این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادداشتی درباره فیلم «بوفالو»
چالشهای غیرقابلباور
زوجی جوان، پس از سرقت از یک طلافروشی از مهلکه میگریزند. قصه با ضرباهنگی تند، از یک اتفاق و شرطبندی ساده کلید میخورد. درامی پویا با شروعی خوب شکل میگیرد، اما متأسفانه با عبور از پرده نخست فیلم، ماجرا دچار چالشهای روایتی و هرزگوییهای بیثمری میشود که روند فیلمسازی را دچار مشکلات عدیدهای میکند. «بوفالو» تلاش کرده در چارچوبهای گونه سینمایی حادثه، در قالبی کلاسیک گام بردارد، اما قصه گسسته و بیرمقش پس از هیجانات مؤثر دزدی و شرطبندی، قادر نیست در ادامه با خلق موقعیتهای مهیج و متفاوت دیگری تماشاگرش را حفظ کند، اما این فیلم تلاش میکند از قواعد عبور کند و گریزی به سینمای مدرن داشته باشد. پیمان و شکوفه، قهرمانهای اصلی بوفالو در این روایت (هومن سیدی و سهیلا گلستانی) در حد تیپ باقی میمانند، شناسنامه ندارند، قبل و بعدشان مشخص نیست. علاوه بر این انفعال، شخصیتها از نویسنده خود هم رودست میخورند. پیمان با تعجیلی توجیهناپذیر به یکباره کاملا شرتیشپرتی از چرخه داستان حذف میشود. دزدی موفق (پیمان) که میلیونی برد داشته، با شرطبندی برای ٢٠ هزار تومان تا پایههای پل مرداب را شنا میکند و بعد هم میمیرد. بدون اینکه برای این حذف که از قضا داستان را هم معیوب کرده، برنامهای وجود داشته باشد. مرگ پیمان داستان را در آغاز راه به اتمام رسانده، اما نویسنده سعی میکند شوک حذف پیمان را با حضور شخصیتی مانند بهرام، پیچیدهتر کند که این ترفند هم کارساز نمیافتد و داستان بیجهت کشدار شده و به بیراهه میرود. زمانی که پیمان از بازی حذف میشود، شکوفه عکسالعملی متفاوتتر از یک شوک ناشی از مرگ یک عزیز را برای مخاطب قصه به نمایش میگذارد. اکتهای احساسی در قصه چالشبرانگیز و غیرقابلباورند. حلقه آدمهای قصه، حلقهای معیوب و بیسرانجام است. روایت فرید سجادی از شکوفه، پیمان و بهرام، روایتی غیرخطی و رفتوبرگشتی از شخصیتهاست که در شکلی از سینمای مدرن، با عبور از چارچوبهای روایتگری، در مسیر سینمای ضدقصه گام برمیدارد و از قضا ناموفق هم هست. چرخش رفتاری شکوفه از انفعال به سوی پستی و جاهطلبی، بلاتکلیفی و مرموزی بهرام که از او نیز یک ضدقهرمان ترسیم کرده، هیچکدام خوشایند مخاطب ایرانی فیلم نیست، اما بوفالو از بازی خوب هومن سیدی که مانند همیشه نقش را از آن خود کرده، بهره فراوانی برده است. پرویز پرستویی اما در نقش بهرام بوفالو، نمود تازه یا متفاوتتری از نقشهایش در سایر فیلمها ارائه نمیکند. سهیلا گلستانی هم که در شروع، در حد سیدی ظاهر میشود، در ادامه راه به یکباره در مرداب انفعال فرو میرود و شاید هرازگاهی هم خیزهایی به سمتوسوی ضدقهرمان برمیدارد.
فضاسازی و ترسیم روابط بین شخصیتها هم در این فیلم خوب از آب درنیامده است. فیلم پر است از شخصیتهای اضافی و زائد که بودونبودشان تأثیری بر روند فیلمنامه ندارد؛ برای مثال نقشی که پانتهآ پناهیها آن را ایفا کرده و معلوم نیست با این خردهپیرنگها فیلمساز قرار است بیننده را به کجا برساند. فیلمبرداری فیلم، بهویژه در بخش ثبت تصاویر در زیر آب موفق است، اما این موفقیت به دلیل هدفگذاری غلط و بیراههای که کارگردان رفته، در برایند کلی اثر مؤثر نیفتاده است. «بوفالو» اما در چارچوب کلیاش قصد داشته نقبی به سینمای مدرن غربی بزند و مخاطبان ایرانیاش را در میانه راه جا میگذارد. سیاهنمایی مختص اینگونه سینما، سبب شده فیلمساز را در دستیابی به هدفش ناکام بگذارد، «بوفالو» از جنس و رنگ سینمای ایرانی نیست. اگرچه انتخاب این عنوان برای فیلم باتوجه به خصوصیات بارز این حیوان که جاهطلبی و منفعتطلبی است، بوده و فیلمساز قصد داشته با پرداختن به این موضوع، بالارفتن شمار ناهنجاری و قربانیشدن اخلاق در جامعه را گوشزد کند، اما زبان انتخابیاش در ساختار اثرگذار نبوده و به تعبیری شاید نتیجه عکس هم داشته است. مخاطب ایرانی حتی اگر این بیاخلاقیها را در جامعهاش به کرات هم ببیند، اما با تصویر آن در فیلمهایش اصلا موافق نیست.
شرق