این مقاله را به اشتراک بگذارید
امبرتو اکو ما را تنها گذاشت
آغاز جهان بدون امبرتو اکو
پیام رضایی
امبرتو اکو دیروز در ٨۴ سالگی درگذشت. نویسنده، اندیشمند و منتقد ادبی مورد احترام ایتالیایی و خالق رمانهای پرفروشی چون «نام گل سرخ»، به گفته ناشرش به دلیل سرطان از دنیا رفته است. امبرتو اکو به دلایل فراوان یکی از جذابترین چهرههایی بود که مخاطبان بسیارش حیات فکری و ادبی او را در دهههای اخیر پیگیری میکردند. تکثر آثار اکو و نوشتن در حوزههای مختلف، شخصیت او را در جهانی رازآمیز همچون جهان رمانهایش قرار داده است. میدانیم اکو فیلسوف و نشانهشناس بود و ناگهان در میانسالی تصمیم به نوشتن رمان گرفت و باز به ناگاه با انتشار«نام گل سرخ» به شهرتی جهانی دست یافت. این شهرت به حدی بود که گاهی حضور او در یک خیابان به دلیل ازدحام مردم گرداگردش، باعث بسته شدن خیابان میشد. اکو نه به اندازه ژیژک پرگو و پرحاشیه بود و نه به اندازه بورخس گوشهنشین و جدی. او جایی میانه این دو میزیست. فیلسوف نشانهشناس برای کودکان هم قصه نوشت، اکو حتی درباره فوتبال هم قلم زد. امروز میدانیم شهرت عمومی او به خاطر رمانهایی است که نوشت و شهرت علمیاش بیشتر به خاطر آثارش در حوزه نشانهشناسی بود. با این همه او بیش از هر چیز عاشق فهرست ساختن بود و در طول زندگیاش به شکلی خستگیناپذیر در این کار جد و جهد داشت. امبرتو اکو خود نیز یک فهرست عجیب بود.
اکوی روشنفکر
با وجود تکثر حوزههایی که در آن کار کرد، اکو جزو کسانی بود که روحی یگانه و عمیق بر همه آثارش سایه افکنده بود. او همواره دغدغه صلح داشت. مساله مهاجرین همواره برای او امری جدی بود. تا آنجا که به گفته غلامرضا امامی، مترجم برخی آثارش «او میکوشید مسلمانان به جرم مسلمان بودنشان در اقلیت قرار نگیرند. یکبار گفت مسلمانان باید مسجد داشته باشند و هنگامی که برخی گفتند با وجودی که در کشورهای مسلمان مسیحیان به جرم مسیحیت به قتل میرسند و مجسمه بودا در افغانستان به وسیله داعشیان و طالبان نابود میشود، چرا باید مسلمانان مسجد داشته باشند در جواب گفت: جهان اسلام مردانی مثل ابنسینا و
ابنخلدون و… را به جهان عرضه داشته است و اگر ما اجازه ندهیم که مسلمانان در کشورهای اروپا به ویژه ایتالیا مسجد داشته باشند، ماهم همان طالبان هستیم.» او یک روشنفکر اجتماعی تمامعیار بود و ماتئو رنتسی، نخستوزیر ایتالیا در مصاحبهای با رسانه دولتی این کشور گفت: دلم برای نوشتهها و نگرش، افکار برنده و شفاف و انسانیت او تنگ میشود.
اکوی فیلسوف و نشانهشناس
تا پیش از چاپ رمانهایش اکو را به عنوان یک فیلسوف نشانهشناس میشناختند. اکو پس از گرفتن مدرک دکترا در دانشگاه تورینو، در دانشگاههای میلان، فلورانس، بولونیا و کولژ دو فرانس تدریس کرد و در طول سالها بیش از ۴٠ کتاب علمی و صدها مقاله نوشت که اثر گشوده (۱۹۶۲) نظریه نشانهشناسی (۱۹۷۶)، نقش خواننده (۱۹۷۹)، نشانهشناسی و فلسفه زبان (۱۹۸۴) و حدود تاویل (۱۹۹۰) از آن جملهاند. او از جمله مهمترین زبانشناسان و نشانهشناسان ساختارگرا بود که علاقه وافری به ترویج زبان بینالمللی «اسپرانتو» داشت. علاقه وافر او به این زبان بینالمللی دقیقا در راستای نگاه نقادانه او به وضعیت غرب و شرق بود. او علیه استیلای زبان انگلیسی و فراموشی زبانهای دیگر حرف میزد و اسپرانتو از دید وی راهی بود برای غلبه بر چنین وضعیتی؛ «من آشکارا این عقیده را بیان داشتهام که اسپرانتو باید نقش مهمتری را بازی کند- اسپرانتو بهخودی خود برای حفاظت از زبانهای ملی سودمند است. بله، باید راه موثرتر و مستحکمتری پیدا کرد. من از روی تجربه شخصیام میگویم که در طول مسافرتهای زیادی که به کشورهای فراوان دارم، بهویژه در فرانسه و آلمان شکوه و شکایتهایی را برضد زبان انگلیسی میشنوم، مبنی بر اینکه نقش این زبان دیگر از حد یک زبان واسطه و پل، گام جلوتر گذاشته و تبدیل به یک خطر بزرگ امپریالیستی برای زبانهای ملی اروپا شده است؛ زبانهایی که دیگر تسلیم این جریان شدهاند اما من میگویم: این موضوع سادهای است: از کودکان خودتان آغاز کنید! آموزش اسپرانتو را به ایشان شروع کنید و دیگر خطری وجود نخواهد داشت!»
اکوی رماننویس
«ناشر امریکاییام به من گفت با اینکه عاشق کتابم شده اما انتظار ندارد که بیش از سههزار نسخه فروش کند، آن هم در کشوری مثل امریکا که هیچکس صومعه ندیده یا زبان لاتین نخوانده است. برای همین به من پیشپرداختی برای سههزار نسخه داد. کتابم درنهایت در امریکا دو تا سه میلیون نسخه فروش کرد. کتابهای زیادی پیش از این درباره قرون وسطی نوشته شدهاند. من فکر میکنم موفقیت این کتاب، یک راز است. هیچکس نمیتوانست موفقیتش را پیشبینی کند.» درباره رماننویسی اکو همهچیز همان طور که خودش در جملات قبل گفت اتفاق افتاد. رمانهای اکو اغلب ترسیم دنیایی اسرارآمیز هستند. سرشار از نامها و هزارتوهایی
درهم تنیده که سرخوشی شگفتی را در مخاطب برمیانگیزند. آثار داستانی او اغلب یادآور قصهگوییهای شرقی است و از این نظر او وامدار بورخس بزرگ است. خواندن رمانهای اکو تجربه قدمزدن در اروپای قرون وسطی، جنگهای صلیبی، فرقههای اسرارآمیزی که از نیرویی خاص محافظت میکردند و به طور خلاصه تجربه لذت جهان اسرارآمیز کهن است. جهانی که تنها به مدد تسلط مرعوبکننده اکو بر این دوره از تاریخ، فهرستهای بیپایانی از نامها، شیوه روایتگری شرقی، تیزهوشی یک فیلسوف و در نهایت بازی آزاد نشانهها خلق شده است. اکو گرچه با «نام گل سرخ» ناگهان تبدیل به یک ستاره در جهان ادبیات شد، اما با وجود تصور اثر بعدی او «آونگ فوکو» که شش سال بعد نگارش یافت همچنین سرنوشتی پیدا کرد و سبب درخشش بیش از پیش اکو شد.
خودِ امبرتو اکو
«من نوه یک کودک سرراهی هستم: پدربزرگم، که این نام خانوادگی عجیب را به او دادند. پس از انتشار یکی از رمانهایم خانمی برایم نامه نوشت. پدربزرگ او نیز والدین نامعلومی داشت. سه، چهار سال پیش دوست مردمشناسی، که در کتابخانه واتیکان مشغول پژوهش بود، فهرستی را یافت که مربوط به قرن هفدهم بود و در آن از کودکان سرراهی با این عنوان یاد شده بود: «Ex Celis Oblatus» هدیه آسمان. خب من عاقبت دریافتم که از آسمان میآیم!»توجه رسانههای عمومی به اکو بیهوده نبود. مردی که در سراسر زندگیاش همچون نویسنده محبوبش بورخس علاقه وافری به فهرست داشت، زندگی خودش نیز سرشار از فهرستها بود. اومبرتو اکو بیش از ۳۰ تا ۴٠ دکترای افتخاری از دانشگاههای مختلف دنیا دریافت کرد. «به نام گل سرخ» بیش از ١٠ میلیون نسخه فروش داشته است. سیارک ١٣٠۶٩ به نام اوست و… علاوه بر اینها میتوان فهرستی بورخسی از اکو به دست داد: «اکو پس رمان گل سرخ»، «اکو قبل از رمان گل سرخ»، «اکو وقتی خیابان را بند میآورد»، «اکو در کتابخانه غبطه برانگیزش»، «اکو وقتی هنوز رماننویس نشده بود»، «جهان قبل از اکو»، «اکو قبل از جهان»، «اکو و جهان خاص خودش»، «آغاز جهان بدون اکو» و…!گفتوگوهایی که اکو در طول زندگیاش انجام داد غالبا بسیار خواندنی هستند و حس خوشایندی از سرخوشی را القا میکنند. او برخلاف آدورنو، هنر مردمی و هنر مدرن را واقعیتهای روزگار به حساب میآورد. اکو در آثار خود با رسیدن به توانایی بیانی
منحصر به فرد، توانست راهی زیباییشناختی برای نگاه نقادانهاش به جهان بیابد. او همچون یک کودک نابغه ریاضی که بازیگوشانه قصههای پریان را با نبوغ خود تعریف میکند همگان را در موقعیت تازهای قرار داد. موقعیتی که مخاطبان آثارش و آنها که او را به عنوان فیلسوف و اندیشمند میشناختند کاری جز شنیدن از دستشان برنمیآمد. این موقعیت تازه همان وضعیت آنارشسیتی انتقادی بود که امبرتواکو دنبال میکرد. او زیرکتر از ژیژک نظراتش را میگفت، بیش از آدورنو فرزند زمان خویش بود و در روایتهایش بیش از بورخس در سطح حرکت میکرد و همه اینها در کنار هم او را بدل به یکی از جذابترین شخصیتهای جهان معاصر کرد. با خاموش شدن او، جهان یکی از جذابیتهای انسانیاش را از دست داد و با اینهمه همچون همه اهالی اندیشه و هنر که حرفی داشتند او هم لابهلای تمام سطرهایی که نگاشت با همان تیپ و قیافه جذاب و پدرخواندهوارش قدم میزند. با لبخندی رندانه که شایسته نبوغ اوست.
اعتماد