این مقاله را به اشتراک بگذارید
«خداحافظ برلین» اثر کریستوفر ایشروود
ترجمه آرش طهماسبی
همهچیز این اتاق مثل هم بود: بیخودی زمخت، بیاندازه سنگین و بهطرز خطرناکی تیز. اینجا، پشت میز تحریر، با یک دسته اشیای فلزی روبهرو هستم که تنگ هم چیده شدهاند- یک جفت شمعدان به شکل مارهایی که دور هم لولیدهاند، یک زیرسیگاری که سر یک کروکودیل از آن بیرون زده، یک چاقوی نامهبازکنی که از روی یک خنجر فلورانسی تقلید شده و یک دلفین برنجی که در انتهای دُمش ساعت خرابی کار گذاشته شده است. چه بر سر این اشیا آمده؟ چطور توانستند خراب شوند؟ شاید برای هزاران سال سالم میماندند، که در این صورت آدمها مثل گنجی آنها را در موزهها میگذاشتند یا شاید خیلی راحت آنها را برای ساخت سلاحهای جنگی ذوب میکردند. هر روز صبح دوشیزه شرودر به دقت آنها را سرجایشان که هیچوقت عوض نمیشد، مرتب میکرد. آنها سرجایشان، قدبرافراشته بودند، بهسان نمادی از دیدگاههای انعطافناپذیرش درباره سرمایه و جامعه. در تمام طول روز، کل آپارتمان بزرگ توسریخورده و گرفته را از اینور و آنور میرفت. او بیصدا اما هشداردهنده با دمپایی روفرشی و روپوش نقش گلگلی که درزهایش ماهرانه بههم سنجاق شده بود طوری که حتی یک اینچ هم زیر لباسش دیده نمیشد از اتاقی به اتاق دیگر میرفت…