این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد فیلم لانتوری ساخته رضا درمیشیان
امیر قادری / کافه سینما
لانتوری متاسفانه یک جور سوءاستفاده از ابزار سینماست. فکرش را بکنید تیزی یک چاقو را گذاشتهاید روی شاهرگ یک آدم، و دوربین را متمرکز بر آن، نگه داشتهاید: این که فرو میرود یا نه. این طوری شما میتوانید هر مخاطبی را تحریک کنید. در این مسیر تاثیر، خبری از فرآیند خلاقه هنری نیست.
دو سال پیش که عصبانی نیستم! را دیدم، مدام این نکته توی ذهنم بود که این تعادل غریب و کمیاب، تا کی میتواند حفظ شود. درمیشیان به عنوان یک ژورنالیست، دستاش را گذاشته بود روی ابزار اولیه و مستقیم تاثیر بر تماشاگر. و روی آن طناب باریک، توانسته بود خودش را حفظ کند. این وسط و برای ماندن در نقطه تعادل، طنز جذاب فیلم، به کمکاش آمده بود. همه چیز وقتی عجیبتر میشد که یاد فیلم اولش، بغض بیفتیم. یک جور شلوغبازی برای پنهان کردن ضعف ایده و کارگردانی. هر چند اتمسفر مریض بغض، اریجینال میزد، اما این همه داشته فیلم بود. عصبانی نیستم! اما، فقط این عصبیت و بیماری واقعی را نداشت. به عنوان یک محصول هنری، و به دلایل بالا، فیلم بسیار بهتری بود.
و حالا لانتوری نشان میدهد که آن نگرانی از ناتوانی فیلمساز در حفظ سلیقه و تعادل، که در لحن چندگانه عصبانی نیستم! موجود بود، منطقی بوده است. لانتوری فیلمی است که نه فقط شلوغ کردن از نوع بغض دارد، بلکه تلاش فیلمساز برای استفاده از ابزار مستقیم برای برانگیختن احساس تماشاگر، به چه نتیجه پیش پا افتادهای منجر شده است. این را میشود هم در استراتژی روایی فیلم (که نیمه ابتدایی را کمفایده و اثر جلوه داده)، و هم در فرم اثر دید.
اما میدانیم که فرم مبتذل، محتوای مبتذل میسازد. (یا بالعکس). هر چه هست، این جا فیلمساز سرگردان و شلوغ کن عاشق واکنش گرفتن، مجموعههای از ایدههای سیاسی تلگرامی مد روز را قاطی میکند و به خورد تماشاگر میدهد. وقتی در یک دیالوگ پس از نقطه اوج و در پایان اثرش، با خاطره سیاسی «قیمت گوجه» شوخی میکند، ماتم برد، که مگر انتظار فیلمساز از خودش و اثرش چه قدر پایین است. پس بحث مرکزی فیلمساز درباره قصاص و بخشش، و نیروی قاهر تمامیتخواهی که میخواهد یک زیبایی آزاد را به چنگ بگیرد، همین قدر سطح پایین از آب درمیآید. واکنش منفی تماشاگران پرشمار کاخ جشنواره پس از تماشای فیلم (که لااقل به خاطر دلبستگیهای سیاسی و حزبی هم شده، باید بیش از این میبود)، بیشتر از آن که آگاهانه باشد، به نظرم یک جور واکنش ناخودآگاه بود در برابر کار فیلمسازی که میخواهد از ابزار فرمی و مضمونی که در اختیار دارد، برای تحت تاثیر قرار دادن طرف مقابلاش یعنی تماشاگر، سوءاستفاده کند. و بدتر این که در این مسیر هم به تناقض و فرصتطلبی میرسد: همان موقعیت آشنای پوزیسیون و اپوزیسیون بودن همزمان.
درمیشیان کارگردان با احساس با استعدادی است. فارغ از همه این حرفها، اگر روزی روزگاری خود سینما را، نه فقط به عنوان یک ابزار، دوست داشته باشد؛ راه درست، از میان همه تناقض و آشوبها، خود به خود نمایان خواهد شد. کافی است عاقبت مخملباف را، (منظورم این جا تنها در مقام یک سینماگر، و هنگام استفاده از هنر سینماست) ببیند.