این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگو با پییر لومتر، برنده جایزه گنکور ۲۰۱۳
شغل من «تولید احساس» است
سارا عطار
۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ بود که دانشجوی جوان ۱۹سالهای به نام گاوریلو پرنسیپ با شلیک دو گلوله، آتش دو جنگ جهانی را برافروخت: پرنسیپ وقتی اسلحهاش را روبهروی آرشیدوک ولیعهد مجارستان و همسرش میگرفت هرگز فکر نمیکرد، آتش جهنمی را شعلهور میسازد که نهفقط خودش که بیش از ده میلیون در جنگ اول و هفتاد میلیون در جنگ دوم را راهی گورهای تکنفره و گورهای دستجمعی میکند. یکی از ۱۹۱۴ شروع و تا ۱۹۱۸ ادامه یافت، و سپس هرچند برای مدتی خاموش شد، اما این آتش زیر خاکستر، چند سال دیگر سربرآورد و دامن جهانی را به خود گرفت که در این بین فرانسه اشغالشده یکی از این کشورها بود؛ جنگ دوم از ۱۹۳۹ شروع و تا ۱۹۴۴ ادامه یافت و سرانجام در فرانسه اشغالشده، در نورماندی، ۶ ژوئن ۱۹۴۴ باز به زیر خاکستر رفت تا در روز و ماه و سال و قرن دیگری سربرآورد. این دو جنگ با ابعاد گسترده ویرانی و آدمکشی که به میلیونها میلیون میرسد، فاجعهای را در ذهن بشر ترسیم کرده که گویا هرگز سر خاموششدن ندارد، و همین موجب شده تا بسیاری از درخشانترین آثار ادبی و هنری به این وقایع بپردازد. «دیدار به قیامت» گرچه آخرین اثری نیست که از این جنگ الهام گرفته، اما یکی از بهترین آثار قرن بیستمویکم است که ما را برمیگرداند به سالهای آغازین قرن بیست: ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲؛ روزها و ماهها و سالهای بعد از جنگ بزرگ: «نوامبر ۱۹۱۸٫ همه آنهایی که تصور میکردند این جنگ بهزودی پایان خواهد گرفت دیرزمانی است که در همین جنگ جان باختهاند. دقیقا از همین جنگ.» پییر لومیر با این شروع استادانه و خلاقانه از ویرانیهای جنگ اول، چنان اثر شگرفی خلق میکند که خواننده در اعجاب آن درمیماند؛ رمانی که گویی یک نقاشی دیواری است با میلیونها انسان مُرده و زنده. «دیدار به قیامت» را مرتضی کلانتریان ترجمه و نشر «آگاه» منتشر کرده است. آنچه میخوانید گفتوگوی خواندنی پییر لومتر شصتوپنج ساله است با نشریات فرانسه که درباره «دیدار به قیامت»اش میگوید و جنگی که قصد تسویهحساب با آن را هرگز نداشته و تنها هدفش نوشتن بوده است.
ایده نوشتن «دیدار به قیامت» از کجا میآید؟ چرا این موضوع را انتخاب کردید؟
هفدهساله بودم که رمان «صلیب چوبی» اثر رولاند دورژله را کشف کردم. این کتاب من را با جوانانی آشنا کرد که همسنوسال خودم بودند و در این قتلعامِ بدون نامی که جنگ به وجود آورده بود در سنگرها کشته میشدند. یک روز، حدودا ده سال پیش، از مقابل ساختمانی که برای یادبود جنگ ساخته بودند عبور میکردم. آن روز صبح ۱۱ نوامبر بود. در آنجا، تنها شهردار به همراه چهار یا پنج تن از نمایندگان شهرداری و مردهای آتشنشان حضور داشتند و تقریبا هیچکس دیگری در محل نبود. این صحنه برای من بینهایت غمگینکننده بود. شهردار، اسامی جوانانی را که در جنگ کشته شده بودند با اضافهکردن جمله «در راه وطن کشته شد» قرائت کرد. تمام مراسم همین بود. آنجا بود که من احساس بیعدالتی عمیقی نسبت به آنها پیدا کردم. بنابراین علاقهمندشدن من به موضوع جنگ بسیار منطقی بود. درواقع من با نوشتن «دیدار به قیامت» به وعدهای که در جوانی به خود داده بودم وفا کردم. این را هم اضافه کنم که من هیچ حسابی برای تسویهکردن با جنگ ندارم. من هیچ عضوی از خانوادهام را در جنگ از دست ندادهام و دقیقا در یکی از دیدارهای زندگیام بود که تصمیم گرفتم از جنگ بنویسم.
چرا از رمان جنایی به سمت رمان کلاسیک رفتید؟ نتایج این چرخش چه بوده؟
قبلا نیز گفته بودم که یک رماننویس، چه داستانهای جنایی بنویسد و چه ننویسد، در وهله نخست یک نویسنده است. عبور از یک ژانر به ژانر دیگر هیچ تعجبی ندارد. بعد از نوشتن شش رمان و تکمیل یک سهگانه، دوست داشتم جهانی کمتر فرمتشده را کشف کنم. حسی که میگفت من فکر میکنم تنها میتوان در مورد جنایات نوشت: «دیدار به قیامت» با جنایت مضاعفی آغاز میشود؛ سربازانی که به دستور ستوان پرادل مبنی بر از سرگیری حمله نیروهایش علیه آلمانها کشته میشوند. بنابراین من «دیدار به قیامت» را نوشتم تا خود را از قیدوبندهای داستان جنایی آزاد کرده باشم، در عین نگهداری بهترین صفتهای رمان پلیسی – جهت آگاهیتان «بازگشت» و «کار» هستند- و البته حفظ علاقه خوانندگان به عنوان دغدغه همیشگیام.
حضور طنز در «دیدار به قیامت» بسیار پررنگ است. آیا این حضور طنز روشی برای کاستن از بار صحنههای غیر قابل تحمل است؟
این روش من است و به هیچ وجه عملی که آن را انتخاب کرده باشم نیست. این روش نشاندادن صحنهها و رویدادها با طنز، در تمام کتابهایم وجود دارد، اما احتمالا در آثار جناییام کمتر به چشم میآید.
حقایقی که در کتابتان از آنها سخن گفتهاید دهشتناک هستند. بهخصوص نبش قبر. آیا شما این قسمتها را در قالب ژانر وحشت گنجاندهاید؟
من در این کتاب بر اساس نظریه بئاتریس پو «فاجعه نبش قبر نظامیان، ۱۹۲۰-۱۹۱۹» کار کردهام و آن را اقتباس کردهام. من به هیچوجه نخواستهام وحشت را به حراج بگذارم. متاسفانه تاریخ در این زمینه بسیار ظالمتر از تصورات ما است. در سال ۱۹۲۲، جامعهای محکوم به پرداخت مالیات سنگین میشود که من از آن صحبت کردهام. اجساد بسیاری در یک قبر و با اضافهکردن خاک بیشتری در کفنودفن، قرار داده میشدند. گوستاو فلوبر میگوید: «واقعیت، همیشه دارای ظواهر حقیقی نیست.» کتاب من تصویر کامل این جمله فلوبر است. در مقابل، صحنهای که آلبر مایار و ادوارد پریکور در بنای یادبود جنگ به تصویر میکشند تاجاییکه میدانم ساختگی است، اما میتواند بهعکس آن، یعنی واقعی هم باشد.
آیا ادوارد پریکور و هنری پرادل دو چهره از یک شخصیت هستند وقتی مقابل یکدیگر قرار میگیرند؟
این برداشت نیز ممکن است، اما من اینطور فکر نمیکنم. پرادل شخصیتی است که من آن را تسهیلکننده مینامم. سربازرس ژاور در «بینوایان» معادل پرادل است. به محض اینکه ویکتور هوگو معرفیاش میکند، خواننده متوجه میشود این شخصیت «هست»، و از آن پس چهرهاش به خواننده تحمیل شده است. میتوان گفت پرادل نیز، با حفظ تمام نسبتها، چهرهای بسیار سنگری دارد. به محض اینکه اسمش را میآوریم، زنجیره کاملی تشکیل میشود. او فرمانده نظامیای است که برای رسیدن به اهدافش در برابر هیچ چیز تسلیم نمیشود، حتی مرگ. او بسیار قدرتمند است، چهره مخالفی است که شخصیتهای دیگر داستان در برابرش میایستند. او تجسم سرسختی و مقاومت است. شخصیت مورد علاقه خودم آلبر مایار است. او شخصیت ضعیفی است؛ آدم نرمالی که در یک لحظه میمیرد! من به نوشتن درباره شخصیتهای ضعیف علاقه دارم. آلبر مایار، نمونه کاملی از این شخصیت است. من عاشق ناشیگریهای او هستم. او ضد قهرمانی است که تمام شخصیتهای دیگر داستان حول او سامان مییابند. به نظر من آلبر مایار شخصیت اصلی کتاب است. آلبر نمیتوانست به پایینتر از این سقوط کند، چون از ابتدا، درون گودالی از خمپاره که رئیسش پرادل او را در آن انداخته بود، مدفون شده بود. «دیدار به قیامت» تمهای متعددی را وارد بحث میکند: تاریخی، روانشناسانه، داستانی، جنگ و…
اگر ناگزیر باشید تنها یکی از این تمها را برگزینید، کدام را انتخاب میکنید؟
بدون شک «ناسپاسی» خواهد بود. جوانانی که در جنگ پیروز شده بودند، همانهایی که در جنگ کشته نشدند یا معلول شده بودند یا دچار نقص عضو یا دستکم به دلیل متحملشدن آن شرایط، دچار شوک شده بودند. این جوانان نهتنها دیگر در جامعه پذیرفته نشدند، بلکه برعکس، از آن طرد شدند. سربازهای بازگشته از جنگ، برای تسویهحساب، میتوانستند روپوشی که با اولین شستوشو خراب میشود یا پنجاهودو فرانک آن زمان را داشته باشند. این واقعا مسخره و حتی توهینآمیز است که با کسی که از جنگ برگشته اینجوری کنند: آنهایی که فلج شده بودند میبایست با زرنگی بهخرجدادن،پروتز(Protheses) موقت به دست بیاورند تا بتوانند در نهایت با آن گاری هل دهند. این ناسپاسیها، این تحقیرها، در تمام سطوح جامعه دیده میشود. از موسسات مختلف گرفته تا آنجا که پریکور در مقابل پسرش قرار میگیرد یا تحقیرشدن مادر آلبر مایار. تنها کسی که این تحقیر را نفی میکند ادوارد است؛ هنگامی که پیشنهاد پروتز صورتش را رد میکند و به پزشک نظامی میگوید ترجیح میدهد «با این سروریخت» به زندگی غیرنظامیاش بازگردد. مسلما این کار به نظر ادوارد یک فریب بزرگ است و سیلیزدن به کشوری است که با ناسپاسی به او خیانت کرده است.
شیوه کار شما چیست؟ آیا به نظر شما مستندنگاری که جایگاه بیشتری در رمان معاصر پیدا کرده، به زیان خیالپردازی عمل نمیکند؟
من هر روز پشت میز کارم مینشینم و هرچه پیش بیاید مینویسم. آنچه که هر روز مینویسم ممکن است شامل هر چیز جالب دیگری بشود؛ به استثنای چیزهایی که احساس کنم به من الهام شده است. اما نمیدانم این قاعده در مورد مستندنگاری نیز صدق میکند یا نه. جایی گفتهام که در بیست سالگی من، منابع دریافت اطلاعات بسیار مهم تلقی میشد. من نیز مستندنگاری میکنم ولی همواره احساسات و معنا را ترجیح دادهام. من در پی دقت و موشکافی نیستم، در پی واقعیتم. تعداد دکمههای گتر برای من جذابیتی ندارد! من هیچگاه در خدمت پوششدادن اپیدمی آنفلوآنزای اسپانیایی نبودهام که در آن زمان کشور را رو به ویرانی برده بود؛ با وجودی که فضای رمان من در اسپانیا میگذشت. اگر قصد داشتم یک رمان تاریخی بنویسم که کاملا علمی باشد، حتما این کار را انجام میدادم.
پنجاه صفحه نخست «دیدار به قیامت»، به طور ویژهای قابل توجه است. آیا این شروع برقآسا و شهابمانند، برای آرامکردن بازی در پیش رو است؟
من به فصلی بسیار قدرتمند نیاز داشتم تا خواننده را بلافاصله در متن رمان قرار دهم. خواننده باید به همراه آلبر درون گودال خمپاره میرفت و با او از آن بیرون میآمد. ولی بعد از آن در نهایت خواننده میبایست بتواند نفس بکشد، نمیتوانستم نفس خواننده را در پانصد صفحه حبسشده نگه دارم. من خود مخاطب خوبیام و از خواننده نیز انتظار دارم مخاطب خوبی باشد. برای این کار باید قبل از شروع تازهتر و زیباتر و نوشدن ایدهها و ارائه کارهای جدید، سرعت را کم کرد.
میخواهید بگویید کارتان دنباله خواهد داشت؟
دنبالهای با این عنوان در کار نخواهد بود، اما «دیدار به قیامت» نخستین تکه از پازل رمانهای متعددی است که با موضوع دوره زمانی ۲۰۱۵-۱۹۱۵ منتشر خواهند شد. من بیشتر در مورد نقاشی دیواری بزرگی حرف میزنم تا دنباله کار.
خوانندگان، «دیدار به قیامت» را رمانی لذتبخش، تراژیک، غرورآمیز، جسورانه، وسواسآمیز، تند و تلخ، پیکارسک، تاریک روشن و خشمگین و عصبانی توصیف کردهاند. شما خود را در کدام یک از این صفات بازیافتید؟
لذتبخش و خشمگین. نخست خشمگین، زیرا هیچ کاری بدون خشم انجام نمیشود. خشم محرک خوبی است، گرچه محدودیتهای گمراهکنندهای به همراه دارد. در«دیدار به قیامت»، همانطور که ماجرای شخصیتها را مینوشتم، واقعا خشمگین بودم. سرنوشت آنها به نظرم تباهشده میآمد. و لذتبخش؛ به این دلیل که من نویسندهای شادمان هستم. من عاشق نوشتنم، عاشق این هستم که طنز را در کتابهایم بگنجانم، عاشق روایتگریام. صفحه سفید نیز هرگز برایم عذابآور نبوده است.
آیا خشم شما در این اثر گویای این است که شما درصدد روایتکردن جنگ نیستید، بلکه بیشتر پس از جنگ را روایت میکنید؟ گویی جنگ دیگری آغاز شده؟
درحقیقت، درحالیکه شخصیتهای من فکر میکنند از جنگ به صلح عبور کردهاند، ولی در واقع از جنگی به جنگ دیگر. آنها جنگ نظامی را پشت سر گذاشتهاند و درگیر جنگی اجتماعی و اقتصادی شدهاند. این یک بیعدالتی وحشتناک است. من باید افسانه نویسنده را بشکنم. من به هیچ عنوان نویسندهای الهامگرفته و آشفتهحال نیستم… علاوه بر آن من تنها به عرقریختن معتقدم. رماننویسبودن حرفهای بسیار فنی است. نمیتوان به سادگی نوشت، تنها به این دلیل که به ما الهام شده است! وقتی تصمیم میگیریم داستانی را روایت کنیم، به آن معنا و مفهوم بدهیم، باید ابزارهای فنی را به کار بگیریم، چون این کار یک تخصص واقعی است. در واقع این حرفه بسیار کسلکننده است. من خود را بیشتر با یک هنرمند ساعتساز قابل قیاس میدانم تا با یک هنرمند. در «دیدار به قیامت»، میخواستم سرگذشت شخصیتهایی را تعریف کنم که جنگی را پشت سر گذاشتهاند که نظیری در تاریخ ندارد. بنابراین وجود فصل نخست کتاب – که صحنهای از جنگ است- به دلایل فنی ضروری بود: میخواستم خوانندگان را خشمگین کنم، میخواستم خوانندگانم پابهپای شخصیتها، لحظاتی از ترس و خشونت را – همانند آنچه شخصیتهای داستان زیستهاند- بزیاند. اکنون میتوانستم بعد از جنگ را روایت کنم.
از چه لحظهای متوجه شدید که در حال بستن رمان خود هستید؟
دقیقا جای آن را میدانم: در فصل اول نسخه بیستودوم. آنجاییکه چرچیل میگفت «موفقیت حقیقی، انتقال از شکستی به شکست دیگر بدون از دستدادن اشتیاق است.» 21 نسخه اول من این کارایی را نداشت چون وعده رمان هنوز داده نشده بود. دانستن اینکه یک نسخه خوب است یا نه، کاری بسیار شهودی است؛ اکنون این حس را داشتم که همهچیز در آن وجود دارد و کار کامل شده است؛ نسخه بیستودومم دیگر قطعی شده و همه عناصر در آن جمع شده بودند.
آیا گونهای از رمان هست که دوست داشته باشید در قالب آن قرار بگیرید؟
بله، رمان پیکارسک، یعنی رمان ممنوعه. شخصیتهای من طردشدگان اجتماعاند، راندهشدگان. این نوع رمان همه آنچه را میخواهم بگویم ادا میکند. در کتاب «دیدار به قیامت» با قهرمانی ساده مواجهیم که در برابر بیعدالتی و برای خروج از آن راهی جز عدم درستکاری ندارد. من میل عمیقی به روایتکردن این بیعدالتی داشتم. هنگامی که داستان مینویسیم به ضد قهرمان احتیاج داریم و همواره به دو عنصر متقابل نیاز است، چیزی که میخواهد و چیزی که نمیخواهد (همانند رومئو و ژولیت).
آیا شروعکردن با نوشتن گفتوگوها کمکتان کرد؟
راستش را بخواهید، من ابتدای داستان را با هیجان شروع کردم، چون فکر میکردم آسانتر باشد، اما نهایتا به این نتیجه رسیدم که کار بسیار پیچیدهای است و من خوب بررسیاش نکردهام. رمان جنایی برای من یک مدرسه فوقالعاده بود. اما من این امتیاز را داشتم که کلاسیکنوشتن را نیز شروع کنم و این تجربه را نیز کسب نمایم. نخستین رمان من هنگامی چاپ شد که من ۵۶ سال داشتم؛ یعنی ۴۶ سال مطالعه و ۱۶ سال آموزش ادبیات را پشت سر داشتم. هنگامی که شروع کردم به نوشتن، آنقدر الگوهای متعددی داشتم که هیچگاه اینقدر الگو نداشتم. بنابراین درنهایت روشی را به کار گرفتم که شبیه خودم باشم نه دیگران.
آیا هنگام نوشتن خوانندگان را در نظر دارید؟ به خواننده فکر میکنید یا نه؟
اگر به خوانندگان فکر نکنم نخواهم توانست سوال «آیا رمانم خوب است یا نه؟» را از خودم بپرسم. وانگهی، من برای خواننده داستان میسازم و آن را به او میفروشم. بنابراین «باید» آن را بپسندد. اما پرسش واقعی این نیست که بدانیم آیا خواننده از اثر خوشش آمده یا نه، بلکه این است که «آیا من توانستهام احساساتی را در خواننده برانگیزم که میخواستهام برانگیزانم؟ آیا خواننده من گریه کرده آنزمانیکه من خواستهام گریه کند؟» بنابراین، من به نوعی مجبور خواهم بود به خوانندگانم فکر کنم. وظیفه ادبیات، فهماندن مردم از طریق عواطف و احساسات است. هر کس شغلی دارد و شغل من نیز «تولید احساس» است.
چگونه مینویسید؟ آیا طرح دقیق رمان را پیش از شروع در سر دارید؟
رماننویس باید اعتماد زیادی به نوشتن داشته باشد؛ درعینحال باید حذرکردن نیز بداند. اگر شما داستان خود را بیش از حد بتنریزی کنید، آنگاه نخواهید توانست به آنچه ممکن است در حین نوشتن پیش بیاید اطمینان کنید. برای مثال، احتمال دارد شخصیت شما بهطور ناگهانی کار بزرگی انجام دهد که همهچیز را تغییر دهد و شما آن را فوقالعاده ببینید. همچنین اگر شما در مرحله آمادهسازی اصلاحات بسیاری انجام دهید، آنگاه جای زیادی برای «خیال» باقی نمیماند. در نوشتن امکان وقوع اتفاقات زیادی وجود دارد، اما باید در نوشتن مراقب نیز بود و نباید تصور کرد که نوشتن همه مشکلات را حلوفصل خواهد کرد. من شخصا، تازمانیکه طرح کلی و پایان را ندانم شروع به نوشتن نمیکنم. در این هنگام است که میدانم نوشتن میتواند خلأ باقیمانده را پر کند و دقیقا میدانم به کجا میروم.
آیا امروز دلتان برای شخصیتهای داستان تنگ میشود؟
میتوان این سوال را مطرح کرد که چگونه به داستان پایان دهیم هنگامی که عاشق شخصیتهای آن داستانیم؛ و در عین اینکه در مورد آنها دچار توهم نشویم؟ درنهایت، وقتی نویسندهایم، سرنوشت شخصیتها را انتخاب میکنیم. اما نه تا آن حدی که نتوانیم با شخصیتها و فراتر از آن با کتاب وداع کنیم. رمان «دیدار به قیامت» همهچیز را به زندگی من آورد: شهرتی که انتظارش را نداشتم، مشروعیتی که آرزویش را نداشتم، و امنیتی که بدان احتیاج داشتم. جایزه گنکور برای من یک هدیه آسمانی بود. گنکور جایزهای ادبی است که میتواند یک سال را دگرگون کند، جایزه گنکور زندگی را تغییر میدهد. بنابراین مشکل بتوان از خیر آن گذشت! من فایل صوتی رمان را نیز ضبط کردهام و حدودا بیست ساعت در استودیو برای خواندن متن رمان وقت گذاشتهام. در طول آن مدت به این نتیجه رسیدم که با متن خداحافظی کرده و میدانستم که این آخرین باری است که این متن را میخوانم. از سوی دیگر، با بازخوانی متن رمان، با خود میگفتم: «این قسمت باید عوض شود» یا اینکه «این صحنه واقعا فوقالعاده است.» من به هیچوجه مغرور نیستم، اما همانطور که میدانید، در زندگی نباید خود را دستکم گرفت. کارهایی هستند که به خوبی از عهده انجامشان برمیآییم و در مقابل کارهایی نیز هستند که کمتر در آنها موفقیم. در مورد کارهایی که میتوانیم انجامشان دهیم باید بتوانیم بگوییم: «من به خوبی از عهده انجام این کار برمیآیم.» ممکن است دیگران آن را بهتر از من انجام دهند و من بهترین نباشم، اما با تخصصی که من دارم، این کاری است که میتوانم به بهترین وجه انجامش دهم.
آرمان