این مقاله را به اشتراک بگذارید
مروری بر «بادی آرتیست» دان دلیلو
احضار خاطرات
پارسا شهری
«زمان انگار میگذرد. جهان با لحظهلحظه واشدنش حادث میشود و تو میایستی تا نگاهی بیندازی به عنکبوتِ چسبیده به تارش. شتاب نور است و حس اشیا با پَرهیب مشخص و پرتوهای پرتلالویی جاری بر خلیج. تو مطمئنتر میشوی کیستی، در یک روز آفتابی تند، بعد از توفان، وقتی خوداگاهی در کوچکترین برگی که میافتد فرومیرود. باد در کاجها صدا میکند و جهان در وجود میآید، بیبرگشت و عنکبوت بر تارِ در باد جنبانش سوار است». رمان کوتاه «بادی آرتیست» اثر دان دلیلو با این جملات آغاز میشود. و بعد راوی خبر از اتفاقی میدهد که گویا در آشپزخانه و هنگام صرف صبحانه افتاده بود. مرد که قهوهاش را هم میزد با روزنامه مینشیند و شروع میکند به خواندن. زن به کارهای روزمره میرسد، دانه پرندگان را میدهد، در آشپزخانه چیزهایی را جابهجا میکند و بعد با فنجانی قهوه مینشیند به روزنامهخواندن و حرفهایی بهظاهر ساده و روزمره بین آنها ردوبدل میشود. اما فضای حاکم بر مکالمات چندان با کسالت و روزمرگی مطابق نیست. جز این فضا سطرهای پایانی این بخش نیز تشویشی را به مخاطب انتقال میدهد. «مرد گفت: همه کلیدهام توی یک حلقهاند. زن آمد که بگوید: چه هوشی، اما آن موقع نگفت. چون لزومی نداشت. چون چقدر بیهوده بود گفتن چنین چیز پیشپاافتادهای. صبح یا هر وقت دیگر، در یک روز آفتابی تند، بعد از طوفان».
بعد از صحنه آغازینِ صرف صبحانه، ری افسرده به طرف همسر سابقش میرود و در آپارتمانش با گلوله خودش را میکشد. «جسد ری روبلز کارگردان دو فیلم مطرح جهانی اواخر دهه ١٩٧٠، صبح روز یکشنبه در خانه همسر اولش پیدا شد». طبق گزارش پلیس علت مرگ، جراحت ناشی از شلیک گلوله بوده است. او جز آن دو فیلم مطرح چندین فیلم دیگر هم ساخته بود که با شکست مواجه شد و منتقدان بسیاری آنها را نادیده گرفتند. ری روبلز، «شاعر عزلت سینما» در آستانه پیروزی دیکتاتوری دستراستیها، آلخاندرو، هنوز پسربچهای کوچک بود و همراه بچههای دیگر به روسیه فرستاده شده بود. از زندگی او روایتهای بسیاری در دست است: از اینکه در دوران اقامتش در پاریس دورهگرد بوده و شعبدهباز تا ایفای نقشهای کوچک مثلا دزد در فیلمهای آن زمان و نوشتن زیرنویس برای فیلمهای روسی و دستیاری کارگردان در یک وسترن. به هر تقدیر بازمانده او سومین همسرش، لارن هارتکه بود. بعد از مرگ ری، لارن در همان خانه میماند و چیزی نمیگذرد که با مرد کوچکاندامی در یکی از پرتترین اتاقهای خانه روبهرو میشود. مرد از ریختافتاده و کودن است، بیوقفه بدون رعایت اصول دستور زبان حرف میزند یا حرفهای لارن را تکرار میکند. جوری ترسیده و بیپناه به نظر میآید که انگار گم شده و حالا لارن او را پیدا کرده است، درست مانند بچهای سر راهی. لارن او را به یاد خاطره معلم علوم دوران دبیرستانش، «آقای توتل» خطاب میکند. «چیز خیلی عجیب در مورد مرد این بود که زن حرفهای خودش را میشنید که توی اتاق میچرخند، کلیشهای و پیشپاافتاده». بعد از مدتی فکری به ذهن لارن رسید. جرقهای در ذهنش، اینکه مکالماتش با آقای توتل را ضبط کند و در غیاب او دوباره به آنها گوش دهد. کمکم زن هرجا میرفت ضبط صوت را با خود میبرد. «ضبط صوت کوچک بود و سبک و توی جیب پیش سینهاش جا میگرفت. زن بلوزهای فلانل میپوشید، با جیبهای برگردان. ساعتها کنار شورهزار راه میرفت و از میان جادههای خراب پایین میآمد و به حرفهای آقای توتل گوش میداد». زن فکر کرد شاید این مرد نوع دیگری از واقعیت را تجربه میکند که در آن اینجاست و آنجا، هم قبل است و هم بعد. شاید مرد در نوعی از زمان زندگی کرده که حالت روایی نداشته است. زن رفتهرفته به یاد میآورد که حرفهای آقای توتل، مردی از نوع دیگر را پیشتر شنیده است. یا حرفهای خودش بود یا حرفهای ری، مثلا حرفها و ایدههایش درباره نمایشنامهای تازه که مینوشت. اما مشکل این بود: در سادهترین گفتوگو رمزی هست که به گوینده میگوید بیرون اصوات محض چه خبر است. اما وقتی آنها حرف میزدند رمز گم میشد. ضربهای گمشده در کار بود. برای زن سخت بود ضرباهنگ را پیدا کند. هرچه بین آنها ردوبدل میشد کلمات ناموزون بود. انگار که حرفهایشان هیچ بار زمانی نداشته باشد. تمام ارجاعات در حدی ناگفته است. زن گاه فکر میکرد ری در ناخودآگاه مرد زنده است. اما این ممکن نبود. «مرد خود را از واقعیتی به واقعیت دیگر میکشاند، جدا از منطق زمان. این امکان ندارد. زمان تو را میسازد. زمان است که وجودت را معنا میدهد. اما نکته اینجاست که مرد یکجورهایی در دیگر قلمروهای هستی نفوذ میکند و منتشر میشود، در دیگر زندگیهای زمانمند و این یکی از وجوه حیرت و درد درون مرد است. یکجورهایی. ضعیفترین کلمه در زبان. و کم و بیش. و شاید. همیشه شاید. زن همیشه میشایدید». سرآخر اما شایدهای زن به نتیجهای نرسید و آقای توتل همانطور که ناگهانی سروکلهاش پیدا شده بود، ناپدید میشود.
در نقدهای بسیاری که درباره رمان کوتاه «بادی آرتیست» نوشته شده است، نکتهای درخور تأمل وجود دارد. اینکه حین خواندن این رمان، مخاطب از سه انتخاب برخوردار میشود. نخست پذیرش باور راوی و لارن و ارتباط و گفتوگوی او با آقای توتل. انتخاب دومی این است که آقای توتل را محصول توهمات و ذهنیت پس از ضربه روحی لورن بدانیم و سومی ترکیبی از این دو تصور. آقای توتل در این انتخاب، نوعی شبح است، موجودی که در جهان داستان به سر میبرد و چندان طبیعی نیست. تردید شخصیت اصلی رمان و بهتبع آن تردید مخاطب، در انتخاب بین امر طبیعی و ماورای طبیعی، از آقای توتل شخصیتی خیالی میسازد. آقای توتل در سیر روایت، به یک ضبط صوت زنده هم شباهت میبرد که صداهای بسیار ایجاد میکند. دلیلو شبح را در دستگاه ضبط صوت قرار میدهد تا از این طریق خاطره فراموششده آنهایی را که در دهه ۵٠ با ضبط صوت سعی در احضار ارواح مردگان داشتهاند، دوباره زنده کند.
رمان بادی آرتیست، پیشتر در نشر نی منتشر شده بود و اینک در فاصلهای قریب به یک دهه در نشر ناهید چاپ شده است.
شرق