این مقاله را به اشتراک بگذارید
دیدن جهان با عینک کودکان
محمد مهاجری
در میان ناشرانی که در کنار نشر آثار ادبی بزرگسال، به ادبیات کودکان هم اهتمام دارند، نشر افق از جایگاه ویژهای برخوردار است چراکه این نشر همواره برای ارتقای سطح کیفی و کمی آثار ادبی کودک و نوجوان، در کوششی مداوم بوده است. افق، در شناسایی گروههای سنی، تصویرسازی، استفاده از عناصر دیداری متناسب با تخیل کودک، مخاطبسنجی و طراحی روی جلد بسیار موفق است. از همینرو میتوان گفت، با بودن ناشرانی چون نشر افق، قلمروی خیالانگیز شعر و داستان کودک، همواره در روشنایی خواهد بود. به تازگی چند مجموعه داستان کودک مصور از سوی این نشر روی پیشخوان کتابفروشیها قرار گرفته است که به تعدادی از آنها نگاهی میکنیم.
مشق شبم را ننوشتم چون…
نوشتن برای کودکان نیازمند نگاهیاست در نهایت بکر بودن. نگاهی که محیط اطراف خود را همانگونه که هست میخواهد. نویسندگانی که برای کودکان کار میکنند هر لحظه جهان پیرامون خود را از نو کشف میکنند تا بیواسطه به تماشای آن بنشینند. یکی از کسانی که این اصل را به خوبی رعایت کرده، دیوید کالی است، نویسنده کتاب « مشق شبم را ننوشتم چون… ».
از عنوان این کتاب به راحتی میتوان پی به زیرکی ذهن نویسنده برد که هم کنجکاوی مخاطب خود را در نظر داشته و هم لحن کودکانه نام کتاب را حفظ کرده است. کالی برای نوشتن این کتاب، سراغ یک سوژه بسیار ساده و پیشپاافتاده رفته است و آن را به یاری دریافتهای ناب کودکانهاش، تبدیل به یک قصه جذاب و خواندنی کرده است. نشر افق این کتاب را با تصویرگری بنجامین چاد و ترجمه رضی هیرمندی منتشر کرده است.
کتاب، قصه پسربچهای است که در پاسخ به سوال معلمش، از بیان هیچ تخیلی واهمه ندارد. پسربچهای که وقتی معلمش از او میپرسد چرا مشق شبش را ننوشته است، بیمحابا حرفهایی میزند تا شاید بتواند با استفاده از آنها توجیهی برای این کار خود بتراشد. او از مسائل دمدستی گرفته تا تخیلیترین سوژهها، همه را بر زبان میآورد بلکه بتواند معلمش را قانع کند اما وقتی در پایان قصه از معلم خود میپرسد چرا حرفهای من را باور نمیکنی، معلمش در پاسخ کتابی را به او نشان میدهد و میگوید؛ چون من قبلا این کتاب را خواندهام.کتابی که معلم به پسربچه نشان میدهد در حقیقت همین کتابی است که پیش روی خواننده است. نکته جالب کتاب اینجاست که از ابتدا تا انتهای قصه، معلم تنها همین یک سوال و جواب را دارد و باقی کتاب پاسخهای پسرک قصه را در برگرفته است. شخصیتپردازی در این قصه از تخیلی شیرین و باورپذیر برخوردار است در عین حال که درک تخیل کودکان برای آدمبزرگها چندان آسان نیست. دیوید کالی با همین قصه به ظاهر ساده اما بسیار اثربخش، در ایجاد همزادپنداری با مخاطب خود «کودک » بسیار موفق است. تصویرسازیهای بنجامین چاد هم تاثیرگذاری کتاب را دوچندان
کرده است.
یکی از مهمترین نکات برجسته کتاب این است که نویسنده با طرح داستان خود نه قهرمانسازی میکند و نه درصدد الگوسازی برای کودکان است. او از روایتی پرده برمیدارد که بخش مهمی از زندگی روزانه هر کودکی است. نام این بخش مهم « تخیل » است. چیزی که کودکان با آن پیرامون خود را نفس میکشند و هیچ مرزی را برای شناسایی جهان خود به رسمیت نمیشناسند.شاید یکی دیگر از نکات قابل تامل این قصه کوتاه، تلنگری است که دیوید کالی به بزرگسالان میزند. اینکه با یادآوری دوران کودکی خود، فرصت کودکی کردن را از کودکان خود نگیریم.سطرهای جالبی هم در پشت جلد کتاب آمده است که شاید بتوان آن را نقطه عطف کتاب دانست یعنی نویسنده با گفتن این سه سطر به نوعی دلش میخواهد این قصه در ذهن مخاطب خود ادامه داشته باشد «میدانی چه موقع باید از این کتاب استفاده کنی؟ هر وقت که مشق شبت را تمام نکردهای. توجه؛ از هر بهانه فقط یک بار میتوانی استفاده کنی.» این کتاب از سوی واحد کودک نشر افق موسوم به کتابهای فندق در ۳۰۰۰ نسخه و با قیمت ۶۰۰۰ تومان روی پیشخوان کتابفروشیهاست.
اژدهای گل آفتابگردان
به جرات میتوان گفت که محمدرضا یوسفی یکی از نویسندگان پرکار ادبیات کودک و نوجوان است. او نزدیک به چهل سال است که مینویسد و کانون نوشتههایش نیز ادبیات کودکان است. تاکنون بیش از ۲۰۰ عنوان کتاب از او منتشر شده است که نخستین کتابش « سال تحویل شد » نام دارد که در سال ۵۷ منتشر شده است. او استاد بازنویسی و بازآفرینی ادبیات کلاسیک فارسی و تبدیل آن به ادبیات کودک است.
« قصهیادگارزریران»،« افسانه شیرین اردشیر بابکان»،«افسانهشیرسپیدبال » و « افسانه بلیناس جادوگر» از این دست آثار اوست. او یک بار نامزد دریافت جایزه هانس کریستین اندرسن شده است و بارها نیز جوایز متعددی از جشنوارههای داخلی دریافت کرده است. در سال ۱۹۹۶ میلادی با کتاب
« حسنی بهمکتب نمیرفت » دیپلم افتخار کنگره جهانی کتاب کودک و نوجوان به نام IBBY را از هلند دریافت کرد.تازهترین کتاب محمدرضا یوسفی « اژدهای گل آفتابگردان» نام دارد که تصویرگری آن را سما بیاتی انجام داده است. این کتاب با اشاراتی سمبلیک، در یک قالب داستانی فانتزی- تخیلی ماجرای اژدهایی را روایت میکند که کارش فقط خوردن است و هر چیزی را که بر سر راهش قرار میگیرد میبلعد. اژدهای محمدرضا یوسفی اشتهایی سیری ناپذیر دارد تا جایی که انگار آنقدر که به خوردن محیط پیرامون خود محتاج است به اکسیژن احتیاج ندارد.
قصه از آنجا آغاز میشود که اژدهای گل آفتابگردان یک روز بهاری تصمیم میگیرد که همه چیزهای اطراف خود را بخورد و میخورد. از زنبورهای طلایی گرفته تا قورباغهها، گاوها و یک مار بزرگ. حتی باد را هم که دارد لای علفها برای خودش سوت میزند میگیرد و میخورد. چشمش به جاده میافتد، آن را هم با تمام ماشینهایش در چنگالش میگیرد و درست مثل یک ماکارونی برمیدارد و میخورد. همه آب چشمه را سر میکشد حتی گلهای آفتابگردان را هم میلیسد و میخورد. سپس به جایی میرسد که میبیند دیگر چیزی اطرافش نمانده که بخورد.
اینجاست که اژدهای قصه محمدرضا یوسفی تازه متوجه میشود که چه بلایی بر سرش آمده است. غمگین میشود و احساس تنهایی میکند. او از اینکه بهخاطر شکمش حاضر شده بود همه محیط و دوستان دیگر خود را بخورد پشیمان میشود. در نهایت زیر نور خورشید دراز میکشد تا غروب که چشمهایش بسته میشود و او با دهانی باز به خواب میرود. در خواب می بیند همه آن چیزهایی که خورده است دارد از دهانش بیرون میآید. صبح روز بعد که از خواب بیدار میشود میبیند همه چیز سر جایش است. خوشحال میشود و از اینکه میبیند دوباره میتواند به تماشای گلهای آفتابگردان بنشیند لذت میبرد.
این قصه محمدرضا یوسفی انگار اقتباسی است از شعر یک شاعر بزرگ آلمانی به نام مارکوت بیگل که میگوید؛ « تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمیدهد/ از شادی لبخند بهره میتواند داشت/ آنکه جای کافی برای دیگران دارد/ صمیمانهتر میتواند/ با دیگران بخندد/ با دیگران بگرید» این کتاب در دل خود پیامی آشکار دارد مبنی بر اینکه هیچکس هر قدر هم که قدرتمند باشد، حق ندارد به خاطر رسیدن به خواستههای خود حقوق دیگران را پایمال کند. هیچکس حق ندارد از تواناییهایش سوءاستفاده کند. یک زنبور همان اندازه از زندگی سهم دارد که یک اژدها.
این کتاب نیز از سوی واحد کودک نشر افق موسوم به فندق در ۳۰۰۰ نسخه و به قیمت ۵۰۰۰ تومان منتشر شده است.
قانون