این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
گذری بر زندگی نویسنده روس به بهانه تولد او
تلخ همچون ماکسیم گورکی
روزگار تلخ
محسن آزموده
دو عکس یادگاری هر دو مربوط به سال ١٩٠٠ نشانهای از مناسبات او پیش از انقلاب است، یکی با لف تالستوی، خالق بزرگترین رمان تاریخ و دیگری با آنتوان چخوف، از بزرگترین نویسندگان داستان کوتاه. این روزها دیگر به تاریخ ادبیات پیوسته است و کمتر کسی آثارش را میخواند. سهل است دیگر سبکی که از بنیانگذارانش هم بود، یعنی سوسیالیسم رئالیستی نیز چندان خریداری ندارد. با این همه همچنان میتوان توصیفهای دقیق و ریزبینانهاش از واقعیت را ستود، توانش در داستانسرایی و قصهپردازی را تحسین کرد و از همت عظیمش در خلق آن همه اثر پر مخاطب شگفتزده شد. اسم اصلیاش آلکسی ماکسیموویچ پشکوف بود، اما در روزگاری که در روزنامه کار میکرد، با نام مستعار گورکی به معنای تلخ مینوشت، هم اشارهای به زمانهایی که در آن زیسته بود و هم شاید به نشانه تجربیات ناگواری که از سرگذراند. این تلخی حتی با انقلاب هم شیرین نشد. در ٢٨ مارس ١٨۶٨ در روستایی در نیژنی نوگورود از بزرگترین شهرهای روسیه به دنیا آمد. در ١١ سالگی یتیم شد و مادربزرگش تربیت او را به عهده گرفت، اما خیلی زود در سال ١٨٨٠ از خانه گریخت، نوجوانی سختی را گذراند، حتی یک بار در دسامبر ١٨٨٧ دست به خودکشی نافرجامی زد، پنج سال با پای پیاده سراسر امپراتوری روسیه گز کرد، در جستوجوی مشاغلی که هیچگاه دیر نمیپاییدند، اما بازتابشان بعدها در آثاری که نوشت مشهود بود.
روزنامهنگار فرودستان
در نهایت نیز روزنامهنگار شد و همانجا بود که نخستین بار نام مستعار گورکی را برگزید، در روزنامه کائوکاسوس در تفلیس. نخستین کتابش جستارها و داستانها در ١٨٩٨ با اقبال مواجه شد و زندگیاش به مثابه نویسنده آغاز شد. تشویق شد که در کنار مقالات ادبی، داستان نیز بنویسد. نوشتن برایش بیش از آنکه کنشی زیباشناختی باشد، تلاشی اخلاقی و سیاسی برای تغییر جهان بود. در آثارش زندگی مردمان فرودست را واگو میکرد، مصایب و دشواریها و نابرابریها و ستمهایی که به ایشان روا داشته میشود را باز مینمایاند.
روشنفکر متعهد یا اینتلیجنسیا
همین نگرش او را به گروههای انقلابی نزدیک کرد. از ١٨٩٩ به جنبش سوسیال دموکراتیک روسیه پیوست، پیوندی که در شهرت او به مثابه روشنفکری متعهد (اینتلیجنسیا) که برای آگاهی کارگران زحمتکش مینویسد نقش بسزایی داشت. باوری عمیق به انسان داشت و بسیار سختکوش بود. به صراحت علیه نظام تزاری فعالیت میکرد و چندین بار نیز دستگیر شد. از همان سالها با چهرههای انقلابی آشنا شد، دوستی ماندگارش با ولادیمیر لنین رهبر بعدی انقلاب روسیه مربوط به همین ایام یعنی سال ١٩٠٢ است. او علیه سانسور رژیم مینوشت، به همین خاطر وقتی به عنوان برنده جایزه افتخاری آکادمی ادبیات انتخاب شد، تزار نیکولای دوم مانع از اعطای جایزه به او شد، امری که باعث شد نویسنده بزرگی چون آنتوان چخوف اعتراض کند و آکادمی را ترک کند.
سفر به امریکا
تلخ نامش بود، اما بین سالهای ١٩٠٠ تا ١٩٠۵ بسیار خوشبین بود و صریح و صادق مینوشت، تا جایی که در سال ١٩٠١ مدتی بازداشت شد. در همین سالها مدتی درگیر تئاتر شد و با چهرههایی چون کنستانتین استانیسلاوسکی همکاری کرد. آثارش پر فروش بود و به عنوان نویسنده و سردبیری موفق از حزب سوسیالدموکرات کارگر روسیه حمایت میکرد. رخدادهای منتهی به یکشنبه خونین در ٩ ژانویه (٢٢ ژانویه) ١٩٠۵ که به کشتار مردم توسط منجر گارد سلطنتی منجر شد، باعث شد رادیکالتر شود و ارتباطش با ولادیمیر لنین و الکساندر بوگدانف رهبران بال بلشویک حزب بیشتر شود، اگرچه هیچگاه روشن نشد که آیا به واقع به این حزب پیوسته است یا خیر. در این سالها نمایشنامههای سیاسی مینوشت که مشهورترین آنها پستترین اعماق (١٩٠٢) (در فارسی در اعماق) نام دارد. بلشویکها در سال ١٩٠۶ او را به ایالات متحده بفرستند. در همین زمان بود که رمان مشهورش مادر را نوشت، اثری که در ایران محمد قاضی آن را ترجمه کرد و تا سالها به عنوان یکی از مهمترین رمانهای سوسیال رئالیستی توسط انقلابیان چپ خوانده و توصیه میشد. در امریکا غیر از یک ماجرای عشقی با ماریا آندریاوا هنرپیشه تئاتر، کوشید به تعبیر خودش «روح بورژوازی» را دریابد، اگرچه از تحسین بیباکی روح امریکایی نیز فرو نماند.
زندگی در تبعید
بین سالهای ١٩٠۶ تا ١٩١٣ در جزیره کاپری در جنوب ایتالیا به سر برد، هم برای بهبود سلامت و هم به خاطر گریز از فشارهای سیاسی. در این سالها در کنار نویسندگی حمایتش از حزب سوسیال دموکراسی روسیه را ادامه داد. در همین سالها همچنین کوشید با لوناچارسکی، بوگدانف و بازاروف ایده دایرهالمعارف تاریخ روسیه را به تاسی از دایرهالمعارف فرانسوی دیدرو، منتها با دست فرمانی سوسیالیستی تهیه کند.
با انقلاب
گورکی در سال ١٩١٣ در پی فرمان عفو عمومی به مناسبت سیصدمین سالگرد سلسله رومانوف به روسیه بازگشت اما از نقادی اجتماعی و سیاسی دست برنداشت و نوشتههای فرهنگی مهمی شامل بخش اول خودزندگینامهاش را نوشت. در طول جنگ جهانی اول آپارتمان او در پتروگراد دفتر کار بلشویکها بود و در طول انقلاب ١٩١٧ مشی سیاسیاش سخت به ایشان نزدیک بود. اگرچه بعد از انقلاب بلشویکها روزنامهاش را بیرحمانه سانسور کردند. در ایام جنگ داخلی گورکی مجموعه مقالات انتقادی تحت عنوان اندیشههای نابهنگام (١٩١٨) منتشر کرد که تا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی هیچگاه اجازه بازنشر نیافت. گورکی در این مقالات لنین را به خاطر بازداشت بی رحمانه مخالفان و سرکوب آزادی بیان مستبد و خودکامه (tyrant) خواند و او را به سبب روشهای مشکوکش آنارشیست خواند. او لنین را «فریبکاری خونسرد» نامید که ارزشی برای پرولتاریا قایل نیست. در سال ١٩٢١ با مورا بودبرگ را به عنوان ویراستار استخدام کرد، دختر زیبای یکی از دیپلماتهای اشراف تزاریست اوکراینی که معشوقه مردان بنامی بود و بعدها به جاسوسی برای انگلیس مشهور شد. او بعدا همسر غیررسمی گورکی شد. در آگوست ١٩٢١ نویسنده و شاعر سرشناس روس و دوست گورکی نیکولای گومیلف توسط چکای پتروگراد بازداشت شد، به جرم سلطنتطلبی. گورکی به مسکو شتافت تا از لنین برای آزادی او یاری بجوید، اما وقتی به پتروگراد بازگشت دریافت گومیلوف پیشتر تیرباران شده است. در اکتبر همان سال به ایتالیا بازگشت، به بهانه بهبود بیماری سل. او سالهای ١٩٢١ تا ١٩٢٨ را در غربت زیست، بیشتر در سورنتوی ایتالیا و در این سالها آثار موفقی نوشت.
بازگشت شکوهمند
گورکی در سورنتو به مشکلات مالی برخورد. بعد از ١٩٢٩ چندین بار به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد تا اینکه در سال ١٩٣١ ژوزف استالین از او شخصا دعوت به عمل آورد. بازگشت گورکی از قلب ایتالیای فاشیست به شوروی با هیاهوی و پروپاگاندای پر سر و صدایی همراه بود و به مثابه پیروزی شوروی تبلیغ شد. به او نشان لنین به مثابه عالیترین مدال افتخار زمان اعطا شد و کاخی مجلل متعلق به یکی از ثروتمندان عصر تزار در مسکو در اختیارش گذاشته شد، این خانه مجلل امروز موزه گورکی است، همچنین ویلای زیبایی در حاشیه به او تعلق گرفت. یکی از خیابانهای مرکزی مسکو و همچنین روستای محل تولدش به اسم گورکی نامیده شد (تا سال ١٩٩١ به این نام خوانده میشد) و بزرگترین هواپیمای توپولوف در دهه ١٩٣٠ را به افتخار او ماکسیم گورکی نام نهادند.
مرگ نابهنگام
در ١١ اکتبر ١٩٣١ داستان خیالی یک دختر و مرگ را برای ژوزف استالین و همراهانش بهطور اختصاص خواند، رخدادی که بعدا ویکتور گوووروف نقاش آن را به تصویر کشد. در همان روز استالین به خط خودش در صفحه آخر نوشته گورکی را برتر از فاوست گوته خواند! ماه عسل استالین و گورکی اما دیری نپایید، به خصوص بعد از ترور سرگئی کیروف از رهبران حزب بلشویک در دسامبر ١٩٣۴. گورکی تحت کنترل بود و در خانهاش نزدیک مسکو محصور. مرگ ناگهانی پسر گورکی ماکسیم پشکوف در ماه مه ١٩٣۴ با مرگ مشکوک خود گورکی در ژوئن ١٩٣۶ همراه شد. استالین یکی از کسانی بود که در طول مراسم تشییع تابوت گورکی را به دوش گرفته بود. در طول محاکمات مشکوک بوخارین در ١٩٣٨ یکی از اتهامها آن بود که گورکی توسط گنریخ یاگودا اولین رییس سازمان NKVD یا پلیس مخفی شوروی کشته شده است.
ماکسیم گورکی در تبلیغات شوروی به عنوان نویسندهای متعهد معرفی شد، روشنفکری پایمرد که تا پایان به اهداف انقلاب پایبند ماند و بدون هیچ تردیدی از آنها دفاع کرد. در این روایت حتی انتقادهای گورکی از رفتارهای رهبران انقلاب به مثابه نقادیهای یک روشنفکر دلسوز ترسیم شد، تصویری که خوانش رمان ناتمام و کمتر خوانده شده گورکی یعنی کلیم سامگین آن را مخدوش میکند. در کلیم سامگین بر خلاف دیگر آثار گورکی چهرهای بارهای انسانیتر از آفتابی میشود، روشنفکری که دیگر مثل قهرمانهای سایر آثارش شخصیتی یک رویه و قاطع ندارد و حتی به اهداف انقلاب کمونیستی نیز شک کرده است. در واقع کلیم سامگین نشانگر گورکی در مقام نویسندهای است که از چارچوبهای کلیشهای و دستوری حزب کمونیسم فراتر میرود و بنیادهای باورهای تثبیت شده را به چالش میکشد. گورکی در کلیم سامگین تلخی ذاتی و جبلی خود را در برابر «شیرینی»های مصنوعی و وانموده آشکار میکند و نشان میدهد که میان یک انسان متفکر با یک کارگزار حزبی شکافی پرناشدنی فاصله میاندازد.
اعتماد
‘