Share This Article
نگاهي به فيلم «پل خواب» ساخته اكتاي براهني
پُل روي پرتگاه خوابيد، پُل را دوباره ميسازيم
روزبه حسيني / اعتماد
١-تابستان ١٣٧٣، بهرام بيضايي نشاني زيرزمين خانهاي را به من داد كه از نوجواني نقشي بر جان و روان من زد آن صاحب خانه، كه در من باليد و مرا بلند كرد از اين زمين و جهان كه نامش رضا براهني بود و هست و خواهد بود. در كارگاه/ زيرزمين خانه آن يگانه عالم امكان، من قصه ميخواندم و شعرهايم را نه! بيرحمي او را در نقد شعر، تاب نميآورم. نوجوان بودم و حساس به عواطف شعريام. اما، قصههايم را… و آموختم كه قصه چيست و قصه در معناي جهان امروز چه تفاوتها با پيش از خود دارد و ضرورت شناخت نقش آن در روزگار ما چيست. در يكي از شبهاي سرد زمستان ٧٣، درباره تغيير نقطه آغاز و زاويه ديدهاي راوي در قصهكردن يك «داستان»، مثالي را براي ما زد: نوجواني شر كه به خاطر چاقوكشي و دعوا با رفقا، كارش به بازداشت كشيده و آدمهاي بازداشتگاه، چنين و چنان بودهاند؛ مزاح و تخيل بسيار را هم با شيطنت مخصوص به خود بدان ميافزود. نام آن نوجوان، اُكتاي بود؛ فرزند دكتر رضا، اكتاي براهني.
٢-در جلسات جمعههاي آخر ماه كارگاه كه هربار ميزبان يكي از بزرگان نويسنده و شاعر ايراني بود، گاه اُكتاي سر و كلهاش پيدا ميشد و تو شوق و ذوق حضور او در جلسه را در چشمان سبز پدر ميديدي آشكار. به گمانم ميانههاي نوروز ٧٦ بود كه خانواده براهني از ايران خارج شدند و من تا يك دهه پس از آن از اُكتاي خبري نداشتم، جز آنكه از دكتر شنيده بودم كه در دانشگاه يورك، مشغول تحصيل سينماست: «تا ببينيم چه كار ميخواد بكنه بالاخره اين جوان». تا آنكه پس از آن يك دهه دوباره در ايران ديدمش؛ ديگر چندان از آن جوان عصيانگر و ياغي خبري نبود. اگر هم عصياني بود، نه در رفاقت و دعواي رفقا و شايد در برابر نظام بينظم نام و آوازه آن يگانهپدر، كه در قلم تند و تيزش در مطبوعات بايد سراغش را ميگرفتي.
٣-براي سينما همه كار ميكرد: فيلم كوتاه ميساخت، نقد سينما مينوشت، تدريس ميكرد، و البته فيلمنامه مينوشت. خوب هم مينوشت. نه! خوب نمينوشت؛ يكجوري غير از اين جورهاي متداول ما مينوشت؛ «لواسون» درخشانترين آنها بود.
٤-يكي از كارهاي مفت خوب و آموختني كه انجام ميدهم سالهاست، خواندن شعر و قصه و نمايشنامه و فيلمنامههاي دوستان است كه يا منتشر نشدهاند، يا قرار نيست روي صحنه يا پرده بروند. اواخر دهه هشتاد، چند فيلمنامه اقتباسي و اصيل (اورژينال) به قلم اُكتاي براهني خواندم. يكي از ديگري درستتر. هر يك بالغ بر صد صفحه. هم در جزييات پرداخت دقيقي داشتند و هم در ساختار بيروني و كليات و هم در به اصطلاح، سينمايي بودنشان. باز بگويم كه درخشانترين آنها، لواسون بود و البته درخشانترين چيزي كه در آن دهه خوانده يا روي پرده ديده بودم، بياغراق و بيترديد. فيلمنامهاي كه نويسندهاش را آواره راهروهاي تنگ و تاريك وزارتخانه مربوطه كرد براي يكي «پروانه»اي!
٥- دريغا كه شاكله سياستگذار فرهنگ سالهاست بيماري غريبي گرفته است و البته اميد كه درمان شود يكي از همين روزها و شبهاي بيقرار. بيماري بسيار ساده است و شايد درمان، تنها يك خواست جمعي از سوي همان «گزاران» باشد و نه بيشتر: نسل امروز، از متوسط خودش هم نبايد عبور كند! شاعر و قصهنويس، به ويژه نمايشگر و سينماگر، نبايد از سطح متوسط خود عبور كنند. بايد كمخاصيت باشند و كمخطر؛ اگر بيخاصيت بودند و بيخطر، كه سُرور است و سرخوشي! باري. نويسنده لواسون، ناگزير به شكار هر «پروانه»اي است كه بر او بپسندند و اينك: «پُل خواب».
٦-شبي پيش از اين، يك آقايي با كت و شلوار، روي آنتن به اصطلاح «ملي»، بيآنكه حتي شهامت بردن نام سازنده «پُل خواب» را داشته باشد، پس از آمدن نام فيلم، ميگويد: «سازنده هيچ دركي از رمان جنايت و مكافات نوشته داستايوفسكي نداشته است!» ياللعجب كه از نگاه چپ و ماركس و لنين هم حرف ميزند و آن ديگري هم آتش معركه را داغتر ميكند! اگر براهنيها داستايوفسكي را نفهمند، بنده ميفهمم يا شما؟ بگذريم از اين خالهزنكبازيها و جهالتها، بگذريم آقا!
٧- «اقتباس»، از مهمترين يافتهها و رويكردهاي سينماي پدر و مادردار سينماي جهان است. دلم ميخواهد اين نوشته در حد يك يادداشت خوانده شود و اصل سخن جديام در باب «پل خواب» و ايضا درباب «اقتباس» بماند براي اكران عمومي فيلم. پس به اين مختصر بايد بسنده كرد كه: وقتي سراغ اقتباس از نوشتههاي آدمي مثل «داستايوفسكي» ميروي و حالا اقتباس از «جنايت و مكافات»، آن هم با ذهنيت فيلم و سريالي مقتبس از آن، كه ما در ايران هم آن را ديدهايم، كار تو از دشواري متداول امر «اقتباس» هم دشوارتر ميشود. حالا انگار همه داستايوفسكي و شاخصههاي رمانهاي پر از جذابيت و البته پر از نقص او را ميدانند و ميشوند وكيل بحق «زندهياد داستايوفسكي»! ياللعجب! تنها ميخواهم يك پرسش را طرح كنم و از اصل ماجرا بگذريم: آيا ميدانيد تبديل نگاه ذهني/سوبژكتيو يك رماننويس به دامنه تصاوير عيني/ اُبژكتيو، چه فرآيندي دارد؟ ميداني تو بايد دقيقا چه داشتههايي را به چه يافتهها و سازههاي تازه و روزآمدي بدل كني تا آنچه در ذهن آمده در عين آري و «آنچه در وهم نايد آن كني»؟! تنها باز بنگريد به دلايل ذهني و البته بيشتر اقتصادي الكن «زندهياد داستايوفسكي» و حالا بينديشيد كه براي مخاطب امروز، چه چيز جز مُسكر و افيون ميتواند، اسباب جنايتي آنچنان را فراهم كند كه تو باور كني! تنها باز، بنگريد.
٨- با وجود تمام ناملايماتي كه همه شما خوانندگان اين سطور، بيش از من بر آن واقفيد، سر برآوردن فيلمسازي كه يك دهه او را از آغاز كارش عقبتر نشاندهاند، فرخنده است. من قاطعانه از منظر نمايشگري كه سينماي ايران، از بدو آغازش تاكنون را به دقت پژوهيدهام، صداي نفس كشيدن خوشآهنگ اين فيلمساز ديگر ميانهسال را احساس ميكنم. تا فضاي فرهنگ خاطر و تصوير در اين سرزمين چگونه نام و دسترنج اُكتاي براهني را خير مقدم گويد!
٩- من، گُل ميشوم تو بپر پُل ميشوم تو بپر نه گُل ميشوم تو بپر پر ميپرد از روي گل شبنم دوباره شبنم سهباره شبنم چهارباره شبنم هزارباره پُل خوابيد پُل روي پرتگاه خوابيد پُل را دوباره ميسازيم. (رضا براهني)