این مقاله را به اشتراک بگذارید
به کجا چنین شتابان؟
الهام رضایی*
یکم: رمان «انجمن اخوت ناقصالعضوها» نوشته نویسنده آمریکایی برایان اونسن (ترجمه وحیداله موسوی، نشر شورآفرین) را میتوان اثری متعلق به ادبیات سیاه یا همان (نوآر) نامید؛ ادبیاتی که وامدار نویسندگانی مانند داشیل همت، ریموند چندلر، جمز ام. کین و دیگر نویسندگان مطرح این گونه ادبی است. لیکن این اثر همانقدر که دارای مولفههای نوآر است از ادبیات پلیسی و وحشت نیز وام گرفته، «و فهمید که این خوشبینانهترین وضعیتی بود که میشد تصور کرد. به احتمال قریب به یقین چیز بسیار بدتری سرش میآمد. آن تیغه ممکن بود اشتباه فرود بیاید و مجبور میشد بار دوم ضربه بزند. گیج و منگ میشد و میافتاد پیش از اینکه جای زخم را بسوزاند و بعد روی زمین درازکش میافتاد تا از شدت خونریزی بمیرد. نگهبانها کنار دروازه گیرش میانداختند و میکشتندش یا حتی چیز بدتر اینکه، همهچیز خوب پیش میرفت، بازو راحت و بیدردسر کنده میشد، اما برکرت، لبخندزنان، میگفت «بسیار خب، آقای کلاین. اما چرا وایسادین؟ حالا دیگه چی رو قطع کنیم؟» ساطور را بالا میبرد. کل زندگیاش منتظرش است و فقط باید ساطور را پایین بیاورد تا شروع شود. »
دوم: اونسن در «انجمن اخوت ناقصالعضوها» زاویه دید خود نسبت به تاریکترین جنبههای روحی آدمی را دنبال میکند و با نثری بیتکلف، اما همچون تیغ برنده آن را روی کاغذ میآورد. این داستان مانند اکثر آثار پلیسی دیگر با به صدا درآمدن زنگ تلفن شروع میشود: «بعدها فهمید به چه دلیل به او تلفن کرده بودند، اما دیگر آنقدر دیر شده بود که کاری نمیتوانست انجام بدهد. آن لحظه، کل حرفهای آن دو مردِ پشت تلفن در این خلاصه میشد که عکساش را در روزنامه دیدهاند، درباره عملیات نفوذی او و به اصطلاح رشادتش خواندهاند، و اینکه چطور در برابر با آن مرد ساطور بهدست- یا آنگونه که آنها خوش داشتند بگویند «آن جنتلمن ساطور بهدست»- خم به ابرو نیاورده و چیزی را لو نداده بود. میخواستند بدانند حقیقت داشت که خم به ابرو نیاورده؟ که فقط به او که ساطور قصابیاش را بالا و پایین آورده نگاه میکرده، که دستش ناگهان داشته به چیزی جداشده و رو بهموت تبدیل میشده؟ زحمت جوابدادن به آنها را به خودش نداد. فقط نشست و با دستی که برایش مانده بود گوشی تلفن را مقابل صورتش گرفت و به تهبازوی قطعشدهاش نگاه کرد. به همان بخش انتهایی براق و نسبتا چینخورده گوشت که در کنارهها پوستهپوسته و ملتهب شده بود. «کی هستین؟» سرانجام این سوال را پرسید.» مردی به نام کلاین توسط دو مرد ناشناس فراخوانده شده تا سوار هواپیمایی شود و برای انجام تحقیق و تفحصی نامعین با آنان دیداری داشته باشد. آن دو گفتهاند که فقط کلاین میتواند کمکشان کند، چراکه فقط او شبیه آنهاست ـ نکته عجیب و غریب ماجرا از این قرار است که او به تازگی دست راستش را در حادثهای توسط «به اصطلاح آدم متشخص ساطور به دست» از دست داده. علیرغم امتنای اولیه کلاین برای این دیدار، نهایتا توسط انجمن زیرزمینی آن دو مرد که «انجمن اخوت ناقصالعضوها» نام دارد به دام میافتد.
سوم: نثر شیوای اونسن از مجزاکردن متعلقات دنیوی از شکوه و ناامیدیهای هر روزه از تکدهشتهای پیش رو جلوگیری میکند و او این کار را از طریق گذاردن بار سنگین رمزگرایی و معنی و مفهوم مورد نظر بر دوش خواننده انجام میدهد. اونسن میگوید که در بهترین حالت، این نثر ملایم میتواند «خالق کششی باشد میان خواننده و شخصیتها، که آنان شروع میکنند به بیان پاسخهایشان در برابر پاسخ مد نظر». در داستان «روزهای آخر» آن پاسخ در نگاه نخست احساسی زیربنایی است از سرنوشت و قربانیهایی که از نابودی که علیرغم تمام تلاشهایی که میکند تا همیشه یک قدم از آن جلوتر باشد، اما نمیتواند و دست آخر او را هم دربرمیگیرد. همانگونه که ارمغان کلاین برای خشونت به او اجازه میدهد تا در جهان تیره و تار موفق باشد؛ همچنین این ارمغان به نابودی روحش که کلاین آن را بخشی از وجود خود میداند که همچنان دارای بیشترین خصایص انسانی است، هم سرعت میبخشد. پایینرفتن کلاین به درون مغاک تلهای است که حاصل اعمال و رفتارش است، اما حتی از آن هم بدتر مسیر سقوطش است که خواننده را هم پس از آن با خود پایین میکشد؛ و نه با ضرب و شتم و جیغ و فریاد که از روی میل و اراده فردی که از پی احساس دلسوزی برای تلاشهای پرشمار کلاین از برای رهانیدن خود و همچنین نقشش که شخصیت اصلی رمان است و ما برایش آرزو میکنیم تا آن معما را حل کند و خود را از شر آن انجمن زیرزمینی رها کند. همه این عوامل دست در دست هم میدهند و خواننده را همراه با کلاین به آنجا میفرستند. آنطور که پیتر استراوب نویسنده و شاعر آمریکایی در مقدمه رمان مینویسد: «آدم تصور میکند کلاین که بوی گند دود میدهد و غرق در خون است، به آژیرهای درحال نزدیکشدن گوش میدهد و، او که کار دیگری برای انجامدادن ندارد، راهاش را میگیرد و میرود. اندکی بعد شروع میکند به تند راهرفتن، سپس میدود، و از خودش میپرسد: «حالا کجا؟» اونسن این حس همدردی را با به بازیگرفتن مسلماتمان ایجاد میکند؛ آن هم در زمینه روند رمان ـ شخصیت اصلی، هرچند ناقصالعضو، به طور کلی شخصیتی است که از ما خواسته شده تا کاملا درکش کنیم ـ و همچنین داستانی پلیسی که متن رمان را میسازد.
آرمان