این مقاله را به اشتراک بگذارید
باران کوثری، جسور و فروتن اما بدشانس
جسارت، فروتنی و تجربه گرایی سه ویژگی مهمی است که در باران کوثری پیدا می کنم. هرجا که ضرورتش بوده فعالیت اجتماعی داشته و، با دوری از انفعال و محافظه کاری، جسارت به خرج داده و البته تاوانش را هم پس داده است.
محسن جعفری راد
جسارت، فروتنی و تجربه گرایی سه ویژگی مهمی است که در باران کوثری پیدا می کنم. هرجا که ضرورتش بوده فعالیت اجتماعی داشته و، با دوری از انفعال و محافظه کاری، جسارت به خرج داده و البته تاوانش را هم پس داده است. با وجود موفقیت های بسیارش به هیچ وجه از موضع بالا درباره همه چیز صحبت نمی کند و اصلا کمتر خودش را ستاره می داند؛ و تجربه گرایی که در تار و پود نقش های سینمایی، تئاتری و تلویزیونی اش به وضوح قابل شناسایی است.
این ویژگی ها مصاحبه با او را به روندی سهل و ممتنع تبدیل می کند؛ اینکه غیرقابل پیش بینی است و از طرف دیگر فروتنی لازم را به عنوان یک هنرمند دارد. در این مصاحبه از هر دری حرف زدیم؛ از سیاهه فیلم های توقیفی در کارنامه اش تا حواشی ای که تاکنون برای او پیش آمده، از شاه نقش سارا در «خون بازی» تا جزییات بازی اش که در فیلم «کوچه بی نام» که این روزها اکران موفقی را پشت سر می گذار در کوثری با «کوچه بی نام» در جشنواره سال گذشته برای بار دوم سیمرغ بلورین را دریافت کرد و از حال و هوای متن و فرامتن آن روزها هم گفته است.
تو از بدشانس ترین بازیگران ایرانی هستی و تقریبا نصف فیلم های کارنامه ات یا توقیف شده یا اکران پرحاشیه ای داشته. از «عصبانی نیستم» و «نسل جادویی» و «می زاک» و «من مادر هستم» گرفته تا «قصه ها» و نمونه چند وقت اخیر یعنی «خانه دختر». این توقیف ها و حواشی چه تاثیری بر تو می گذارد؟ دلسردت نمی کند؟
تاثیر اولیه اش این است که تو به عنوان بازیگر برای این فیلم ها زحمت می کشی و وقت می گذاری و زمانی که اکران نمی شوند به هر حال فرصت دیده شدن از بین می رود. ولی مهم ترین تاثیرش این است که یک نوع احساس عدم امنیت به آدم داده می شود به عنوان هنرمند هیچ وقت مطمئن نیستی کاری که می کنی به نتیجه لازم منجر خواهد شد یا نه. البته من هزار بار هم به عقب برگردم فیلمی مثل «عصبانی نیستم» را بازی می کنم. برای من جزء فیلم های مهم کارنامه ام به حساب می آید.
ولی ماجرا این است که به نیست دیده شدن زحمات فردی و گروهی کار می کنیم. طبیعی است که فیلم هایی مثل «سل جادویی» و «می زاک» هم به دلایل ساختاری ویژه فرصت اکران نگرفتند. شاید اگر این اتفاق «هنر و تجربه» زودتر می افتاد، این فیلم ها هم دیده می شدند. ولی فیلم هایی هم هستند مثل «عصبانی نیستم» یا «خانه دختر» که دچار ممیزی نهادهای تصمیم گیرنده و تعیین کننده ای می شوند که گاه هیچ تخصصی در حوزه سینما ندارند و فکر می کنند مردم بچه هایی اند که دیدن معضلات اجتماعی می تواند ناامیدشان کند یا ممکن است برایشان بدآموزی داشته باشد!
این مسئله در چیدن راه نقشه راه خود به عنوان بازیگر چقدر مهم است؟ مثلا بعد از یک فیلم توقیفی، اگر فیلم دیگری با موضوعی حساس یا ساختار هنری آوانگارد پیشنهاد شود، اولویت را بر چه مبنایی قرار می دهی؟
قطعا این پیشنهادها را می پذیرم.
پس مهم خود فیلم، سینما، تجربه گرایی و سهیم شدن در یک لذت و خلق گروهی است.
دقیقا. و به قول فیلم «قصه ها» هیچ فیلمی تا ابد در هیچ کمد و کشویی باقی نخواهد ماند و امیدواریم که این فیلم ها هم روزی دیده شوند. مثلا «عصبانی نیستم» که موضوعش دانشجویان ستاره دار بودند تاثیرش را روی آدم های معدودی که دیدند گذاشته. حتی توقیفش هم اثرگذار بود. برای من به یک عادت و حتی حرکت تبدیل شده. چون اصلا سلیقه من فیلم های اجتماعی و انتقادی است و فکر می کنم روند کاری ام هم این سلیقه را نشان می دهد.
چقدر فکر می کنی که ستاره شده ای؟ الان وضعیت نسبت به مثلا پارسال برای شما چه فرقی کرده، وقتی در معرض دید و قضاوت عموم قرار می گیری؟
نسبت به پارسال که فرقی نکرده. این توجه پرشور همگانی برای من مشخصا از سریال «صاحب دلان» شروع شد. یعنی از آن موقع آدم ها به چهره مرا می شناختند. اما راستش من هیچ وقت نخواسته ام به سمت شمایل ستاره مدنظر شما بروم. سوال سختی پرسیدید، برای اینکه جواب دادن به آن می تواند در ذهن مخاطب این مصاحبه خودشیفتگی را هم تداعی کند. نه هدفم این بوده و نه به نظرم من آن جنس بازیگرم و نه اصلا آن طور زندگی می کنم که جایگاه ستاره را به خودم بگیرم. به نظرم می شود تفکیک کرد؛ اینکه بخواهی به عنوان ستاره شناخته شوی یا بازیگر. من اصلا نخواستم این فضای ستارگی و فضای فاصله از مردم و هیجان زده شدن را خودم دامن بزنم.
یعنی چه راهکاری داشتی؟ مخصوصا در چند سال اخیر با هجوم بی رویه و پرتنش شبکه های مجازی و مخاطبان عصبی و…
سعی کرده ام همه جا مرکز انرژی باشم. اگر جایی بوده ام، سر پرشوری داشته ام. اما اصلا به این جور برخوردها که مثلا «وای، باران کوثری اینجاست!» دامن نمی زدم. نخواسته ام وارد این وادی شوم. این جنس شهرت به نظرم از دست نیافتنی بودن برای مردم به دست می آید. اصلا هم چیز ویژه ای نیست، چون هر کسی با ظاهر شدن روی پرده سینما خاصیت دست نیافتنی پیدا می کند و این جادوی سینماست. به نظرم ساده انگاری است که آدم جوزده این فضا شود و همه چیز را به خودش بگیرد.
ولی گاهی از امتیاز هنرمند بودن برای تاثیرگذاری و نفوذ بیشتر در لایه های اجتماع استفاده می کنی، مثل حضور و موضعت در تحولات اجتماعی کشور. این آگاهانه است؟
اینکه می گویید اصلا باید مسئولیت هنرمند باشد و حتی در نگاه ساده تر هر آمد مشهور. شهرت امتیازی است که مردم به من نوعی می دهند و بدون مردم این شهرت کسب نمی شد. ما داریم پول این شهرت را می خوریم. پس این شهرت بها و مسئولیتی همراه خودش دارد. در کنار مردم ایستادن خیلی مهم و تعیین کننده است. من اصلا نقد دارم به هنرمندی که هیچ موضعی نسبت به اتفاقات پیرامون ندارد.
یکی از جاهایی که این روزها مواضع و فرهنگ سازی هنرمندی راحت تر دیده می شود شبکه های اجتماعی و فضاهای مجازی است. در این فضاهای مجازی مثل فیس بوک و اینستاگرام با چند دسته هنرمند رو به رو هستیم. مثلا هانیه توسلی از این فضاها برای پیشنهادهای لذتبخش و فرهنگی مثل خواندن کتاب استفاده می کند یا سحر قریشی مزون لباس و آرایش خود را تبلیغ می کند! یا آن دیگری کارهای خیریه اش را به اشتراک می گذارد. تو چه کارهایی می کنی برای اینکه به مردم و بطن اجتماع نزدیک تر شوی؟
من در حال حاضر در هیچ شبکه اجتماعی و فضای مجازی هیچ صفحه ای ندارم. زمانی فیس بوک داشتم و خیلی هم فعال بودم. بین سال های ۸۷ تا ۹۰، برای اینکه فکر می کردم می توان از آن استفاده بهینه کرد. فکر می کردم در یک فضای کلان باید با ارتباط موثر برخورد کرد. اما در این سال ها و ماه ها و روزها اصلا ندارم. برای اینکه حتی وحشت دارم از این فضاها. حداقل به لحاظ روحی الان در شرایطی نیستم که آمادگی داشته باشم هر روز انواع و اقسام کامنت های ناعادلانه و ناسزاگونه و بی ارتباط به متن را بخوانم. البته خاصیت این فضا همین است که هرکس می تواند اظهارنظر کند. ولی اگر روزی شرایطی باشد که حتی به عنوان یک شهروند لازم باشد چیزی را اطلاع رسانی کنم، حتما فعالیت می کنم.
پس نسبت به حواشی ای که گاهی وقت ها از تو درج می شود چه واکنش نشان می دهی؟ مثلا عکسی که کنار برادرت هستی و برخی از او به عنوان شوهرت نام بردند!
من از درج عکس یا خبر نمی ترسم، برای اینکه نه خبر جنجالی دارم و نه حاشیه. منظورم این است که چیزی ندارم برای پنهان کردن که به خاطرش نتوانم سرم را جلوی مردم بالا بگیرم. ممکن است من هم مثل همه عکس های شخصی داشته باشم و پیام های شخصی. اگر این طوری باشد که ما به عنوان آدم های مشهور اصلا نباید حرف بزنیم یا عکس بگیریم! هیچ وقت از این احتیاط ها نمی کنم. مواضعم را درباره همه چیز کاملا روشن و مشخص بیان می کنم. اصلا هم نمی ترسم در فضای مجازی مورد حمله قرار بگیرم، چه بسا که تجربه اش را هم داشته ام.
الان ترجیح می دهم این حواشی فضای مجازی را نداشته باشم. البته باز هم همه جوره در معرض داوری و قضاوت هستم. مگر فن پیج هایی که می سازند این تریبون را برای خودشان قرار نمی دهند؟! اما دوست دارم صفحه شخصی ام طوری باشد که واقعا ضرورت داشته باشد و حرفی برای گفتن در میان باشد. اما اینکه مثلا مثل خیلی ها بگویم «سلام، باران یهویی!» و دومیلیون هم لایک بگیرم، نه! نمی گویم که نباید این کار را کرد یا کار اشتباهی است، ولی خودم این کار را نمی کنم.
بله. این فضاها عموما فضاهایی هستند که خبر و متن در آنها زیاد مهم نیست و حواشی مهم است.
فضای مجازی به هر حال این امکان را می دهد که همه تریبون پیدا کنند، یعنی بتوانند نظرشان را حتی به آدم های غیرقابل دسترس هم اعلام کنند. در جامعه ای که انرژی سرکوب شده وجود دارد یک عالمه خشم از زمین و زمان به آدم ها وارد می شود و بهترین جایی که فکر می کنند بدون هزینه می توانند خودشان را تخلیه کنند. پای کامپیوتر و اینترنت است. کجا می توان به این راحتی فریاد زد و فحش داد؟!
حتی خود ما هم درگیر این فضا می شویم. مثلا می بینم برخی بازیگرها در اینستاگرام شروع می کنند جواب برخی کامنت ها را دادن. این را می فهمم که آدم هایی که شهرت ندارند پست های شخصی بگذارند اما نمی دانم چطور آدم های مشهور شروع می کنند به تاختن به همدیگر. از این تاختن ها خیلی برای ما پیش می آید. مثلا من و سحر دولتشاهی رفته بودیم مجلس ختم زنده یاد ایرج کریمی و طبعا با تیپی سیاه و ساده. زیرش نوشتند: «این چه طرز لباس پوشیدن است؟!» اینها فکر کرده اند هفته مد پاریس است؟!
خوب در چنین مجالسی باید چه جوری لباس پوشید؟! یا مثلا عکسی از من و مادرم بود ه رفته بودیم نمایش حمدی پورآذری را ببینیم.. نوشتند: «تو بازیگری، این چه طرز لباس پوشیدنه؟! رعایت کن و به سر و وضعت برس!» یکی جوی می دهد و بقیه به شکل طوفانی ادامه می دهند و بعد اینجا من بلد نیستم که باید چطور رفتار کنم! اینجا دیگر به این نتیجه می رسم که این فضا جای من نیست.
خوب، برویم سراغ سینما. خودت بیشتر با کدام یک از شخصیت هایی که به آن جان بخشیده ای احساس همذات پنداری می کنی؛ سارا در «خون بازی»، ستاره در «عصبانی نیستم»، نسترن در «اسب حیوان نجیبی است»، یکتا در «هیچ»، محدثه در «کوچه بی نام» یا سارا در «قصه ها»؟ بیشتر از چه طریق ترجیح می دهی زوایای مختلف نقش و کاراکتر را بشناسی؛ تجربه زیسته، تحقیق، تمرین و…؟
جنس بازی مورد علاقه ام از ترکیب و پیوند منسجم همه اینها شکل می گیرد. درباره همه نقش هایی که نام بردید تحقیق کردم و شخصیت خود در تمامی آنها قابل مشاهده است. ساعت ها با کارگردان درباره اش حرف زدیم. با بازیگران و عوامل دیگر حرف زدیم. اما طرز تلقی کارگردانی این گفت و گوها و چالش ها را جهت دهی می کند. مثلا رخشان بنی اعتماد این فرصت مکاشفه و تمرین را به طور کامل در اختیارم می گذارد که سه چهار ماه تمام برای ایفای یک نقش تمرین کنم. یک وقت هایی کارگردان های دیگر کمتر این فرصت را می دهند.
اما به طور کلی در همه نقش ها سعی کرده ام مجموعه این قواعد را برای ترسیم بهتر جزییات و حال و هوای شخصیت در نظر بگیرم، یعنی رفتاری برای شخصیت تعریف می کنم و بعد از فیلتر و ذهنیت خودم عبور می دهم. هر نقش قلابش به یک بخش از شخصیت خود بازیگر گیر می کند. من این نوع را می پسندم که با تحقیق نمونه سازی کنم اما در اجرا تکه ای از جزییات رفتاری خودم را به نقش اضافه کنم. به نظرم همین باعث می شود که بازی بازیگرها رنگ های مختلف بگیرد و ویژگی های متفاوت داشته باشند.
این سوال را از این نظر پرسیدم که وجوه اشتراک فراوانی بین این نقش ها وجود دارد. به عنوان یکی از مهم ترین ها، حالت خشم و پرخاشگری و عصیان است که غلظتش در این نقش ها مدام کم و زیاد شده است. مثلا در خون بازی تضادی که با مادرش دارد و مدام به او می تازد.
در «زیر پوس شهر» سیلی ای که به برادر دوستش می زند و در بغض هم این خشم قابل شناسایی است. انگار این مایه های سبکی تکرارشونده در انتخاب پیشنهادها موثر بوده و به شیوه بازیگری ات تبدیل شده. حتی در آثار تجاری مثل «توفیق اجباری» هم رد پای این وضعیت دیده می شود. و نمونه متاثر آن همین محدثه در «کوچه بی نام» که به همه حمله می کند، چون فکر می کند مانع پیشرفت او هستند.
بیشتر به انتخاب نقش هایم مربوط می شود. مشخصا در «عصبانی نیستم» و ر «حیران» همه تلاشم را کردم که کمی از این وجوه اشتراک که می گویید فاصله بگیرم و این بار از ابراز کوچک ترین خشونتی پرهیز کنم تا از مقتضیات شخصیت و نقش بیرون نزند. اما در نقش هایی که گفتید، اینها درواقع آدم هایی هستند که از شرایط و موقعیت خود راضی نیستند.
طبیعی است که در وجودشان خشم دارند. و پیرو آن پرخاش و واکنش فیزیکی نشان می دهند و اعتراض شکل می گیرد. شاید چون خودم هم اکثر مواقع معترض هستم ترجیح داده ام بیشتر نقش آدم های معترض را بازی کنم. در «خون بازی» و «بغض» درباره دو آدم با دو موقعیت خاص حرف می زنیم. درباره اعتیاد حرف می زنیم که یکی از بارزترین حالت هایی که با خودش دارد همین خشم است.
همه تلاشم را کردم که جنس این خشم ها شبیه هم نباشد. به دلیل اینکه نوع اعتیاد در دو فیلم و دو شخصیت با هم فرق می کند و دُز اعتیاد متفاوت است، هرکدام طراحی های جداگانه ای می طلبیدند. در کل موافق نظرتان هستم که بیشتر به نقش های خشن و معترض گرایش دارم.
نقش محدثه از ظریف ترین بازی های توست که مثل نگینی در روایت فیلم «کوچه بی نام» می درخشد. تا یک سوم پایانی فیلم کاملا با شخصیت محدثه همذات پنداری می کنیم. اما به نظر می رسد نسبت به شر و شوری که که دارد تحولش بعد از شنیدن راز سر به مُهر پدر سریع و باورناپذیر شکل گرفته.
باید در نظر بگیریم که ما محدثه را دختر بی درایت و کم هوشی معرفی نکرده ایم. اتفاقا آن قدر قدرت مدیریت دارد که مثلا اوست که سر قضیه چاه خیلی سریع زنگ می زند آتش نشانی و اولین کسی است که می پرد داخل کوچه. برخلاف ظاهر ساده و انگار بی فکری که از او می بینیم، یک لحظاتی اتفاقا مغز متفکر خانه است. مثلا او پول ها را می شمرد. اوست که می پرسد بابا تراول آورده یا نه. عقلش کار می کند چطور از ایران برود. او آدم باهوشی است و به پدرش و در لایه زیرین به خانواده اش تعلق خاطر دارد. چون عشق او به مادرش را هم می بینیم. انگار که دلش می خواهد این خانواده را نجات دهد. البته محدثه از آن جنس آدم هاست که برای پیشرفت و زندگی بهتر می تواند آدم ها را جا بگذارد و رها کند.
منظورت رویکرد مصرف گرایی محدثه است یا اینکه به دلیل همان میل کاذب به فضای بهتر مدام خودش را دچار تزلزل و تشویش می بیند؟
نه. منظورم مصرف گرایی مورد نظر شما نیست. تا جایی که رابطه جواب بدهد با کسی ارتباط دارد؛ تا جایی که فکر می کند با بابک امکان پیشرفت در کنار هم را دارند. یک جایی در رابطه به این نتیجه می رسد که هیچ فایده ای برای هیچ کدامشان ندارد و در حال درجازدن هستند. محدثه آن قدر می پرد این طرف و آن طرف تا به چیزی که می خواهد برسد. اتفاقا، بعد از تحول، وقتی می آید و به عشق پدرش نماز می خواند، باز با خواهرش دعوا می کند و سر مواضع خودش است. این طوری نیست که تبدیل بشود به آدمی که نمی شناسیم. روی قواعدی که برای خودش تعریف کرده امی ایستد. به نظرم این تحول اصلا چیزی عجیبی نیست؛ چیزی است که باید تماشاگر مسئولیتش را قبول کند. واقعیت این است که در نیمه اول فیلم محدثه خیلی شیرین است.
موهایش را فُکلی طراحی کرده، پیراهن های گل من گلی می پوشد، آرایش غلیظ دارد، طنازی می کند و… . در کل برای مخاطب بامزه جلوه می کند.
بله. اما نباید وقتی در موقعیت بحرانی قرار می گیرد از جشم ما بیفتد. در شرایطی قرار می گیرد که دیگر از آن طنازی ها خبری نیست. این مواجهه با محدثه در یک سوم نهایی فیلم کمی به مسئولیت و همراهی تماشاگر بر می گردد. می شد محدثه این طنازی ها را تا آخر حفظ کند ولی به نظرم خیانت به قصه بود و خیانت به شخصیت محدثه، چون بالاخره او هم آدم است و دل گیر می شود.
بالاخره یک جاهایی هم حوصله ندارد و باید آنجا هم با محدثه همراه شویم. البته باید تاکید کنم که، غیر از کمک کارگردان، فرهاد اصلانی بیشترین نقش ممکن را در شکل گیری نقش محدثه داشت و اعتماد به نفس و شهامتم را برای ریزه کاری های محدثه مدیون او هستم. حتی مواقعی که بازی نداشت هم سر صحنه بازی های من حاضر می شد و مدام تاکید می کرد که چطور باید به حجم حضور بیشتر محدثه در روایت فیلم کمک کرد.
بعید می دانم که تجربه زیست شده در فضای پایین جامعه را داشته باشی. وقتی قرار است نقشی مربوط به طبقه پایین را بازی کنی چه تمرین هایی داری؟ مثلا شنیده ام که در همین «کوچه بی نام» کارگردان نمونه های واقعی برای شناخت ویژگی های محدثه معرفی کرد.
اتفاقا با این فردی که معرفی شده بود خیلی رفیق شدیم و هنوز با هم در تماس هستیم. نمونه واقعی ای که علیمردانی بر اساس آن محدثه را نوشت از لحاظ اجتماعی و اقتصادی در طبقه بالاتری از طبقه محدثه بود ولی طبقه اش فرق می کرد. دختری بود که میل به سنت شکنی داشت و با مادر سنتی اش مشکل داشت. اما ما این موقعیت را در خانواده ای پایین تر تعریف کردیم. اگر برای یک نقش ناگهان برویم در طبقه ای و تازه شروع کنیم به تجربه کردن نه تنها کمکی نمی کند بلکه باعث می شود که ادای آن طبقه را دربیاوریم. همه تجربیات باید تا حدودی در بازیگر ته نشین شده باشد. من از هر تجربه ای استفاده می کنم. مثلا اگر موقعیتش پیش بیاید حتی دوست دارم به کارگاه آهنگری هم بروم.
یک بازیگر باید تجربه گرایی را همیشه و حتی موقعی که کار هم نمی کند در زندگی روزمره اش داشته باشد تا به ادا تبدیل نشود، به رفتاری متقاعدکننده تبدیل شود. از طرفی دیگر، درباره ارتباط با طبقه متوسط و ضعیف، از نوجوانی تجربه هایی دارم و حضور مادرم هم نعمت است؛ مستندهایی که ساخته و همه کارهای اجتماعی ای که کرده و پرسه زدن من کنار او به برخی از این تجربه گرایی کمک کرده است.
اما به نظرم در بین نقش هایی که بازی کرده ای تجربه گرایی در «خون بازی» بیشتر از همه جواب داده و نقشت در آن بهترین بازی کارنامه توست، چرا که نقش پرفراز و فرود و پرکنشی است. محدثه بیشتر یک روند رفتاری خطی دارد اما سارا غیرقابل پیش بینی است و بازی تو کاملا در خدمت حرکات انتحاری و روحیه افسارگسیخته او عمل کرده است.
خوب در «خون بازی» خود نقش فرصتش را می داد. سارا شاه نقش کارنامه من است؛ نقشی چالش برانگیز که این امکان را فراهم می کرد برای برجسته کردن ابعاد پنهان و پیدای شخصیت بیشتر تلاش کنم.
با کارگردان های زن راحت تر کار می کنی، مثل مادر خودت یا شالیزه عارف پور؟
نه لزوما با کارگردان های زن. مثلا با رضا درمیشیان هم خیلی راحت همکاری می کنم. یا با هاتف علیمردانی. ولی طبعا با هیچ کس به اندازه مادرم راحت نیستم.
«خوابگاه دختران» شروع فعالیتت به عنوان هنرمندی مستقل از جهانگیر کوثری و رخشان بین اعتماد بود. از شروع این روند برایمان بگو.
باید بازی می کردم. اولین نقش اولی بود که بعد از فیلم های مادرم به من پیشنهاد شد.
و نقشی تعیین کننده برای کسانی که حضور تو را به کار سینمایی پدر و مادر مرتبط می دانستند و درواقع استعداد خودت را نادیده می گرفتند.
آن حرف ها خیلی برایم مهم نبود. سرم را اتفاقا بالا می گیرم و تاکید زیاد می کنم که تا ابد دختر رخشان بنی اعتماد و کوثری هستم و زیر سایه آنها زندگی شخصی و کاری ام را ادامه می دهم. ولی با «خوابگاه دختران» بهترین فرصت بود، برای اینکه هم نزد منتقدان فیلم قابل قبولی شد و هم فروش خوبی داشت و هم باعث آشنایی بیشتر من با آقای طهماسب و جبلی شد که در مجموعه «کلاه قرمزی» با آنها همکاری کردم و همیشه آرزویم این همکاری بود. این فیلم یک حرکت استراتژیک خیلی درست بود!
دوره ای می گفتند که باران کوثری از مافیای والدینش استفاده می کند!
مگر مافیا دارند؟! چه مافیای شکست خورده ای! (می خندد)
در چند سال اخیر هم می گویند که خودت مافیا داری و باعث شروع به کار و رونق کار چند نفر شده اید. اینها پیش فرض هایی است که برخی رسانه ها دارند که مثلا بازیگر معرفی می کنی و همه توش و توانت را به کار می گیری برای بهتر و بیشتر دیده شدن نقش. مثلا نمونه بارز آن نوید محمدزاده است. خیلی ها اعتقاد دارند که به واسطه تو در «عصبانی نیستم» کار کرد و دیده شد.
نمی دانم چرا چنین سوالاتی پیش می آید. منظورم شما نیستید، منظورم ذهنیت بعضی هاست. اولا او بازیگر قدرتمندی است و به حمایت کسی اختیاج ندارد. با اطمینان کامل این را می گویم. رضا درمیشیان با دیدن تئاترهای محمدزاده او را انتخاب کرد و به حمای من نیازی نداشت. کاملا انتخاب رضا بود و کاملا واقف بوده به توانایی اش. اینکه با من زیاد کار کرده طبیعی است که پیش می آید. البته او پنج فیلم بازی کرده که فقط دو فیلمش با من بوده. گاهی شرایط جوری پیش می رود که با هم همکاری مستمر داشته باشیم. مثلا تیم من و رضا درمیشیان و نوید محمدزاده جواب می دهد و حرف هم را راحت تر می فهمیم.
البته گویی دوجانیه است. مثلا حامد بهداد از همکاری با شما در دندون طلا، که برای چندمین بار اتفاق افتاد، با خشنودی یاد می کند.
برای اینکه نوعی از همکاری است که کاملا نتیجه داده است و قبلا پاسخ مطلوبی از آنها گرفته ایم؛ با بهداد مثلا در «روز سوم» و با محمدزاده در «عصبانی نیستم». برای اینکه حرف همدیگر را بهتر و بیشتر می فهمیم. مثلا درمیشیان؛ فیلمنامه هایش را دوست دارم و جنس نگاهش را. همکاری من و نوید هم احتمالا جواب داده که از نگاه آدم های بیرون پررنگ شده است. من آن قدر آدم قدرتمندی نیستم در سینما. می توانم پیشنهادهایم را برای نقش ها بدهم و طبعا این پیشنهادها بازیگرانی هستند که با آنها راحت تر کار می کنم. و برای هر نقش که مناسب است پیشنهاد می دهم!
این حواشی شهرت اذیتت نمی کند؟ مثلا وقتی ممنوع الکار بودی کتابی تحسین آمیز با عنوان «باران سینمای ایران!» بیرون آمد یا، برعکسش، موقعی که کلیپ «چرا رفتی؟» همایون شجریان را ساختی ناگهان هجمه های زیادی به سمتت آمد و برخوردهای تندی با تو شد.
به نظرم این اقتضای شهرت است. مثلا برای فوتبالیست ها هم پیش می آید یا برای سیاستمردها و کلا آدم های مشهور. من برای خودم این طور تعریف می کنم که شغلی دارم که خیلی دوستش دارم. شاید جزء معدود آدم هایی باشم که صبح، وقتی می روم سر کار، خوشحالم. هر دفعه کلی انرژی می گذارم برای اینکه خوب ظاهر شوم. یک کار ثابت نیست؛ هر بار نقش متفاوت و متمایز و پیرو آن مراحل مختلف برای ایفای نقش. ضمنا ما دستمزدهای کمی نمی گیریم. داریم خوب زندگی می کنیم و این در معرض قضاوت بودن کمترین بهایی است که باید بپردازیم. راستش شایعه کمتر اذیتم می کند. در زندگی خصوصی ام چیزی وجود ندارد که نتوانم سرم را بالا بگیرم. ممکن است این با عقیده بعضی ها مغایرت داشته باشد ولی من بابت آنها سربلند هستم.
یعنی هویت و فردیت خودت مهم تر است و اولویت اصلی را بر اصالت و تفکر خودت و برخی ساختارشکنی ها می گذاری؟
نمی توانم به شکلی که بقیه انتظار دارند زندگی کنم. این بقیه دقیقا چه کسانی هستند؟ اگر بخواهم همه را راضی نگه دارم هیچ «باران»ی وجود نخواهد داشت و تبدیل می شوم به یک آدم چندپاره که فقط برای رضایت بقیه زندگی می کند و آخر سر هیچ کس رانمی تواند راضی نگه دارد. چون آدم ها شبیه به هم نیستند.
وقتی ممنوع الکار بودی چه می کردی؟ به سفر می رفتی یا تجربه های دیگری برای فرار از این اضطراب همه جانبه داشتی؟ اصلا چطور سر خودت را گرم می کردی؟
ممکن بوده سفر هم بروم. اینکه فرار کنم از این موقعیت، نه. اصلا. هر روز و هر روز به خودم یادآوری می کردم که ممنوع الکارم. باید به خودم یادآوری می کردم. ظلمی در حق من شده بود که فراموش کردنش خیانت به خودم بود. من نخواستم از آن قرار کنم. اتفاقا در مدت ممنوع الکاری، کارهای هنری دیگری انجام دادم؛ منشی صحنه شدم، طراحی صحنه و لباس کردم.
یک لحظه از فعالیت های هنری پاریس نکشیدم. جلوی مرا برای بازیگری می گیرند. خوب منشی صحنه می شوم. جولی مادرم را می گیرند که فیلم نسازد. خوب مستند می سازد و مدیر تولیدش می شوم. هیچ کدام نخواستیم که از این موقعیت فرار کنیم. من هر روز به خودم یادآوری کردم. تئاتر کار کردم. بهترین تئاترهای زندگی ام را در همان دوره کار کردم؛ با گروهی با عنوان «خانه» که بهترین گروهی است که تاحالا با آن کار کرده ام.
اهداف یک زن ایرانی خواهان استقلال و هویت و لذت کجای زندگی ات قرار می گیرد؟ در این فضای ناامن حال حاضر چطور می توانی برای خودت هویت و فضای امنی ایجاد کنی؟
به واسطه مادرم آن قدر آدم های اساسی و مهم عجیب و غریبی دیده ام که دارند فعالیت ریشه ای می کنند که فکر می کنم ما چقدر عقبیم. به نظرم کارهای اساسی و سردمداری جریان های مربوط به حقوق زنان آن قدر پیچیده، سخت و محتاج درک و سواد جامعه شناسی است که از حوزه دخالت مستقیم امثال من خارج است. یک سری آدم اندیشمند و فرهیخته دارند چیزهایی را از ریشه درست می کنند. ما تنها کاری که می توانیم بکنیم حمایت است.
هر دخالت ناگهانی می تواند انشعاب غلط بزند به رگ اصلی درست! ترجیح می دهم هر جایی از من کمک خواسته شد فقط حامی باشم. شاید شهرت ما بتواند در حمایت از این جریانات کمکی بکند. من همیشه سعی کرده ام، به جای داعیه سردمداری درباره موضوعی با این حساسیت و در حضور کسانی که زندگی شان را وقف این موضوع کرده اند، در حد توانم حامی باشم.
گفته ای که می خواهی کارگرانی هم بکنی. به هر حال، هر بازیگری این وسوسه را دارد؛ اینکه بعد از سال ها بودن جلوی دوربین به پشت دوربین برود. گرایشت به کارگردانی در حد بازیگوشی و خودنمایی است و صرفا تجربه عنوان و فضای کارگردانی مهم است یا نسبت به آن جهان بینی و سواد و نگاه مستقلی داری؟
هنوز آن قدر سواد و مهارت ندارم. سعی می کنم که داشته باشم. عجله ای هم برایش ندارم. صرف ساختن یک فیلم و تجربه کردن به عنوان کارگردان برایم در اولویت نیست و ضرورت و هدف محسوب نمی شود. ترجیح می دهم وقتی فیلم بسازم که موضع و موضوعی در میان باشد و بتوانم با ساختن فیلم درباره اش حرب بزنم. صرف اینکه بگویم چه کسی فیلمنامه خوب دارد و می خواهم کار کنم، نه. البته این کار را اشتباه نمی دانم اما معتقدم از این طریق بیشتر تکنیسین به وجود می آید، نه کارگردانی مستقل با زیبایی شناسی منحصر به خودش.
زمان گرفتن سیمرغ در جشنواره سال گذشته حال عجیبی داشتی. بیشتر از اینکه خوشحالی کنی، شگفت زده شدی. با اینکه انواع و اقسام کاندیداتوری ها و جوایز را تجربه کرده ای، ولی روی صحنه هُل شدی و اصلا نمی دانستی چکار کنی. به خاطر سکوت و ممنوع الکاری قبل از دوره «کوچه بی نام» بود یا گرفتن جایزه از مادرت یا علت دیگری داشت؟ هنگام گرفتن سیمرغ اولت برای «روز سوم» و «خون بازی» کمتر احساساتی شدی.
حضور مادرم روی صحنه خیلی مهم بود. من اصولا موقع حرف زدن در حضور پدر و مادرم دچار بغض می شوم چه برسد به اینکه جایزه ام را مادرم بدهد. از طرف دیگر، این نقش برای من جزء سخت ترین نقش هایی بود که تاحالا بازی کرده بودم. خیلی خوشحال شدم که دیده شد، مخصوصا اینکه آن داوران جزء بهترین ها بودند. عادت ندارم هیجانم را پنهان کنم. صادقانه می گویم که خیلی دلم می خواست این جایزه را بگیرم. درواقع خیالم از خودم راحت شد. دو سال کار نکردن برای بازیگر سخت ترین وضعیت ممکن است؛ اینکه نمی دانی مردم هنوز تو را می خواهند و باور می کنند یا نه؛ اینکه هنوز می توانی به موقعیت قبلی ات برگردی یا نه. این تشویق برای من، آن هم برای این نقش، خیلی به موقع بود.
ماهنامه زنان امروز