیشنهادهای زیادی را هم رد کرده، نمونه اش سریال «شهرزاد» است که بنا به دلایلی در آن بازی نکرد. این گفت و گو، در فواصل ساعت های کاری و فراغ بالش انجام شد و از خط همیشگی و معمولی مصاحبه های ما فراتر رفته و بیشتر حال و هوای چالشی ای را به خود گرفته، اما مناقشه نیست.
بهانه اصلی این گفت و گو، حضور شما در فیلم های «این سیب هم برای تو» و «ناهید» است. «این سیب هم برای تو» جزو فیلم های ضعیفی محسوب می شود که از قصه ای کم مایه و ساختاری سست برخوردار است. آن قدر که نه تنها در گیشه مورد استقبال قرار نگرفته، بلکه دیالوگ ها و صحنه هایی از آن، تا دقایق پایانی فیلم، در جشنواره پیش مورد تمسخر تماشاگران واقع شد. گرچه «ناهید»، با توجه به ساختار و فضایش، فیلم قابل تاملی است و در آن خوب ظاهر شده اید، اما مخاطب شما را «در این سیب هم برای تو» نمی پذیرد.
چون شما بازیگری هستید که با فیلم های خوبی به سینما معرفی شدید و تا مرز ستاره شدن هم پیش رفتید، اما با انتخاب های بعدی تان و حضور در کارهای نه چندان قابل دفاع، به جای تبدیل شدن به بازیگر فیلم های خاص، به بازیگر سینمای بدنه و بعد هم سریال ها و تله فیلم ها تبدیل شدید و مسیر بازیگری تان را تغییر دادید. چرا این قدر میان انتخاب ها و مسیری که در ابتدای بازیگری شروع کردید، تناقض وجود دارد؟
من اصلا این خط کشی ها را قبول ندارم! چون باعث گمراهی می شوند. چرا فکر می کنید بازی در سریال و تله فیلم، مسیر بازیگری ام را تغییر داده؟! یعنی من اگر در این کارها بازی نمی کردم، بازیگر خاص می شدم؟! اگر در طول ۱۰ سال گذشته، فقط در تئاتر کار می کردم، تبدیل به یک بازیگر خوب می شدم؟! شاید تئاترهای خیلی بدی بازی می کردم و انتخاب های نادرستی انجام می دادم. من شغلم بازیگری است و ترجیح می دهم که هم در سینما ظاهر شوم و هم در تلویزیون. اما مگر جنبه و گنجایش سینمای ایران در سال چقدر است که من فقط بخواهم در سینما بازی کنم!
۱۵۰ عدد فیلم تولید می شود که از میان آن ها، تنها ۵۰ فیلم به نمایش در می آید! یعنی ۳۰ درصد محصولات، اکران و ۷۰ درصدش اکران نمی شود! مگر چند تا سالن در کشور وجود دارد که بخواهند فیلم ها را نشان دهند! تلورانس مالی سینما، چیزی حدود ۳۰ میلیارد تومان است که صرف تولید می شود و به همان میزان هم می فروشد. وقتی که شما یک تخم مرغ با یک گوجه داری که نمی توانی جوجه کباب درستی کنی! یا باید املت درستی کنی یا نیمرو.
شرایط سینمای ایران هم به همین شکل محدودکننده است و بازیگرانی امثال من مجبورند از میان انتخاب ها، بهترین ها را انتخاب کنند. هیچ کس واقعا دوست ندارد فیلم بد بازی کند یا بسازد، ولی جبر زمانه باعث می شود که آدم بعضی فیلم ها را انتخاب کند. متاسفانه سینمای ما اندازه دکه روزنامه فروشی است! خیلی از فیلم های جشنواره سال گذشته که در بخش مسابقه بودند، تا امروز اکران نشدند، ولی «این سیب هم برای تو» اکران شد. این فیلم، فیلم قابل دفاعی در جایگاه خودش است. نمی گویم که فیلم خوبی است، ولی به هر حال سیروس الوند آن را ساخته و به اندازه خودش قابل تقدیر است.
ضعیف بودن «این سیب هم برای تو» نظر شخصی من نیست. خیلی از منتقدان هم وقتی فیلم را دیدند، چنین عقیده ای نسبت به آن داشتند.
متاسفانه، اغلب دوستان خبرنگار تصورشان بر این است که وقتی فیلمی موفق ظاهر نمی شود، باید روی آن، خط بطلان بکشند و فقط جنبه های منفی اش را ارزیابی کنند. در حالی که باید جست و جویمان خارج از اسامی و آدم ها باشد. یعنی پژمان بازغی و سیروس الوند را رها کنیم، ببینیم مشکل سینمای ایران چیست! چرا فیلم های خوبی مثل «ریسمان باز»، «انارهای نارس» و «مرگ کسب و کار من است» باید اکران محدود و نامناسبی داشته باشند. البته نه تنها این فیلم ها، بلکه اغلب فیلم هایی هم که من بازی کردم و جزو کارهای اول فیلم سازانش بودند، اکران نامناسبی داشتند.
البته نسبت به اکران فیلم اولی هایی هم که امسال کار کردم، زیاد امیدوار نیستم! سال گذشته، فیلم «خنده های آتوسا» را کار کردم، که هنوز اکران نشده. این فیلم، یک کار پربازیگر است که چهار روز در یک قطار فیلم برداری شده و ۴۸ ساعت متوالی، برای پلان گرفتن، پلک روی هم نگذاشتیم. هر کسی خروجی این فیلم را دیده، گفته «حیف است که اکران نشود!» مسلما وقتی چنین اتفاقاتی برای یک فیلم می افتد و شرایط اکران و دیده شدن آن فراهم نمی شود، مخاطب، سریال های من را بیشتر از کارهای سینمایی ام می بیند.
این فرمول شما برای انتخاب نقش در بازیگری است؟
ببینید، یک سری مسائل در سینمای ایران وجود دارد که نه شما و نه مخاطبان، هیچ اطلاعی از آن ها ندارید! اخبار سینما فقط معطوف به این نیست که کدام بازیگر چقدر دستمزد گرفته، کی با کی ازدواج کرده و چه کسی طلاق گرفت. مسائلی در نحوه پخش و اکران فیلم ها وجود دارد که تا زمانی فیلم شما، اکران و فروش مناسبی نداشته باشد، کسی سراغتان نمی آید. البته این فرمول نیست! خیلی از دوستان هستند که بیشتر از من کار کردند، تله فیلم و کار اجرا کردند و آهنگ بیرون دادند، اما علی الظاهر باید در این مملکت سوپراستار باشند؟!
اغلب کارهایی که من در تلویزیون بازی کردم، جز سریال های الف ویژه بودند. شما به سریال «سایه آفتاب» که اولین کار تلویزیونی من بعد از فیلم «دوئل» بود نگاه کنید؛ سریال درجه یکی که در زمان خودش درخشید و چند تا بازیگر مثل حامد بهداد را به سینمای ایران معرفی کرد. این اتفاق کمی نیست! تلویزیون ما با حداقل شرایط، چیزی حدود ۷۰ میلیون مخاطب دارد، ولی سینما در طول سال، ۱۳ میلیون مخاطب دارد! سریال «دولت مخفی» هم که در زمان پخش دیده نشد، مقصرش من نبودم، چون سه سال از عمرم را صرف بازی در آن کردم.
هیچ وقت ستاره شدن برایتان مهم نبوده؟
طبیعتا هر کسی وقتی وارد حرفه ای می شود، علاقه مند به رشد است و دوست ندارد که درجا بزند. اما شرایط سینمای ما، به گونه ای نیست که شما به ستاره تبدیل شوید. ما در کشورمان نمی توانیم ستاره سازی کنیم، چون اصلا صنعتی با عنوان سینما نداریم! یعنی اگر بخواهیم سینمای ایران را با سینمای هالیوود یا بالیوود مقایسه کنیم، متوجه می شویم شرایط ستاره شدن آن ها با ما، زمین تا آسمان تفاوت دارد.
در آن جا، برای ستاره نقش می نویسند و از روی فیزیک و قوانین بازیگر، نقش را به او پیشنهاد می دهند، مثلا دی کاپریو، در ۱۲ سالگی کشف می شود، در ۱۸ سالگی فیلم «تایتانیک»، مهم ترین فیلم تاریخ سینمای جهان را بازی می کند، بعد روی او کار می کنند تا به یک ستاره تبدیل شود. یا حتی آرنولد شوارتزنگر که ستاره اکشن جهان است، برای نقش نوشته می شود که برود «ترمیناتور» را بازی کند.
ولی این جا این طوری نیست. اگر من نقشی را قبول نکردم، می روند سراغ یک بازیگر دیگر. مثل مزایده می ماند! هر کس پایین ترین قیمت را بدهد، برنده می شود. متاسفانه سیستم سینمایی ما، ساز و کار مشخصی ندارد که سقف و کف دستمزدها مشخص باشد. بنابراین ستاره شدن هیچ وقت در سینمای ما، فرمول خاصی نداشته که من بخواهم از طریق آن مسیرم را مشخص کنم. به نظرم چیزی به اسم ستاره، در سینمای ما وجود ندارد.
این که دیده شدن بیشتر حتی در میان همکارانتان را فراموش کرده اید، خیلی سخت است، چون شما حتی در دوره ای کارگردانی کردید و چند بار دغدغه اصلی تان را با این مسئله بیان کرده بودید!
این که آدم بخواهد در حرفه ای مثل سینما، انگیزه ای برای دیده شدن نداشته باشد، خیلی بد است! البته دیده شدن از نگاه من، با بازیگرانی که می خواهند با حاشیه دیده شوند و روی جلد مجله ها قرار بگیرند، متفاوت است. من هیچ وقت دنبال حاشیه نبودم. همیشه سعی کردم کار خوردم را انجام دهم؛ کارهایی که نگاهش به سینمای من نزدیک تر است، مثل فیلم «مرگ کسب و کار من است»، «ریسمان باز»، «انارهای نارس»، یا خیلی از فیلم هایی که بازی کردم و دیده نشدندن، بیتشر به سلیقه ام نزدیک است. اگر این فیلم ها در زمان خودشان دیده نشدند، مقصر من نیستم.
یعنی معتقدید که شرایط اکران و مشکل صنعت سینمای ایران باعث شده که در برخی کارها دیده نشوید؟
شما وقتی در سینما متولد می شوید، با سه مولفه آشنایی پیدا می کنید؛ هنر، صنعت و رسانه. ما نمی توانیم یکی از این شاخه ها را داشته باشیم و دو تا از آن ها را از دست دهیم، یا دو تا از آن ها را داشته باشیم و یکی از آن ها را، نه. طبیعی است که سینما، نیازمند صنعت است؛ همان طور که در فوتبال وقتی اسپانسر تیم ملی نمی آید، شکست می خوریم و نتایج ضعیفی می گیریم، سینما هم به همین شکل است. تا زمانی که شرکت های صنعتی وارد فضای واقعی سینما نشدند، سینما کم رمق و کم جان خواهد ماند و آدم هایی مثل من و خیلی از کسانی که عاشق سینما هستند، سعی می کنند به هر شکلی که شده، این سینما را سرپا نگه دارند و فیلم هایی را بازی کنند که حداقل جنسش به فضای سینمای ایران نزدیک تر است.
به قول یکی از دوستان، ما برزیل سینمای اجتماعی در جهان هستیم. یعنی همان قدر که برزیل فوتبالیست دارد، ما آن قدر سینمای اجتماعی مان قوی است که هر کدام از فیلم هایی که در جشنواره فجر شرکت می کند، بالاخره در یکی از جشنواره های داخلی و خارجی، جایزه می گیرد. این نشانه توانایی، شرافت و بزرگی سینمای ایران است و توانمندی کمی نیست. اما سینما، به لحاظ صنعتی، کم رمق است. بخش عمده ای از مشکلات، به مشکلات سخت افزاری بر می گردد، درصد بسیار کمی از تبلیغات شهری، به فیلم ها و کالاهای فرهنگی اختصاص پیدا می کند.
شما با این حرف ها دارید می گویید نگاه خوش بینانه ای نسبت به سینمای ایران ندارید! در چنین شرایطی، مسیر آینده تان را در بازیگری چطور می بینید؟
همان طور که هیچ امیدی نسبت به کتاب خواندن مردم نیست، هیچ امیدی هم به سینما نمی توان داشت، چون مسیر روشنی در سینما وجود ندارد. فکر می کنم ایراد ما، یک ایراد فرهنگی است و دولت مردان باید یک فکر اساسی برای آن بکنند. کتاب برای مردم سفره اش پهن نشده! سینما هم به همین شکل است. فیلم بین های حرفه ای که وقتی می خواهند به سینما بروند و فیلمی را تماشا کنند، از قبل، با شناخت و آگاهی کامل آن را انتخاب می کنند. مردم عام هم. یعنی مخاطب خاموش سینما، منتظر هستند که دی وی دی یک فیلم به بیرون بیاید و آن را در خانه تماشا کنند.
شما تاکنون تجربه های متفاوتی را در بازیگری داشته اید و هیچ وقت از شکسته شدن چهره و پذیرش نقش های مختلف ابایی نداشتید. حتی در فیلم «خنده های آتوسا» که به قول خودتان در ۴۸ ساعت متوالی برای پلان گرفتن، پلک روی هم نگذاشتید، به خودی خود کار سختی می تواند باشد و هر بازیگری قادر به انجام آن نیست. اصولا چقدر آدم ریسک پذیری هستید؟
من همان قدر ریسک پذیر هستم که شما به عنوان یک خبرنگار از من می پرسی چرا در تله فیلم و سریال بازی کردی، چرا این فیلم را بازی کردی، چرا آن فیلم را بازی نکردی! همه این ها ریسک است. اگر هر آدمی خصوصا یک آرتیست اهل ریسک نباشد، نمی تواند هنرش را ارائه کند. اگر قرار بود از همان ابتدا، مسیر مشخصی را بروم، تبدیل به یک آدم محافظه کار می شدم؛ یک آدمی که فقط یک مسیر را بلد است و همان مسیر را می رود اما من همیشه در زندگی ریسک کردم و پذیرفتم. همین که آدم با کارگردان کار اولی کار می کند، یعنی ریسک.
این میزان اعتمادی که نسبت به کارگردانان فیلم اولی دارید، از کجا نشئت می گیرد؟
کافی است فقط چند کلمه با کارگردان صحبت کنم و ببینم که او عاشق سینماست، بدون هیچ شرطی در کارش حضور پیدا می کنم.
معیار اصلی تان برای انتخاب نقش ها چیست؟
اولین چیز فیلمنامه است. حتی در «این سیب هم برای تو» می دانستم که چه فیلمنامه ای را قرار است کار کنم و باید چه مسیری را بروم. بنابراین عامدانه در کارهایی که حالا به هر علتی دیده نشدند، بازی نکردم. این که به خاطر پول در «این سیب هم برای تو» بازی کنم و دستمزد میلیاردی برای آن بگیرم، شرایط من نبود. حتی شاید برای بازی در این فیلم، دستمزدی پایین تر از دستمزد واقعی ام را هم گرفتم. این که این فیلم چه جوری درآمده، مسئولش من نیستم، چون من به خاطر آقای لوند در این فیلم بازی کردم.
در چه مباحثی سخت گیر و جزئی نگر هستید؟
من اصولا آدمی نیستم که بخواهم نقشم را وجب بزنم و ببینم چقدر است. بیشتر تاثیر کاراکتر در فیلمنامه برایم مهم است. البته وسواس های شخصی خودم را هم دارم، اما خیلی به این معتقد نیستم که فیلمی زنانه یا مردانه است. برای من این چیزها مهم نیست. من بازیگری هستم که اگر احساس کنم حضورم در یک کار زمینه ساخت آن را فراهم می سازد، در آن فیلم بازی کنم.
به نظر می رسد با نقش های کم دیالوگ هم ارتباط خوبی برقرار می کنید، مثل نقشتان در سریال «آسمان من»، که بیشتر به نحوه بازی شما اختصاص داشت تا میزان و تاثیرگذاری دیالوگ ها؟
متاسفانه برخی از کارگردان ها دوست دارند که من نقش های کم دیالوگ را بازی و بیشتر از میمیکم استفاده کنم. نمی دان این اتفاق از کجا شکل گرفت. فکر می کنم بعد از «دوئل» بود. اما خودم اصلا دلم نمی خواهد نقش کم دیالوگ بازی کنم و برایم سخت است. نقش پردیالوگ مثل فوروارد یک تیم است و معمولا بازیگرهای پردیالوگ در سینما بیشتر دیده می شوند. یادم هست که یک فیلم بازی کردم (که نمی خواهم اسمی از آن ببرم) بازیگر مقابلم آن قدر دیالوگ گفت، بهش سیمرغ دادند، اما من حتی کاندیدا هم نشدم! همیشه در سینمای ما، دیالوگ گفتن و شلوغ بازی به چشم می آید و بازیگری که ساکت تر و کم دیالوگ است، مهجور می ماند. برای همین وقتی خیلی از دوستان از کار طنز، به سینما می آیند و نقش جدی بازی می کنند، همه می گویند «این چقدر خوب بازی کرد!» خب بازگیر است، وظیفه اش این است که خوب بازی کند.
شاید توانایی هایی را که رضا عطاران و سعید آقاخانی دارند، هنوز هیچ کس ندیده. در حالی که من می دانم امسال رضا عطاران یک کار جدی بازی کرده که در آن فوق العاه ظاهر شده. به نظرم در فیلم «آبنبات چوبی» پوست اندازی از جنسی بازی دیگری را، از رضا عطاران خواهید دید. فکر می کنم آدم های سینما بیشتر باعث می شوند که چنین اتفاقی برای یک بازیگر بیفتد.
«ناهید» و نقش مسعود را در کارنامه بازیگری تان در چه جایگاهی می دانید؟
«ناهید» فیلم خوب و شریفی است و قصه و روایت درستی دارد؛ فیلمی که در جشنواره های داخلی هیچ توفیقی پیدا نکرد، اما در جشنواره های خارجی درخشید. روزی که فیلمنامه را خواندم، به خانم پناهنده زنگ زدم و گفتم شاید این فیلمنامه، کامل ترین فیلمنامه ای است که من در چند سال گذشته خوانده ام. برای اولین بار بود که نقش مردی را که همسرش فوت شده و با بچه اش دارد زندگی می کند و درگیر یک ازدواج است، بازی می کردم. مسعود در فیلمنامه، کاراکتر قوی و محکم داشت و فکر می کنم یکی از بهترین نقش هایی است که تا به حال بازی کرده ام.
در «ناهید» شما یک شمالی هستید و باید از لهجه شمالی استفاده کنید، لهجه ای که متعلق به خودتان است و خوب هم ادایش می کنید. اما برخلاف تصور، گرچه شما استفاده درستی از این لهجه داشتید، ولی سایر بازیگران از این لهجه استفاده شایانی نکرده اند. نوید محمدزاده که هنگام عصبانیت ها لهجه اش کاملا به سمت کردی می کشد و ساره بیات که شمالی صحبت کردنش واقعا شوخی است!
ببینید، من این فیلم را هم در کن دیدم و هم در آنتالیا و اسپانیا و اصلا برای آدم های آن کشورها، لهجه و زبان فیلم مهم نبوده، چون زبان فیلم مهم نیست، مهم ساختار فیلم است، که چقدر خوب از آب درآمده یا نه. مهم این است که فیلم بتواند با مخاطبی که اصلا زبان شخصیت های فیلم را بلد نیست، ارتباط برقرار کند.
در «روبان قرمز» هم که رضا کیانیان نقش یک افغانی را بازی می کرد، لهجه افغانی نداشتم. این مته به خشخاش گذاشتن است که فکر کنیم نوید محمدزاده و ساره بیات لهجه هایشان را خوب ادا نکردند! حالا چون ما ایرانی هستیم و یکی دو بار شمال رفتیم و زبان شمالی را می دانیم، باید فکر کنیم فلان بازیگر، لهجه را در فیلم خوب ادا نکرده. باید زبان فیلم را فراموش کنیم و زبان جهانی فیلم را به عنوان تصویر و عکاسی ببینیم. این فیلم فقط قصه اش در خطه شمال کشور اتفاق می افتد، همین.
اما «ناهید» که در ناکجا آباد اتفاق نمی افتد! طبیعتا وقتی قرار است قصه ای در موقعیت جغرافیایی مشخصی اتفاق بیفتد، مخاطب هم انتظار دارد که شخصیت های ساکن آن منطقه، با همان لهجه صحبت کنند.
زبان اصلی فیلم «کابوی نیمه شب»، تگزاسی است، اما چون ما فقط انگلیسی بلد هستیم، تفاوت میان این دو زبان را متوجه نمی شویم. ما فیلمی را می بینیم خارج از اصوات و زبانی که از آن بیرون می آید. بنابراین، زبان، خیلی چیز جزئی و سطحی ای است و ارزش این را ندارد که ساعت ها درباره آن بحث کنیم!
من برخلاف شما فکر می کنم و اتفاقا اگر نقدهای محلی را پی گیری کنید، می توانید متوجه وفادار ماندن قصه به جغرافیا باشید، ولی چون تمایل به بحث ندارید، در مورد حضور شما در برنامه «محل گل و بلبل» می پرسم. دلیل اصلی حضورتان در این برنامه چه بود؟ این که در برنامه ای برای خردسالان حضور پیدا کنید، نگرانی از این بابت پایین آمدن اعتبار یا جایگاهتان ایجاد نمی کرد؟
من به خاطر دخترم در این برنامه حضور پیدا کردم، چون او برنامه عمو پورنگ را دوست دارد. ضمن این که یکی دیگر از دلایل حضورم، فراموشی سینمای کودک بود. سینمای کودک، در دوره ای سینمای بسیار قوی ای داشت و فیلم سازهای بسیار بزرگی مثل عباس کیارستمی، ناصر تقوایی، نادر ابراهیمی و محمدرضا هنرمند، برای این نوع سینما، فیلم می ساختند. حتی خیلی از بازیگران پیش کسوت هم مثل آتیلا پسیانی، اکبر عبدی، حسین محب اهری و حمید جبلی از محله «بروبیا» کارشان را شروع کردند! بنابراین وقتی پرونده همه بزرگان سینما را نگاه کنید، می بینید که همیشه یک کار کودک داشته اند. یعنی این طوری نبوده که کسی در سینمای کودک کار کند، اما احساس کند سطحش پایین آمده. این ها یک سری اداهای روشن فکری امروزی است.
یکی از چالش های مهمی که اخیرا در فضای فرهنگ و هنر جامعه به پا شد، به نحوه و نوع رفتارهای جوانان ایرانی در مواجهه با مباحث فرهنگی اختصاص داشت. موجی که به ناآگاهی و اشتباهات عجیب یکی از بازیگران زن جوان در برنامه «دید در شب» رضا رشیدپور اختصاص داشت و باعث شد به نسل جدید و بازیگران انگ بی سوادی بخورد و از این رو، آن ها را سحطی و توخالی معرفی کرده اند. نسلی که نه اهل کتاب و روزنامه خواندن است و نه دانشی از حرفه خود دارد و به نوعی کتاب نخواندن و فیلم ندیدن را مایه مباهاتش می داند. به نظر شما این مایه تاسف نیست؟!
ما چوب را از دست آقای پرستویی گرفتیم و حالا چند نفر هستیم که داریم برای سر پا نگه داشتن سینمای ایران از جان و دل مایه می گذاریم. نسل من، نسل محمدرضا فروتن، بهرام رادان، شهاب حسین و امین حیایی است و هنوز مثل ما، نسلی که عاشق سینما باشد، شکوفا نشده (البته به غیر از ترانه علیدوستی، باران کوثری و پگاه آهنگران که همیشه شایسته بودند).
فکر می کنم تنها بازیگران نسل جدید هم که واقعا از جان و دل برای کارشان مایه می گذارند، نوید محمدزاده و امیر جدید هستند. امیر جدیدی، در «کالیگولا» سه ساعت و نیم با آن قد بلندش در نمایش دولادولا راه رفت. در شب هایی که او را می دیدم، از شدت کمردرد و پادرد، تمام بدنش درد می کرد. نوید محمدزاده برای فیلم «ابد و یک روز» سعید روستایی، حدود ۱۵ کیلو وزن کم کرده و این قابل تقدیر است.
اما در این میان، یک سری از آدم ها هم هستند که بدون هیچ عشق و علاقه ای وارد سینما می شوند و فقط جذابیت هایی مثل پول و شهرت، برایشان مهم است. البته شاید هم بتوانند پول دار شوند، چون من هنوز از طریق سینما نتوانستم یک خانه بخرم! به نظرم، اصلاح فرهنگ و سواد یک جامعه، فقط دست اهالی فرهنگ و هنر نیست، چون بخشی از آن، بر عهده وزارت خانه و سازمان های وابسته به این موضوع است. مثل شهرداری و وزارت نفت که باید از فرهنگ کشور حمایت کند. نباید تنها به تبلیغات بسنده کنیم، چون ما فقط سالی یک بار نمایشگاه کتاب و جشنواره فیلم فجر برگزار می کنیم. اگر بتوانیم در طول سال مثلا ۱۰ جشنواره موضوعی برگزار کنیم، همه فیلم ها و آدم ها، کارشان دیده می شود.
مد ومه / هفته نامه چلچراغ