این مقاله را به اشتراک بگذارید
ابراهیم حاتمی کیا : داعش به ما نزدیک است اما خدا کند فیلمسازان این موضوع را بفهمند
«بادیگارد» علیه داعش
فرناز میری
«بادیگارد» روایتی از سرتیم حفاظت از شخصیتها به نام حیدر ذبیحی است. فیلمی که از ترور میگوید. با ترور آغاز میشود و با ترور پایان مییابد. صدای اسلحه و گلوله و صحنههایی پر از خون و زخمی و کشته که اینبار از آدمهای دهه ٩٠ میگوید. آدمهایی که ریشه در جنگ و خاکریز و جبهه دارند. فیلم پر از صحنههای اکشن است. این صحنهها بهگونهای بوده که پرویز پرستویی دستش شکسته و همچنان مشغول فیزیوتراپی است. صبح دیروز نشست خبری این فیلم در کاخ جشنواره برگزار شد تا کارگردان و عوامل فیلم از «بادیگارد» بگویند و به سوالها پاسخ دهند. پیشتر هم این فیلم در برج میلاد بدون مراسم فرش قرمز به اکران درآمد. هرچند به دلیل استقبال تماشاگران همزمان علاوه بر سالن اصلی در سالن چهار و پنج برج میلاد نیز نمایش داده شد. حاتمیکیا «راه رفتن روی فرش قرمز» را با احوالات خودش جور نمیداند و برای توضیح بیشترش میگوید: «مثل کراوات که بعضی آن را حرام و برخی مکروه میدانند. این کار هم برای من حرام است. » البته به قول خودش «حالم خوش نیست برای اینکه در این فضا قرار بگیرم». پرویز پرستویی بازیگر نقش اصلی فیلم هم در همین زمینه تاکید میکند «از بچگی چنین روحیهای ندارد و نخستینباری که کت پوشید روز عروسیاش بود و آنقدر نامتعادل شد که زمین خورد و کتش پارهپاره شد.»
حاتمیکیا در پاسخ به این پرسش که در فیلم «بادیگارد» مانند «آژانس شیشهای» به صراحت دغدغههای خود را مطرح کرده و باز هم بغض دارد، گفت: به هر حال این یک حس است. گاهی فکر میکنم باید حرفهایم را به صراحت بگویم و بعضی فیلمها حالت مانیفست پیدا میکنند اما همه فیلمهایم چنین نیست و گاهی با این صراحت حرف نزدهام.
اما از فرش قرمز و حاشیهها که بگذریم، نگاهها به این فیلم متفاوت بود. برخی «بادیگارد» را فیلمی در نقد دولت تدبیر و امید دانستند و حاتمیکیا در نشست خبری این فیلم تاکید میکند بحثش در این فیلم کلی است و ربطی به دولتها ندارد. «بادیگارد» را فیلمی در نقد شخصیت میداند و معتقد است ربطی به دولتها ندارد و میتواند همه دولتها را شامل شود. کارگردان «بادیگارد» از اینکه این روزها در کنار مستندسازان سوریه نیست غمگین است. دلش میخواهد آنجا باشد. میگوید « به والله میخواستم بروم. امروز میخواستم تهران نباشم اما نشد. » از ایکاشهایش میگوید. «کاش امثال حاج قاسم اجازه میدادند و بچهها را دعوت میکردند تا از نزدیک این شرایط و مسائل را ببینند». حاتمیکیا «بادیگارد» را نقطه عطفی در کارنامهاش نمیداند. سینمای حاتمیکیا سینمای انتقاد است. از انتقاد به فراموش کردن رزمندهها تا انتقاد به مسوولان. اما اینبار از بیتوجهی فیلمسازان به حوادث منطقه و نزدیک شدن داعش انتقاد میکند. سعی دارد توجهها را به ایکسری برج میلاد جلب کند و معتقد است این کار «معنای بسیار مهمی دارد و نشان میدهد در کشور ما اتفاقاتی افتاده و داعش دارد به ما نزدیک میشود.» میگوید: «خدا کند فیلمسازان ما این موضوع را بفهمند و متوجه شوند که وضعیت ما در حال تغییر است. » ٩٠درصد فیلمهای امروز را بیتوجه به این موضوع میداند و ابراز تاسف میکند از اینکه فیلمی درباره داعش ساخته نمیشود و معتقد است «فیلمهایی که به این مسائل توجه دارند در جشنواره پذیرفته نمیشوند. حتی اگر کیفیت پایینی داشته باشند باید توجه کنیم اینها موضوع روز ما است.»
اما «بادیگارد» انگار تکرار فیلمهای قبلی حاتمیکیا است. سینمای دفاعمقدس یا سینمای جنگ بدون ابراهیم حاتمیکیا هویت ندارد. از «هویت»، «دیدهبان» و «مهاجر» تا «آژانس شیشهای» و «به نام پدر». هرکدام به نوعی روایت حاتمیکیا بودند از خاکریز و جبهه و دفاع. گاهی دوربینش به پشت خاکریزها میرفت و گاهی از آدمهایی میگفت که هنوز در همان دوران ماندهاند. هرچند هنوز هم شخصیتهای فیلمهای حاتمیکیا ردی از جبهه و آدمهای آن دوران را با خود دارند اما حاتمیکیای این روزها فرق کرده است. انگار جایی در گذشته مانده و حالا میخواهد از روزگار نو بگوید. از دهه ٩٠. از تیم حفاظت. از «بادیگارد». حاج حیدر «بادیگارد» دلتنگ یاران دهه ۶٠ خودش است. دلتنگ رجایی و باهنر. حاتمیکیا میگوید: «نمیخواهم در گذشته زندگی کنم چون عقبماندگی است. اما دوست دارم از این گذشته بگویم؛ چراکه آن دوره خاصترین و پاکترین لحظات بود. » نمادهای سینمای حاتمیکیا مشخص بود و مشخص است. پلاک پررنگترین نماد بود و سکانسها و پلانها ماندگارترین. سعید
« از کرخه تا راین» در کلیسایی در آلمان کنار شمعهای روشن کلیسا گریه میکند. هنوز هم آن سکانس از سکانسهای ماندگار سینمای ایران است. حاج حیدر «بادیگارد» هم بغضهای فروخوردهاش از روزگار را در کهفالشهدا گریه میکند. حاج کاظم «آژانس شیشهای» از مسوولان زمانهاش دلخور است. مرتضی راشد «موج مرده» وقتی دیگر نمیتواند با پسرش حرف بزند از
قول و قراری میگوید که آنها را راهی جبهه و دفاع از مرزها کرد و کوتاهی آنها که ماندند در بزرگ کردن بچههایشان. میثم «بادیگارد» هم دلخور است از نبود پدر و دوستان پدرش. حاج حیدر «بادیگارد» هم عصبانی است و شک به جانش افتاده. جبهه و جنگ و خاکریز قصه زیاد دارد. آنقدر که میتواند کل دنیای فیلمسازی یک فیلمساز را پر کند. سینما، سینمای حاتمیکیا است. نمیتوان به او خرده گرفت. نمیتوان گفت چه بساز و چه نساز. اما برای ما که سینمای دفاعمقدس را با حاتمیکیا شناختیم با «روبان قرمز» و «برج مینو» و «بوی پیراهن یوسف» جای خالی روایتهای دیگر از جبهه دیده میشود. مگر همین چند وقت پیش نبود که پیکرهای ١٧۵ شهید غواص در تفحصها پیدا شد. با دستان بسته و زنده به شهادت رسیده بودند. وقتی هنوز هم روایت دردهای هشت سال جنگ از جایی سر میرسد و زخمها را تازه میکند؛ چرا حاتمیکیا که شاعر سینمای جنگ بود از همان گذشته نگوید.
مگر «روبان قرمز» شعر بلند عاشقانهای نبود از جنگ یا «بوی پیراهن یوسف» که به شعر انتظار میماند در پرده سینما. حاتمیکیا از ایکاشهایش گفت. من هم از ایکاشهایم میگویم. کاش حاتمیکیا همان حاتمیکیای قبل از «به رنگ ارغوان» بود.نه حاتمیکیایی که از دهه ٩٠ و آدمهایش میگوید.
آنوقت با همان شور و اشتیاق سینمایش را دنبال میکردم. دنبال شعری تصویری که یاد همه آنهایی را که رفتند و ماندند، زنده نگه میداشت. نه اینکه فقط به یاد گذشته فیلمی از او ببینم و دوباره دلتنگ همان سینما بشوم.
حاتمیکیا فیلمسازی است که دغدغههای بسیاری به جز فیلمسازی دارد و به خاطر دغدغههایش فیلم میسازد. از آژانس شیشهای تا خاکستر سبز و روبان قرمز و چه و حتی دعوت.
در پاسخ به دغدغههایش هم برایش مهم نیست که فیلمی که میسازد مورد تایید منتقدان هنری قرار گیرد یا نه. شاید حتی برایش نگاه سیاستمداران هم مهم نباشد.
چنانچه در جلسه پرسش و پاسخ تازهترین فیلمش «بادیگارد» به صراحت میگوید. «نه به ایوبی کار دارم نه جنتی؛ با روحانی کار دارم/ به والله میخواستم به سوریه بروم و امروز میخواستم تهران نباشم اما نشد.»
حاتمیکیا که با هیچ رسانهای قبل از نمایش فیلم بادیگارد مصاحبه نکرده بود، جلسه پرسش و پاسخ فیلمش را تبدیل به تریبونی کرد که از آنجا حرفهایش را بزند و بگوید که:
حرف ما در سینما باید حرف روز باشد و الان یکی از مهمترین حرفهای کشور ما موضوع سوریه است. شما نگاه کنید دم در همین سالن برای حفظ امنیت ،گیت ایکس ری گذاشتهاند. الان داعش نزدیک کشور ما شده است و ما دمِ در کشورمان گیت ایکس ری گذاشتهایم. خدا کند که فیلمسازهای ما متوجه این موضوع بشوند و فیلمهای خود را متوجه این وضعیت خاص کشور کنند.
اما متاسفانه میشنویم که آثاری که درباره این موضوع ساخته شده هم وارد جشنواره نشده است. ۹۰ درصد فیلمها متوجه این خطر نیستند و بیتوجهی به این بچههای رزمنده یک ظلم بسیار
بزرگ است.
چه کنیم که هنوز هم مثل زمان جنگ مسوولان سمت شمال میایستند، در حالی که در جنوب جنگ است. خطر پشت مرزهای این کشور است و دوستان متوجه نیستند.
ای کاش توری برای دوستان فیلمساز بگذارند تا با فضایی مانند سوریه از نزدیک آشنا شوند، البته میدانم که این موضوع بسیار سخت است و شرایط امنیتی خاصی دارد اما کاش امثال قاسم سلیمانیها شرایطی را فراهم میکردند که چنین
اتفاقی بیفتد.
این توجیه درست نیست که ممکن است این آثار به خوبی نتوانند موضوع را نمایش دهند. اتفاقا باید این آثار ساخته شوند و باید فیلمسازی که خطر را پذیرفته و برای فیلمسازی به عراق رفته تشویق شود و باید به کار او توجه کرد… من نه به محمد حیدری کار دارم و نه حتی به آقای ایوبی و آقای
جنتی.
با آقای روحانی کار دارم که در این موضوع هست. چطور میشود که فیلمهای اینگونه وارد مسابقه نمیشوند، حتی اگر
ضعیف باشند.
من حرف خود را در فیلم زدهام. شاید مخاطب این فیلم در طول زمان با آن ارتباط برقرار کند، شاید هم در لحظه. گمان میکردم خانمها با این فیلم ارتباط برقرار نکنند اما بازخوردها را که در سینما دیدم متوجه شدم آنها هم مانند جوانها با این فیلم ارتباط خوبی برقرار کردهاند.
من دلتنگ روزهای دهه شصت هستم. چرا که خالصترین روزها و شفافترین لحظهها را در آن برهه زمانی داشتیم.
گاهی گفته میشود از فیلمهای مربوط به سوریه حمایت کافی نمیشود که به نظر من بهانه است. من این را قبول ندارم و هرکسی که میخواهد در این رابطه فیلم بسازد باید بجنگد و برای فیلم خود تلاش کند، حتی اگر پسر من باشد. آنهایی که نمیجنگند و سفارشی فیلم میسازند معمولا فساد میکنند. ما به عنوان فیلمساز باید یاد بگیریم که بجنگیم و به هر نحوی فیلمهای خود