این مقاله را به اشتراک بگذارید
دختر جوان زیر آسمانی خالی
میشل دویچ، نمایشنامهنویس و شاعر و رسالهنویس فرانسوی است که در سال ١٩۴٨ متولد شد. او اولین نمایشنامههایش را در دهه هفتاد نوشت درحالیکه تحتتاثیر «قدرت زبان» در آثار فوکو، بارت و لکان بود. دویچ در ابتدا از اعضای پایهگذار «تئاتر زندگی روزمره» بود اما با گذشت زمان از این جریان دور شد و خود را در شمار نویسندگان فراناتورالیسم قرار داد. بهتازگی دو نمایشنامه از او با نامهای «یکشنبه» و «زندگی خوب» در یک کتاب و با ترجمه زیبا خادمحقیقت در نشر بیدگل منتشر شده است. «یکشنبه»، نمایشنامهایی است که ماجرای آن در شهری کوچک در شرق فرانسه میگذرد. کنکور نمایشی قرار است برگزار شود و گروهی از دختران جوان به سختی درگیر آمادگی برای این آزموناند. شخصیت محوری نمایش، دختری با نام ژینت است که بر خلاف نظر دیگران، تمرینات انفرادیاش را تا پاسی از شب ادامه میدهد. او تلاشی دیوانهوار برای موفقیت میکند اما در نهایت به پوچی میرسد و به نوشته مقدمه کتاب، «از اطرافیان خود دورتر و دورتر میشود، گویی در جستوجوی طاقتفرسای هویت خویش گم شده است». نمایشنامه دیگر دویچ که این نیز بهتازگی ترجمه شده، «زندگی خوب» نام دارد و این متن، روایتی است از زندگی یک زن در زمانی که زن در انتظار کودکی است: «اضطراب پنهان، توهم فاجعه، تنش مداوم، هراس دقیق، یادآوری گذشته، فرار به رویا، بازی رویا و خیال، احساس ناموجودیت، امتناع، شورش زن و سکوت. دو موجود، یک مرد، یک زن، باهم برخورد میکنند، یکدیگر را صدا میزنند، ناپدید میشوند. زنی با مردی زندگی میکند. زن در انتظار کودکی است. و مرد، که میتوان او را بهنوعی ویتسک معاصر دانست، در انتظار آخرالزمان. زنی که تفکر مرد را به ویرانی کشانده است شورش میکند. قالبی پرزرقوبرق و باروک از سکوت. گویی زندگی برای نمایش خود نیاز به منظری پیشپاافتاده داشته است: تعلیق، خلاء، پرگویی، سکوت…». در مقدمه کتاب، درباره ویژگیهای نمایشنامهنویسی و تئاتر دویچ، این توضیح آمده که دویچ مسئولیت تئاتر را بهنوعی در غیرمسئولبودن آن میداند اما درعینحال اهمیت تاریخ، سیاست به معنای یونانی آن، رابطه زن و مرد، جستوجوی هویت و… را فراموش نمیکند: «میشل دویچ دنیا را به کلام درمیآورد. همهچیز در کلام است و در نقطهگذاری، در سادگی ظاهری جملات. او مانند یک بینای هوشیار به ریزهکاریهای زندگی مینگرد. ما در نزد او نیرویی کشف میکنیم که قادر به فروریختن دیوارها و نمایانکردن راههای جدید است. پرندگان دیگر در بزرگراههایی که کودکان گمشده میشل دویچ روزهای یکشنبه به پیکنیک میروند و به ماشینهایی که در افق گم میشوند مینگرند، نمیخوانند: زوجهای گمنام جذابیت و فریبندگی پیشپاافتاده، رقتانگیز و درعینحال واقعی دارند؛ مانند زندگی یکنواختی که از دست میدهند. ژول، فرانسواز و مری: نام آنها چه اهمیتی دارد؟ چه در کارخانه چه در اتاق خواب، چه در اتاق نشیمن چه در آشپزخانه کوچکترین تغییری در میزان خفگی حس نمیشود.» «تمرین قهرمان پیش از شروع مسابقه»، «کاروان»، «امپراتوری»، «سوفلور هملت»، «دهه قرمز» و «تد بارو» از دیگر نمایشنامههای دویچ است که تاکنون به زبانهای زیادی ترجمه و در کشورهای مختلف اجرا شدهاند.
یکشنبه و زندگی خوب/ میشل دویچ/ ترجمه زیبا خادمحقیقت/ نشر بیدگل
نمایش زیادهروی
«غرب غمزده» عنوان نمایشنامهای است از مارتین مکدونا که بهتازگی با ترجمه بهرنگ رجبی در نشر بیدگل منتشر شده است. مکدونا که چهرهای شناختهشده در ایران بهشمار میرود، در سال ١٩٧٠ در لندن متولد شده است. مارتین مکدونا، اولینبار و درحالیکه تنها چهاردهسال داشت با دیدن نمایشی از دیوید ممت با نام «بوفالوی آمریکایی» تصمیم گرفت نویسنده شود. در پی این تصمیم، او درس را رها کرد و در طول هشتسال تعداد بسیاری قصه و طرح فیلمنامه نوشت که برای هرجایی که احتمال انتشارشان را میداد فرستاد که یکی بعد از دیگری رد شدند. سرانجام در ٢۴ سالگی مکدونا تصمیم گرفت نمایشنامه بنویسد و در این دوره از زندگیاش، تمام وقتش را صرف نوشتن نمایشنامه کرد و سرانجام به موفقیت رسید. یکی از نمایشنامههای همین دوران مکدونا، «ملکه زیبایی لینین»، مورد ستایش زیادی قرار گرفته است. مکدونا نمایشنامههایی دارد که به «سهگانه لینین» معروف شدهاند و یکی از آنها نمایشنامهای است با عنوان «غرب غمزده.» آنطور که در توضیح ترجمه کتاب آمده، «غرب غمزده نمایش زیادهروی است، قصه دو برادر که در خانهای مشترک زندگی میکنند و نه فقط از کودکی تا بزرگسالی کم به همدیگر بدی نکردهاند بلکه همین الان هم جفتشان حاضرند هرکاری بکنند تا آن یکی را به زانو دربیاورند.» نمایشنامههای مکدونا غالبا پر از خشونتاند اما «غرب غمزده» از این حیث اثری متمایز است چراکه آدمهای این نمایش خشونتی بیاندازه دارند و معلوم نیست چرا اینطور و تا این حد بیمحابا دست به خشونت میزنند و بیرحمی میکنند. در اینجا مسئله وقتی بغرنجتر میشود که میبینیم برای خود آدمهای نمایش وجود این حجم از خشونت اصلا مهم نیست. «غرب غمزده» نمایشنامهای است با چهار شخصیت و هفت صحنه. در ابتدای صحنه پنجم، «ولش»، یکی از شخصیتهای نمایش، دیالوگی طولانی دارد که در اصل متنی از یک نامه است و در بخشی از آن میخوانیم: «ولین و کلمن عزیز، این نامه را پدر ولش مینویسد. من امشب برای همیشه از لینین میروم؛ میخواستم چند جملهای با شما صحبت کنم، اما قصدم موعظه نیست، چون دلیلی ندارد شما را موعظه کنم. موعظه در گذشته هیچوقت جواب نداده و الان هم جواب نمیدهد. تنها کاری که میخواهم بکنم اینکه از موضع آدمی که نگران شما و زندگیتان است، درخواستهایی ازتان بکنم، نگران زندگیتان هم در این دنیا و هم در بعدی؛ و بعدی برایتان خیلی هم دور نیست اگر همچنان بخواهید همانقدر کوفتی دیوانه باشید که تا الان بودهاید…»
غرب غمزده/ مارتین مکدونا/ ترجمه بهرنگ رجبی/ نشر بیدگل