این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگوی کوتاهی با دیوید هاروی
بازرس باکت در شهر
ترجمه: سهند ستاری
در جوانی شیفته چه نوع ادبیاتی بودید؟
در مدرسه در نمایشنامههای زیادی بازی میکردم و به شکسپیر علاقهمند شدم، همینطور به شاعران متافیزیکی (اندرو مارول، جان دان) و تیاسالیوت (چهار کوارتت که تا همین امروز به نظرم حقیقتا زیباست). عادت داشتم وقتی سوار قطار ۶:٣٠ صبح (سرویس ویژه کارگران) به سمت لندن میشدم و در صف اجراهای شکسپیر میایستادم ادبیات میخواندم؛ اجراهایی مثل الیویه، ویوین لی، جان گیلگد و حتی اورسون ولز در نقش اتللو که حقیقتا به یادماندنی بود. فکر کنم خیلی از اینها در سالهای بعد در تدریسم کمکم کرد.
کتاب شما، راهنمای «سرمایه» مارکس، به داد خیلیها رسید. چه کسی به شما در خواندن سرمایه کمک کرد؟
جلد اول سرمایه را اولین بار با گروهی مطالعاتی در سال ١٩٧٠ خواندم که بیشترشان دانشجویان تحصیلات تکمیلی بودند. همه ما گیج شده بودیم و چارچوبهای علم اجتماعی دیگر جوابگوی سؤالاتمان نبود، چارچوبی که ظاهرا نمیتوانست کمکی به ما کند؛ در درک آشفتگی شهرها، در واکنشهای متفاوت به جنبشهای حقوق مدنی، در جنگ ویتنام که عمدهاش آشکارا برآمده از جاهطلبیهای امپریالیستی بود و همچنین رویکرد فرمایشی دانش در دانشگاه.
ما به مارکس روی آوردیم تا ببینیم چیزی داشت که بتواند ما را از بیخبری درآورد و خب خیلی از ما به این نتیجه رسیدیم که بله، چنین چیزی وجود دارد، اگرچه هیچکدام از ما (ازجمله خود من) خودمان را «مارکسیست» نمیدانستیم.
کتاب کدام محقق تازهکار این اواخر نظر شما را جلب کرده است؟
من واقعا از کتاب «الآلتو، شهر شورشی: خود و شهروندی دراند بولیوی» اثر سیان لازار لذت بردم. این انسانشناس که در یکی از شگفتآورترین شهرهای جهان از نزدیک با مردم و جماعت کوچهوخیابان کار میکند، همچون محققان قبل از خودش اینطور نتیجه گرفت که با وجود آشوب و هیاهوی بسیار زیاد، هرگونه تغییر و تحول انقلابی بعید است – اما درست وقتی یافتههایش را به رشته تحریر درمیآورد، فهمید شورشهای انقلابی دارد تاروپود بولیوی را از نو میسازد و نظم سیاسی جدیدی برقرار میکند که از دل آن اوو مورالس به قدرت میرسد. لازار به الآلتو برگشت تا بفهمد چطور تا این حد مسئله را اشتباهی فهمیده بود. من مجذوب این روایت شدم چون معمولا خیلی به آمار و ارقام اعتماد میکنیم و بیشازپیش متکی هستیم به تحلیلهای دادههای عظیم آماری. به نظرم، آنچه حیاتی است و این کتاب تا حدی به آن پرداخته، امر غیرقابل اندازهگیری و عینی است.
این باور که اگر نشود چیزی را دقیق اندازهگیری کرد پس آن چیز وجود ندارد، یکی از خطرناکترین و احقمانهترین ایدههای زمانه ماست.
اثر داستانی مورد علاقه شما چیست؟
وقتی بچه بودم مجبورمان میکردند دیکنز بخوانیم و از این کار متنفر بودم. اما در ٣٠سالگی شروع کردم به خواندن دیکنز و خیلی خوشم آمد و تا امروز کتاب مورد علاقهام «خانه قانونزده» است. بهعنوان یک پژوهشگر شهری شیوه دیکنز در تصویرکردن کیفیتهای زندگی شهری مرا به هیجان میآورد، خصوصا با آن پایان بینظیر که نمونهای از محیط لندن را موقعی نشان میدهد که کارآگاه «باکت» به دنبال دوشیزه ددلاک گمشده است. آنچه مرا سر شوق میآورد نهفقط توصیف محیطها، بلکه شیوه باکت در جمعآوری اطلاعات درباره شهر است. این توصیف بصری درخشانی از روش تحقیق است. هر وقت که به شهر جدیدی میرسم تصور میکنم که من، همچون بازرس باکت، باید بفهمم داستان این شهر چیست.
شما کتاب «هفده تناقض و پایان سرمایهداری» را خطرناکترین کتابی توصیف کردهاید که تاکنون نوشتهاید. اگر کتابها هنوز میتوانند خطرناک باشند، خب، چرا سوزاندن و ممنوع اعلامکردن آنها نزد دولتها یا دیگر مراجع قدرت معمول نیست؟
خب، الان قضیه مثل گذشته نیست. در بسیاری از کشورهای دیکتاتوری نظامی آمریکایلاتین اگر یک نسخه از کارهای مارکس در قفسه کتابخانهتان داشتید به احتمال زیاد سر به نیست میشدید و البته همین الان هم ضبط «کتابهای خطرناک» هر روز در خیلی جاهای دنیا اتفاق میافتد.
در این گوشه جهان که ما زندگی میکنیم، چنین چیزی پیش نمیآید، چون روشهای کمسروصداتری برای سانسور و کنترل ایدئولوژیکی وجود دارند تا کتابهای خطرناک را «مهجور» نگه دارند و تأثیر دیدگاههایی را که ابراز و اشاعه میدهند محدود کنند. ولی قدرتهایی که خودسانسوری را درونی میکنند در محدودکردن صورتبندی و تأثیرگذاری ایدههای خطرناک مؤثرند.
آخرین کتابی که هدیه دادید چه بود؟
من خیلی از کتابهایم را در سفرها به مشتاقان مطالعه میبخشم و کتابهایی که به همراه دارم خیلی زود تمام میشود.
الان در حال خواندن چه کتابی هستید؟
کتابهایی که باید و میخواهم بخوانم آنقدر زیادند که نمیدانم از کجا شروع کنم.
اما هر وقت که برای فهم چیزی به تقلا میافتم، سراغ مارکس میروم و خصوصا گروندریسه که گنجینه شگفتآوری از روشنگری، نظرورزی و الهام است.
میدانم که خستهکننده به نظر میآید اما من اغلب نسخه دربوداغونی از آن را با خودم به هر کجا که میروم میبرم. ممکن است روزی مرا در فرودگاهی ببینی که یک نکته جالب نو از گروندریسه انگشت به دهانم کرده است.
شرق