این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
اینجا کسی نمیمیرد ساخته حسین کندری
تعدادی جامپکات مورد نیاز است
محسن جعفریراد
اینجا کسی نمیمیرد در خوشبینانهترین حالت، مناسب مدیوم فیلم کوتاه است، چرا که نه روایت و داستانپردازیاش تناسبی با یک فیلم سینمایی بلند دارد و نه از لحاظ ساختاری، کشش لازم را برای مخاطب فراهم میکند. از آن نوع فیلمها که انگار از آرشیو سینمای معناگرای دو دهه قبل بیرون کشیده شده است.
سربازی برای پست دادن به زمینی بیآبوعلف و کویری میرود تا در اتاقی کوچک و تقریباً مخروبه وظیفهاش را انجام دهد. در این میان با دختری به نام روژین آشنا میشود که فارسی را آن هم در آن روستای دورافتاده، به غلیظترین شکل ممکن حرف میزند! دختری که از همان ابتدا، تنها استدلال منطقی برای وجود او منطق سوبژکتیو روایت است، که برای این منطق هم کد و نشانهای دیده نمیشود و به این ترتیب فیلم تبدیل میشود به فیلم کوتاهی کشدادهشده و به دلیل طرز تلقی غلط کارگردان از ابهام معنایی و هنری، عملاً از یکسوم ابتدایی به بعد، تماشایش به کاری روانفرسا میماند.
مشکل دیگر فیلم به نبود شخصیتپردازی در آدمهای داستان برمیگردد. از زندگی فردی و اجتماعی آدمها نه در مقدمهچینی چیزی عایدمان میشود و نه در ادامه، اطلاعاتی داده میشود که وجه پیشبرندهای در درام داشته باشد. شخصیتها صرفاً حضور فیزیکی دارند و دیالوگهای بهشدت نخنما و پیشپاافتاده بر زبان میآورند.
اما مهمترین ضعف فیلم، عدم انسجام و پیوستگی در لحن و بیانمندی آن است. مشخص نیست قرار است شاهد یک روایت سوررئال باشیم، فانتزی، ابزورد یا رئالیستی. چون حالوهوای فیلم به همهی این برداشتها راه میدهد و عملاً هیچکدام از اینها هم نیست. این عدم انسجام بهویژه در ساختار فیلم، مثال بارز نبود خلاقیت در کارگردانی است که همه جور شیوهی دکوپاژ را – از حرکات ایستای دوربین و نماهای کارتپستالی تا حرکات دورانی – امتحان میکند اما در نهایت نه کارکردی در فضاسازی دارند و نه در راستای حفظ تدام و تعلیق فیلم کمک میکند.
فیلم یک زنگ خطر برای هومن سیدی نیز به حساب میآید. او پس از بازی شوخوشنگ و موفقش در فیلمهایی مثل خط ویژه، شب، بیرون و بوفالو حالا انگار صرفاً ادا و اطوارهای بازی خودش را در فیلمهای دیگر تکرار میکند، بدون آنکه هوشمندی لازم را نسبت به تناسب این شوخوشنگی با داستان فیلم و یا جایگاه همین اینجا کسی نمیمیرد در کارنامهاش داشته باشد. در جشنوارهی امسال بازی سیدی در دو فیلم پل خواب و اینجا کسی نمیمیرد نمود عینی این نقطهی ضعف است که از همان ابتدای حضور او، کنشها و واکنشهای شخصیتی که بازی میکند، قابلپیشبینی میشود و اجرای او تفاوت چندانی با سه فیلمی که نام برده شد، ندارد. طوری که بهراحتی میتوان شخصیتهای این دو فیلم را با هم جابهجا کرد! برای بازیگری که سعی میکند گزیدهکار باشد و از طرف دیگر در مقام کارگردان، فیلمهای جاهطلبانه و خلاقانهای میسازد، این سهلانگاری در انتخاب نقشها بعید جلوه میکند. هرچند در نهایت ضعف اصلی به نویسنده و کارگردان این دو فیلم مربوط میشود که شعور مخاطب را با ساخت فیلمشان، در پایینترین شکل ممکن در نظر گرفتهاند.
****
نقد فیلم دلبری ساخته جلال دهقانیاشکذری
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
مهرزاد دانش
دلبری ظاهرا اولین نمونه از اپیدمی ناخجستهای است که قرار است بعد از جلوهنماییهای شیار۱۴۳ گسترش پیدا کند؛ اپیدمی نمایش زنان خانوادهی شهدا در شمایل افرادی غیرعادی. اگر در شیار۱۴۳ با مادر شهیدی مواجه بودیم که از فرط سرگردانی در باب سرنوشت فرزند بهجبههرفتهاش از همهی ابعاد زندگی دست شسته بود، حالا در دلبری با همسر جانبازی روبهرو هستیم که بعد از شهادت شوهرش، به جای انجام رفتارهای معمولی مانند تماس با سازمانهای مربوطه همچون پزشک قانونی و… خیلی راحت جسد شوهر را روی صندلی مینشاند و تا دم صبح با جسد حرف میزند، با او قهر میکند، دعوا راه میاندازد و آخرش هم که فرزند کوچکش از یک مهمانی برمیگردد، جسد را به عنوان یک فرد خفته به او معرفی میکند و معلوم نیست در روزهای آینده قرار است با جسد چه کند.
این احساساتگرایی افراطی و رقتآمیز بیش از آن که حرمت و اهمیت آسیبدیدگان و ایثارگران جنگ را نمایش دهد، نوعی جعل را پرورش میدهد. از آنجا که فیلم قدرت و کشش تعریف یک قصهی کوتاه را در زمان متداول یک اثر بلند سینمایی ندارد، تا میتواند تطویل و تکرارگویی را الگوی اصلی خود قرار داده است. زن بارها و بارها جلوی همسر رو به موتش میایستند و از اینکه آیا زیباست یا او را دوست دارد و یا برود آرایش کند و… سخن میراند و در ادامه هم که همسرش شهید میشود باز یک سری حرفهای مکرر به زبان میراند.
نکتهی عجیب دیگر آن است که فیلم هیچ تصویری از جانباز شهید نشان نمیدهد و با نمای نقطهنظر، که آن هم بیشتر از طریق زل زدن بقیهی بازیگرها به دوربین و یا افهی پلک زدن در قاب دوربین شکل میگیرد، حضور مرد را القا میکند. خب، چرا؟ قرار است قدیس بودن در ابعاد معصومین لحاظ شود؟ با این تمهید که مثلاً چهرهی شهید را نبینیم، ایدهی بارزی بر اثر افزوده میشود که در صورت نشان دادن تضییع میشد؟
*****
دلبری (جلال دهقانیاشکذری)
اونقدر دلبری کردی که خدا بُردت!
فاضل ترکمن
دلبری از آن دسته آثاری است که با هدف تأثیرگذاری و برانگیختنِ احساسات تماشاگر ساخته شده، اما نتیجهی کار یک کمدیِ ناخواسته است. دلبری نه یک فیلم عاشقانه است و نه یک فیلم عارفانه. فیلمی است که سرتاسر با کلیت خودش تناقض دارد. مثل فرم فیلم و آن افههای پلک زدن جانباز که بیشتر شبیه فیلمهای علمی- تخیلی سینمای هالیوود است و هیچ ارتباطی به مضمون و فضای تقدیسشدهی ذهنیت کارگردان ندارد. قصهی زنی که در حکم پرستار همسر بهکمارفتهاش به زندگی ادامه میدهد، بدون اینکه هیچ شناسنامهای از جانباز ببینیم روایت میشود. نه میدانیم چه مدتی است که به کما رفته، نه میدانیم ترکش از چه زمانی باعث قطع نخاع او شده و… خلاصه هیچچیزی از جزئیات و حتی کلیات کاراکتر جانباز فیلم نمیدانیم، جز همین یک دیالوگ شعارزده و گُلدرشت که همسرش بعد از شهادت او در خانه میگوید: «اونقدر دلبری کردی که خدا بُردت!» تعبیر «دلبری» یک «جانباز» برای «خداوند» تا رسیدن به مقامِ «شهادت» حتی اگر تشبیه و استعاره و کنایه باشد، قشنگ نیست و وجهشبه قابلقبولی ندارد.
وقتی از روند بیماری جانباز فیلم هیچ اطلاعاتی نداریم، در بهدستآوردن منطق روایی اثر هم دچار مشکل میشویم. در فیلم با جانبازی طرف هستیم که به کما رفته و از ابتدا تا اواسط فیلم همسرش و سهفرزندش با او حرف میزنند. از او اجازه میگیرند و لابد این را نشانهی حرمتگذاری به پدر تلقی میکنند. چه از لحاظ منطقی، چه از لحاظ پزشکی و حتی از لحاظ عاطفی، معلوم نیست چرا باید پدر، روز عروسی برادرزادهاش شهید شود؟ آیا این فقط بهخاطر ساختن یک موقعیت تراژیک جعلی نیست؟ موقعیتی مثل مسافران (بهرام بیضایی) که در آن عروسی به عزا تبدیل میشود را به خاطر بیاورید؛ در دلبری اما نه با عروسیای طرف هستیم و نه با عزایی. همهچیز معلق و ابتر و اغراقشده است. قرار است با همسر جانبازی طرف باشیم که سالهاست شوهرش را تیمار میکند، اما زمان شهادت او حتی اینقدر اطلاعات ندارد که طبق اعتقادات همسرش که مؤمن و مسلمان و جانباز بوده، نگهداری یک جسد در خانه، آن هم پیکر یک شهید کراهت دارد. او جسد بیجان همسرش را در خانه نگه میدارد و از همسرش بابت اینکه نگذاشته پروسهی لاکزدن بر ناخنهایش را به اتمام برساند و بعد شهید بشود، شکایت میکند! ما با چه شخصیتی طرف هستیم؟! شخصیتی که شوکزده شده؟! شخصیتی که میتواند خودش را کنترل کند که عروسی برادرزادهاش را بهخاطر شهادت شوهرش به هم نزند، اما نمیتواند خودش را کنترل کند و به آمبولانس زنگ بزند تا جسد شوهرش را به سردخانه منتقل کنند.
فیلم تا حدی زیادی به بازیگر اصلیاش وابسته است، اما بازی هنگامه قاضیانی هم ویژگی خاصی ندارد و بازی معمولی و متوسطی است. البته بستر مناسبی هم برای جلوهگری بازیگر فراهم نشده و در این قالب دراماتیک سست و شخصیتپردازی غلط، کاری از قاضیانی برنمیآمده است. این شوی تکنفره با اسانس فراوان از مختصات بالیوودی، تأثیری در بیشتر جلوه کردن هنر هنگامه قاضیانی نداشته است. راستش فیلمی که درنیامده باشد، بهترین بازیاش هم درنمیآید.
‘