این مقاله را به اشتراک بگذارید
تحلیلی بر سمفونی مردگان نوشته عباس معروفی
ایوب بهرام
"دود ملایمی را به طاق های ضربی وگنبدی کاروانسرای آجیل فروشی ها لمبر می خورده وازدهانه ی جلوخان بیرون می زد…
سمفونی مردگان پراست از اینگونه توصیفات،توصیفاتی که خواننده را زمینگیر داستان می کند ودرگیر صحنه ها.درگیریی سخت نفس گیر. رمان سمفونی مردگان ،رمانی چندصدایی یا به عبارتی سیال ذهن.رمانی شخصیت محور،آیدین،اورهان،آیدا،سورملینا.
رمانی با شخصیت پرداری خوب وپرداختی عالی.آیدین شخصیت محوری داستان خیلی خوب تعریف شده.آیدا واورهان هم همینطور.وقتی خیلی شخصیتی به دلت بنشیند ویا وقتی نفرت از شخصتی وجودت راپرکند، معلوم می شود که که نویسنده کار خودرا خوب انجام داده.
داستان با دیوانگی آیدین شروع می شود ولی با فلاشبک های کاری وبه موقع کم کم ابتدایی وپیش ازاینی اوروایت می شود وما پی به لایه های رفتاری او می بریم.شخصیتی که دیوانه است وهیچ چیز برای او اهمیت ندارد.اورهان برادر کوچکتر،اورا تحقیر می کند.چپ وراست سیلی می خواباند توی صورتش وناسزانثارش می کند.ابتدا کک خواننده را نمی گزد.این تا زمانیست که راوی اورهان است. اماوقتی آیدین راوی می شود کم کم خواننده می رود کنار آیدین می ایستد.وکم کم مشخص می شود که این شخصیت غیرانفعالی کیست وچگونه به اینجا رسیده.چگونه شد که اورهان عاصی شد ومغز چلچله به خوردش داد.وچگونه شد که طناب بالای برکه صاف ایستاد.تمام اینها را نویسنده مو به مو و با حوصله بیان کرده.واین استحاله هنرمندانه صورت گرفته.
یک خانواده شش نفره.پدر_جابر_مادر،آیدین وآیدا(دوقلو)اورهان ویوسف. اورهان برادرکوچکترکه به خاطر بی میل بودن آیدین به مادیات وعلاقه به شعرو شاعری وپشت وپازدن به همه چیز می شود همه کاره پدر،ولی بازهم راضی نیست،او هم دلایل خودش رادارد.نویسنده گذاشته همه ی شخصیت هایش حرفشان را بزنند.تمام وکمال.این است که سمفونی مردگان انگار بد ندارد.انگارخوبی درسمفونی مردگان نسبی است.
اورهان برادر کوچکتربه خاطر پشت پایی که آیدین به همه چیز زده می شود همه کاره ی پدر ولی راضی نیست.او خودرا خردشده آیدین می داند.رمان را گاهی اورهان روایت می کند گاهی آیدین وگاهی سورملینا وگاهی دانای کل.
از روایت که بگزریم وبه تیپ ها برسیم.همه گونه تیپ در این سمفونی است.زن ،همه جوره زن دررمان سمفونی مردگان داریم.مادر که سنتیست.آیداکه محافظه کارست ققنوس وار تن به آتش می سپارد ریا،وسورملیناکه نماد روشنفکریست که می تواند باشد یانباشد.مرگ اوهم از نقاط کورداستان است ودختری که دختر او وآیدین است که می آید که بیایدولی اوهم درذهن می ماند.آذر زن اورهان هم هست نماد زنهای خیابانیست امروز هست فردانیست.کتک می خورد ، ناسزا می شنود ولی دم بر نمی آورد اعتراض هم نمی کند ویکروزکه اورهان می خواهد طلاقش بدهد اعتراض نمی کند.
جابرپدر خانواده مردی ریز نقش،امپراطوری که فقط برخانه حکم فرمایی می کند.می خواهد خانه خانه ایی باشد که اومی خواهد.میزند ،خورد می کند،آتش می زند وبیرون می اندازدولی بیفایده است.اونماد تجدداست که درتقابل با آیدین مدرن کم می آورد.ایاز پاسبان بازوی اوست.
ایاز هم شخصیت عجیبی دارد.پاسبانی که برشی دارد در حدسرهنگ.همه کار می کند.آدم می خرد،آدم می فروشد.درامپراطوری ایاز کیابیایی دارد.در امپراطوریی که آیدین اورا به خدایی قبول ندارد.
آیدین دانه درشت سمفونی مردگان است.معروفی اورا درابتدا دیوانه به تصویر می کشد.دیوانه ایی که از دست اورهان کتک می خورد فحش می شنود تحقیر می شود اما خم به ابرو نمی اورد.اما کم کم وصفحه به صفحه رشد می کندوشخصیت می یابد وشاعر می شود،یوسف می شود.یوسفی که زلیخاهای بسیار می یابد.لاغراست وبلند بالا وکلامی دارد نافذوچشمانی که دل سنگ را خون می کند.آری آیدین یوسفی می شودغیراز یوسف سمفونی مردگان.آیدین جان می گیرد ومی شود تمام کتاب.با اینکه تصویری ازاو درذهنت نقش نمی بندداما کلامش به دل می نشیند.با اینکه برخلاف اهالی سمفونی مردگان که می شودتصویرشان کرددر آیننه ذهن-ازآیدا گرفته تا ایاز-اما آیدین تصویری ندارد انگار بی چهره است فقط مردی بلند بالا با چشمهایی تاتاری که هیچ گاه اینگونه در ذهن تو نمی نشیند.
جای جای روایت خوب صورت گرفته گاهی اورهان،گاهی آیدین وگاهی سورملینارو گاهی سوم شخص یا دانای کل.روایتی که از رابطه عشقش به سورملینا می شنویم بسیارماهرانه کارشده.ازعشقی فلسفی وجانسوزروایتی تبداردرحرمانی بیدادگر.می گویدومی گوید.واز بی توجهی سورمه مینالدوخواننده ازاین بت سنگدل کلافه می شوداما درروایت بعدترداستان وقتی سورملینا از آیدین می گویدخواننده می بیند که سورملینا حال وروزی دوچندان بدتردارد وحال تشنه ایی رادارد درکویر تفت زده حرمان آیدین، وآدم را یاد این بیت حافظ می اندازد:
فکربلبل همه اینست که گل شد یارش گل دراندیشه که چون عشوه کند درکارش
واین از نیکی های چندصدایی یا روایت سیال ذهن است که اجازه می دهد هرکس حرف خودش را بزند.
سمفونی مردگان موزه ی عشق های نافرجام است،ازعشق دیوارگرفته ی جابر به آیدین.عشق واشک مادر به همه حتی یوسف زمینگیر واورهان طاغی.عشق سیال وتب دار آیدین به آیدا، به شعر،به سورملینا وعشق سرخورده ونافرجام سورمه.هرکدام به نحوی داستان را به سویی می کشاند وخواننده دراین کشاکش مانده طرف کدام را بگیرد.
درسمفونی مردگان هیچ کس محکوم نیست.به دادگاهی می ماند که هرکس می آید حرفش را می زند ومی رود.یا به سالن اجرای سمفونی که هرکس یک گونه ساز گروه را کوک می کند ومی نوازد.یکی یکی وبه نوبت.خواننده بهت زده مانده چه تصمیمی بگیرد وحق با کیست.
آیدای دیوار کشیده شده ومحصورحق دارد.آیدین هم حق دارد،شعر دارد،حرف دارد.اوهم حیف شده.سورملینا هم حق دارد اوکه مرگش آیدایی دیگراست.پای درد دل اورهان که می نشینی اوهم دلایلی دارد برای اورهان شدن.
یوسفی که حال مردن هم نداردحتی برای مردن هم وقت ندارد ومرتب نشخوار می کند.وقتی هنوز با چشمان باز مرده بودونشخوار می کرد.او هم می خواست پرواز کند که مرد او که یک عمر زنده زنده مرده بود.اوهم حق داشت.
ایاز وجمشید دیلاق همه وهمه صف کشیده تا من خواننده رای دهم حق با کیست.همه حق دارند.حتی چلچله هایی که مغزشان خورده شده وکلاغ هایی که روی سیم گورستان به تماشا نشسته اند ومی گویند برف برف… ماشا نشسته اند ومی گویند برف برف…
16 نظر
شبنم
من این کتاب رو دو دفعه خوندم.باهاش کلی اشک ریختم.امروز هم که نقد شما رو خوندم بازم اشک ریختم.
سحر
منم با کتاب گریه کردم.مثل همبن الان که نفد رو خوندم
دنیا
من این کتاب را دیشب تمام کردم… مات و مبهوتم که این خاک یک همچین ادبیاتی هم دارد، یک همچین کتابهایی هم دارد، یک همچین نویسنده هایی هم دارد… و خاک… خاک بر سر من و امثال من.. خاک بر سر دم و دستگاه این کشور… که خاک میگیریم این آدمها و کتابها را…
ربابه
من خیلی تو کتاب گیج بودم
اما برای ایدین بغض کردم
عليرضا ٥٣ ساله
کتاب را دوست داشتم. دلم میخواست ایدین کمی جنگنده تَر میبود و فکر میکنم زود تسلیم شد. با وجودیکه چهار سال در زیر زمین با تنهایی خود و جور و بی مهری پدر مبارزه کرد اگر قرار بود چنین شخصیتی مغلوب تلخی حادثه از دست دادن خواهر شود و مبدل به موجودی بی اراده و ضعیف گردد، ولو بعلت دیوانگی پسندیده تَر بود نویسنده پردازش بیشتری در این قسمت داستان از تغییر این شخص خرج داستان میکرد که پذیرش چنین تحقیری توسط قهرمان داستان برای خواننده قابل قبول میشد. تغییر راویان داستان برایم خیلی جذاب بود. و موومان چهارم به نظرم نقطه اوج هنر نویسنده در این کتاب بود. نویسنده این کتاب باعث میشود به ایرانی بودن خود افتخار کنم.
محمدرضا
توی آن کتاب هات دنبال چه میگردی؟
«دنبال خودم»
معصومه
هنوز گیج کتاب هستم
رضا
واقعا شاهکار هست / در عرض چندین سال سه چهار بار خوندم و هر دفعه مات و مبهوت / یعنی بعضی وقتها چنان به سرم میزنه که هرطور شده باید یه مروری بکنم / سپاس بیکران از اقای معروفی بزرگوار
نسیم
باز سوال تکراری عدالت کجاست؟
آیا اورهان مقصر است؟ جابر مقصر است یا مادر یا ….؟
کتاب تلخی بود
آیدین امروزی
به عنوان یک استاد ادبیات انگلیسی باید اعتراف کنم که این رمان یک شاهکار و مجموعه ای از تکنیک ها و مکاتب ادبی هست و توصیه می کنم همه اساتید ادبیات حتما در تدریس مکتب های ادبی و شناخت رمان این شاهکار ادبی را سر لوحه کارشان قرار دهند.
بهار
کتاب بی نظیری بود باداستان وباتک تک شخصیتهای آن زندگی کردم همین کتاب بس است برای کسی که عاشق کتابخوانی شود.فقط یک سوال بقیه کتابهای نویسنده هم اینگونه هستند؟؟؟
برکه ی بارانی
سلام…امروز کتاب را تمام کردم و.هنوز به دنبال ایدین تمام صفحه ها را می گردم.حتی نشانی أن را به ایاز گفتم ولی او پیرتر از آن بود که بگویبد…برف تمام صفحه ها را پوشانده و.اجازه نمی دهد سمفوتی مردها در گوشم نجوا کنند.ایدا شال گردن را دور انذیشه ی ناارامم می کند و می خندد و من هنوز آیدین را پیدا نکردم.گرچه اورهان با چشمان یخ زده مسیر را نشان می دهد…اما من هنوز به دنبال خودم می گردم تا شاید شعرهارا تقدیم ایدین کنم…کاش او را پیدا کنم ….کاش
سوری
یک آشغال است آشغال به تمام معنا
شهین نوذری
برای نقد گروهی که در نشست ماهانه داریم کتاب را مطالعه کردم و بعضی بخشهای آن را دو بار
داستان حول محور پدرسالاری می چرخد پدری ناموفق و ورشکسته در قدرت که عقب نشینی در کارش نیست و همچنان میتازد تا روز مرگ
دو قربانی داستان اورهان و آیدین که در دوجهت مخالف رها شدند و سرنوشت هر دو بر اثر نادانی و دیکتاتوری پدر به تباهی کشیده شد
مادری مظلوم و تحت تاثیر قدرت شوهر که از همان اندک فرصت خود به درستی بهره نمیگیرد و با تفاوت آشکار مهرمادری برای دو فرزند رنج می کشد و دق مرگ می شود
آیدا دختر خانواده انگار در استوانه ای شیشه ای محبوس است در محیطی محدود روزمرگی میکند و برای فرار از آن قفس ازدواج و سرانجام خود را در هر شرایطی پوچ و بی فایده نی بیند و خودکشی میکند.
این میان ایاز پاسبان که قدرت جابر برگرفته از اوست، بیش از کوپنش خود را می شناساند و با استفاده ی بیش از حد ار قدرتش پدر و پسر را به تباهی می کشد.
نتیجه کلی این که هر یک از این شخصیت ها گروهی از مردم را در تمام دوران ها نمایندگی می کنند و این نیست مگر تربیت ۷ سال اول زندگی
مجتبی
الان کتاب رو تموم کردم بینهایت خوب و جذاب واسه همه دلم سوخت از پدر تا حتی یوسف از جهلی که قدرت داشت تا اندیشه ای که تنها بود آه که چقد سورملینا معصوم بود و چقد اورهان تنها
سام
به نظرم بیشتر قسمتهای داستان تحت شعاع رفتارهای خشمگینانه و مهربانانه ی پدر بود باورش سخت بوده که پدر که حتی آیدا رو نمیدید از غم مرگش پیر بشه یا غصه ی دوری آیدین رو بخوره اما باید به اورهان هم حق داد که به طور کل از مهر مادری محروم بوده و تا لحظه ی آخر کتاب در معرض نفرین های مادره