این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نقد فیلم یک شهروند کاملاً معمولی ساخته مجید برزگر
نیمهشب اتفاق افتاد
رضا حسینی
سومین فیلم کارنامهی مجید برزگر در جایگاهی پایینتر از دو فیلم قبلیاش قرار میگیرد و از نظر کیفی فاصلهاش به گونهای است که میشود بهنوعی حق را به کسانی داد که پایانبندی ناگهانی و غیرمنتظرهیپرویز را نشانهی خوبی ندیده بودند و زیر بار توجیههای کارگردان و ایدههایش برای چنین پایانی نمیرفتند.
یک شهروند کاملاً معمولی فصل افتتاحیهی ناامیدکنندهای دارد، ایدهی کلیاش حتی روی کاغذهم شکستخورده است (البته در سینمای ایران؛ و همان طور که نمونهی دیگرش را در فیلم نیمهشب اتفاق افتاد به کارگردانی تینا پاکروان دیدیم) و پایانبندیاش واقعاً بیتناسب و تحمیلی است؛ پایانی که هم تحول ناگهانی شخصیت اصلی را در خود دارد و هم تصادف «تقدیرگونه»اش بهشدت از نگاه سفارشی سرمایهگذاران فیلم خبر میدهد.
آقای صفری در پایان داستان درست مثل شخصیت اصلی پرویز، ناگهان مرتکب قتل میشود. اما تفاوت اینجاست که اگر شخصیت پرویز بهتدریج و با محرکهای درست و در یک سیر منطقی دچار دگردیسی میشود و ارتکاب قتل از سوی او و حتی تسویه حساب با پدرش (و همسر جوان او) برای تماشاگر دور از انتظار نیست، در اینجا تحول یکشبهی آقای صفری برای قتل پیرزن همسایه که دورادور هوای او را دارد – آن هم در شبی که شام را با او صرف میکند و برایش پیانو میزند – پذیرفتنی نیست؛ بهخصوص که انگیزهی این جنایت قابلقبول نیست. مگر اینکه آقای صفری را آدم عقبمانده یا کاملاً وابستهای در نظر بگیریم که بر اساس دادههای فیلم و آنچه از زندگیاش میبینیم، نمیتوان به چنین نتیجهای رسید. به عبارت دیگر، محرکهای تعبیهشده در ساختار فیلمنامه برای رسیدن به چنین نقطهای درست و کافی نیستند. بهعلاوه، موقعیت اصلی پیرمرد داستان (دل باختن به دختری که چهرهای شبیه به عشق سالهای دور او دارد) اصلاً برای تماشاگر جا نمیافتد و پذیرفته نمیشود. در این شرایط است که نگاه مرد در آینه پس از اولین مواجهه با دختر، گوش دادن مکرر به صدای ضبطشدهی دختر در تلفن، بیخوابی و بیتابی، رنگ کردن موها، زلزدنهای پیوسته و… نهتنها باورپذیر از کار درنمیآیند و داستان و موقعیت خاص این «شهروند کاملاً معمولی» را پیش نمیبرند، بلکه رقتانگیز جلوه میکنند. از این رو، اتکا به نمایش عکسهای ازدواج صفری با زنی که چهرهاش از میان عکسها درآمده است، هم واقعاً کممایهتر و بیبنیانتر از آن است که پیرمرد داستان را به عنوان یک بیمار روانی مطرح کند.
اما در یک شهروند کاملاً معمولی یک ایدهی درخشان وجود دارد که بهواسطهی این داستان و شخصیتها، تقریباً از دست رفته و فرصت کافی برای جلوهگری نیافته است؛ اینکه عشق زندگی یک مرد که در سالهای جوانی (به هر دلیلی) از دست رفته و سالهاست فقدانش ذهن و روح او را آزرده است، و حالا پس از سالها دختر جوانی با همان شکل و شمایل از راه میرسد و میبینیم که در این سالها ذرهای از احساسات مرد نسبت به عشق ابدیاش کاسته نشده است. هر چهقدر نمایش و ارائهی چنین ایدهای در اینجا فاقد جذابیتهای ذاتی آن است، در درام عاشقانهی انگلیسی ۴۵ سال (اندرو هیگ، ۲۰۱۵) که شارلوت رامپلینگ به خاطر بازی فوقالعادهاش در آن نامزد اسکار بهترین بازیگر شده است، فصل افتتاحیهای تماشایی و بستری مناسب برای فروپاشی یک زندگی زناشویی پایدار و عاشقانه را فراهم آورده است.
*****
گفتوگو با مجید برزگر کارگردان یک شهروند کاملا معمولی
فیلمی رادیکال ساختم
تجربه مشترک ایران و چک
مریم حسینی
مجید برزگر را با دو فیلم موفق اما متفاوت « فصل بارانهای موسمی» و «پرویز» میشناسیم؛ فیلمهایی که در جهان اکرانهای موفقی داشتند و اتفاقا فیلم «یک شهروند کاملا معمولی» نیز اکران جهانیاش را ابتدا آغاز کرده و اکنون به بخش هنر و تجربه جشنواره امسال راه یافته است؛ فیلمی که اواخر خرداد مراحل فنیاش پایان یافته است. هرچند کارگردانش مجید برزگر درخواست حضور در بخش مسابقه جشنواره کارلووی واری را به امید قول حضور در جشنواره ونیز رد کرده است. قولی که سرانجام قطعی نشد و البته فیلم دربخش مسابقه پنجاه و یکمین دوره جشنواره معتبر شیکاگو پذیرفته شد و بعدتر دعوتهای دیگری از جشنوارههای مهم گرفت. «یک شهروند کاملا معمولی» تا به حال درجشنوارههای تسالونیکی، کرالا، ادینبورگ و… حضور موفقی داشته و به سفرهای دور دنیایش در جشنوارههای مختلف ادامه میدهد. از دو هفته دیگر هم اکران عمومیاش در جمهوری چک آغاز میشود. با او گفتوگویی کوتاه کردهایم.
شاید بهتر باشد از همین ماجرای نمایش فیلم در بخش هنر و تجربه و نه در بخش مسابقه آغاز کنیم.
طبق قوانین- به نظرم نانوشته- جشنواره فجر فقط اجازه شرکت در بخش هنر و تجربه را داشتیم. فیلم اواخر بهار ٩۴ مراحل فنیاش پایان یافته بود ولی کارهای پست پروداکشن و بعد از تولید آن را در چک انجام دادیم. فیلم قبل از فجر در جشنوارههای خارجی شرکت کرده بود.
چرا کشور چک؟
جشنواره فیلمهای ایرانی پراگ در جمهوری چک خیلی آرام و وسیع در حال طرفدار پیدا کردن است و خیلی از مدیران سینمایی و تهیهکنندگان چکی در آن شرکت میکنند. سال گذشته چند تهیهکننده چک خیلی ابراز علاقه کردند که با هم فعالیتی مشترک داشته باشیم. فیلمنامه و داستانی را با آنها جلو میبردم. تازه فیلمبرداری «یک شهروند کاملا معمولی» تمام شده بود و نسخهای از تدوین اولیه همراهم بود. دو شرکت «مدیا نست» و «ای او پُست» ابراز تمایل کردند برای اینکه در همین پروژه هم وارد شوند. میشود گفت با وجود اینکه چکها دخالت و مشارکتِ زیادی در روند تولید این فیلم نداشتند «یک شهروند کاملا معمولی» را به عنوان نخستین محصول مشترک چک – ایران اعلام کردند.
امکانات خیلی بهتر از ایران بود؟
امکانات فنی – حرفهای چک بالاست و به لحاظ سطح هنری هم در جایگاه بالایی قرار دارند، هرچند تولیدات سینمایی کمی دارند اما تولید تصویر در کشورشان زیاد است؛ تیزر، برنامههای تلویزیون و انیمیشن. اما در حقیقت فیلم من احتیاج به امکانات خیلی پیچیدهای نداشت. فقط در چک کارها سادهتر انجام شد. موضوع اصلی انجام پروژه مشترک بود به قصد بزرگ کردن بازار فیلم.
این پیشنهاد را به عنوان تجربه در نظر گرفتید؟
یک کم هم میخواستم فیلم در موقعیتی بزرگتر بایستد، توزیع وسیعتر شود و شرایط اکران اروپا برایش سادهتر شود.
این فیلمنامه را بعد از ساختن پرویز نوشته بودید؟
از چند سال قبل این فیلمنامه را داشتم. همان طور که در جریان هستید اکران فیلم پرویز تا پیش از تشکیل گروه هنر و تجربه با مسائلی روبهرو شده بود و تقریبا چند سالی به عقب افتاده بود و فصل بارانهای موسمی هم هنوز اکران نشده. سرخورده البته نشدم. اینبار هم به نوعی فیلمی رادیکال ساختم. منتها در نوشتن داستان مسیر معمولی نرفتم. میخواستم این سوال را جواب دهم که آیا میتوان با یک داستان معمولی فیلمی ساخت که معمولی نباشد و لحن متفاوتی داشته باشد؟ اصرار بر لحن و تجربه برخورد تازه با داستان معمولی.
اما خلاصه داستانتان که کاملا معمولی است، رابطه خاص بین یک پیرمرد و دختری جوان. ولی انگار پایان غافلگیرکنندهای برای فیلمتان طراحی کردهاید.
فیلم پایان غافلگیرکنندهای دارد. قرار است فیلم داستان معمولی یک شهروند کاملا معمولی را تعریف کند. این تصمیمِ کاملا سخت چالش خوبی برای من بود که در حقیقت میتوانم فیلم را به شکلی قابل دیدن بسازم یا یک فیلم با لحن خودم را روی پرده ببرم یا نه. همینطور هم که میگویید ممکن است خلاصه داستان فیلم کلیشهای باشد؛ مردی در آستانه آلزایمر، حضور دختری جوان و حسی که دارد. به خودی خود میتواند فیلمی کلیشهای باشد یا متعلق به سینمایی خاص باشد. به هر حال من خودم را در این چالش قرار دادم. فیلمنامه فیلم در سال ٢٠١٣ در جشنواره روتردام در کشور هلند از بین حدود ٣٠٠-٢٩٠ فیلمنامه جزو ١٠ فیلمنامه منتخب بود و حمایت و جایزهای هم دریافت کرد.
وقتی فیلم «پرویز» را میبینیم تا یک مدتی تحت تاثیر قرار داریم. این فیلم هم قصد دارد همین روند را بر تماشاگر بگذارد؟
خیلی کمتر از پرویز این اتفاق میافتد. دراین فیلم نمایش خشونت نیست، تنهایی آدمها و آقای صفری آزاردهنده است. سیر فیلم متفاوت است، نمیتواند خود موضوع قابل بحث نباشد. در پرویز فرامتنی بود و دغدغهام این بود که چطور به این چیزهایی که میخواهیم بیان کنیم نزدیک شویم.
همان طور که خودتان هم گفتید چالشی در بین است، چون ناخودآگاه تمام عناصر فیلم سبب میشود که شما تماشاگرانی خاص داشته باشید.
نمیتوانم اینقدر صریح بگویم. امیدوارم وقتی فیلم روی پرده دیده شد آن وقت بتوانیم در این مورد دقیقتر بگوییم. ولی اگر مخاطب انتظار داشته باشد فیلم داستانگوی متداول و با ریتم تند را ببیند این طور نیست. برای خودم چند تصمیم در ذهنم داشتم که میخواستم حتما در فیلم باشد و تمام تلاشم را در این زمینه انجام دادم. اول اینکه پیرمرد، جهان و سبک زندگیاش در لحن فیلم درآید. همان طور که زندگی و شکل رفتاری آنها به نظر عدهای کسلکننده میآید در فیلم هم این ماجرا باشد. به هرحال فیلم قرار است زندگی یک پیرمرد را روایت کند. دوم آقای صفری- شخصیت اصلی فیلم – کمکم دارد به حواسپرتی و آلزایمر مبتلا میشود. چالشی بود که به تدریج به این سمت میرفتیم. فیلم مثل پازلی باشد که برخی قطعاتش برداشته شده است. فیلم همسو با شخصیت اصلی باشد، یک چیزهایی در آن گم شود، یک اطلاعاتی را همزمان با او انگار یادمان رفته باشد. به هر حال امیدوارم این تصمیمها به فیلم کمی لحن متفاوتی بدهد و با بعضی از گروههای تماشاگران ارتباط برقرار کند. از نظر من این فیلم ادامه پرویز، فصل بارانهای موسمی است و امیدوارم مخاطب خودش را داشته باشد.
میتوان گفت این مخاطبان از منظری دیگر به آثار این گروه توجه میکنند و با رویکردی متفاوت به تماشای فیلم مینشینند و شاید راضی کردنشان سختتر باشد.
به نظر من باید تعریف جدیدی از مخاطب در سینمای ایران داشته باشیم. اینکه چه تعداد مخاطب میتواند یک فیلم را پرطرفدار کند. اگر «ماهی و گربه»، «خواب تلخ» و «پرویز» را حدود ١۵٠ هزار نفر میبینند و یک فیلم نرمال متعلق به جریان اصلی که با تعداد زیاد سینما میفروشد، تنها ٣٠٠ هزار مخاطب جلب میکند، کدام یک موفق بوده است؟ از نظر من اختلاف زیادی دیده نمیشود. اما اگر فیلمهایی نظیر «یک شهروند کاملا معمولی » ١٠٠ هزار مخاطب داشته باشد و یک فیلم جریان اصلی ١٠ میلیون مخاطب کاملا این اختلاف به چشم میخورد. به هرحال امیدوارم ما اساسا تعریف جدیدی از مخاطب بدهیم. اینکه از طرف برخی، فیلمهای ما ضد مخاطب یا با مخاطب محدود قلمداد میشود و آن فیلمها با تمام امکانات و ابزار همین میزان تماشاگر دارند، نیاز است که بررسی کارشناسی شود.
در یکی از نقدها که درباره فیلمتان نوشته شده بود به این نکته اشاره شد که ردپای سهراب شهید ثالث را میتوان در آن دید، خودتان چه حسی از این تشبیه دارید؟
اگر این اتفاق افتاده است که خوشحالیام را نمیتوانم پنهان کنم. رد پا یا تاثیر این سینماگر پیشرو که حدود ۴٠ سال و خردهای از فیلمهایش میگذرد را میشود دید. شهید ثالث یک جریان و یک لحن است. میشود ادامهاش داد. پیشنهاداتش در سینما را میتوان پذیرفت. به نظرم سینمایش کهنه نمیشود. میتوان گفت طی این سالها لحن آدمها، تنهاییها و خلوتها و روابطشان تغییر نکرده. تغییر نمیکند. حتی اگر شتاب ظاهری زندگی بیشتر شده باشد. بهش فکر نکرده بودم اما حالا که میگویید به نظرم طبیعی است که هم متاثر از سهراب شهید ثالث باشم و هم خیلی از فیلمسازان ایران و جهان. شاید فیلم « یک شهروند کاملا معمولی » طعم شهید ثالثی داشته باشد، شاید «طبیعت بیجانی» باشد اما از یک جنس دیگر است، مثال امروزی است و البته این شباهت را انکار نمیکنم. تاثیر شهیدثالث برخودم را هم انکار نمیکنم.
بازیگر فیلمتان شبیه پدربزرگ فیلم «جدایی نادر ازسیمین» است، یک انتخاب مطمئن میتوانستند برای شما باشند.
نه ایشان نیستند. «سورن نیاساکیان» از بازیگران جامعه تئاتر ارامنه که تجربه حضورهای کوتاه و تک سکانسی در چند فیلم را داشتهاند.
ولی شما به ایشان اطمینان کردید؟
ما بیشتر از چند ماه در همه جا دنبال بازیگر این نقش میگشتیم. دنبال یک کاراکتر ٨۴- ٨٣ ساله بودم که هوش و حواس بالایی داشته باشد و آداب بازیگری را بشناسد و اتفاقا خیلی شناخته شده هم نباشد، بتواند ۶٠- ۵٠ روز تمرین و فیلمبرداری را هم تاب بیاورد و بداند. باورم این بود که برای این فیلم مانند پرویز، هم اگر بازیگر شناخته شده باشد تاثیرگذاریاش کم میشود. این جمله را زیاد شنیدم که تماشاگر وقتی از سالن بیرون میآمد، میگفت: «قصه واقعی این آقا است». در صورتی که برعکس بود ما اول قصه را داشتیم و بعد این بازیگر را پیدا کردیم. یک آدم آرام، کمحرف و اتفاقا «سورن» اصلا هیچ شباهتی به این شخصیت ندارد؛ حافظه خوب، سرحال و… خیلی هم تمرین کردیم و آرامآرام تبدیل به این شخصیت شد.
اگر بخواهید نقدهایی که در این مدت و در جشنوارههای پیشین درباره فیلمتان نوشتهاند مرور کنید چه نکتهای به نظرتان میرسد.
هالیوود ریپورتر اشاره کرده بود که فیلم مثل یک پازل است و به عمد بعضی از قطعاتش ناپیداست و این نکتهای بود که درست دریافت شده بود. من وقتی فیلمنامه نوشته شد، بعد از آن به عمد چند قطعه را برداشتم. به خصوص که برایم ریسک سختی بود که دوربین از دور رابطهها را تعریف میکرد و قرار بود لحنمان این طور باشد که خودمان هم نمیدانیم قرار است چه اتفاقی بیفتد و چی پیش بیاید. حتی به نظر میآید در لحظههایی خودمان هم غافلگیر شدهایم.
از طرفی اکثر فیلمهایی که درباره آلزایمر داریم از زبان ما تعریف شده است، از زبان فردی که آلزایمر دارد تعریف نمیشود یا از دور بر کسی که در مرحله گرفتن آلزایمر است نظارت نمیکند.
فکر میکنید موفق شدهاید؟
نکاتی را که میخواستم در فیلم داشته باشیم ریسک کردم و انجام دادیم. در بین سینمایی که حدود ٨٠- ٧٠ الگوی مشخص دارد دوست دارم فیلمهایی بسازم و تهیه کنم که تجربهای متفاوت را پیشنهاد دهد یا دست به تجربهای متفاوت بزند. حتی اگر این تجربهها اشتباه باشد یا به شکست بینجامد. اما ادامه جریان فیلمسازی در ایران باشد که از ۶٠- ۵٠ سال قبل نمونههای درخشانی از آن را دیدهایم اما تکرار نشدند. برای من هدف، جستوجو برای گسترش زبان سینماست. پیشنهادی تازه در زمانی که داستانها و موقعیتهای سرراست تعریف کردن و از روی دست الگوهای جواب داده فیلم ساختن اولویت است. خیلی از فیلمها را انگار یک نفر مینویسد و یک نفر میسازد. به نظرم میشود تجربههای تازه کرد.
‘