این مقاله را به اشتراک بگذارید
مقالهای از اومبرتو اکو درباره کتابها و تهدیدها
مکاشفه در روند تحول آگاهی
ترجمه: علی کیافر
اومبرتو اکو متفکری با شهرت جهانی است. فیلسوف، تاریخدان، منتقد ادبی و داستاننویسی که اواخر سال گذشته در سن ٨۴سالگی درگذشت. رمانهای «نام گل سرخ» و «آونگ فوکو» نوشته او جزء پرفروشترین کتابها در تمام دنیا بودهاند. مقاله زیر که نظرات اکو درباره شکل سواد و تحول در شیوه یادگیری دانش در دنیای کنونی و آینده را مطرح میکند، فصلی از کتاب «تأخیر در روز موعود» (Apocalypse Postponed) است که ترجمه انگلیسی آن در سال ١٩٩۴ با ویراستاری رابرت لوملی (Robert Lumley) توسط انتشارات دانشگاه ایندیانا به چاپ رسید. این مقاله را دکتر علی کیافر، استاد برنامهریزی فضاهای آموزشی در دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید، در زمان حیات اومبرتو اکو ترجمه کرده است. یادداشتهای انتهای مقاله و نوشتههای داخل [ ] در متن، توضیحات مترجم برای فهم بهتر یا آشنایی بیشتر خواننده با مطالب مقاله است.
به گفته افلاطون در کتاب فئودرس تات (Thoth) یا هرمس (Hermes)، که اختراع خط و نوشته منتسب به اوست، اختراع خود را به فرعون تاموس (Thamus) عرضه میدارد و این فن جدید را میستاید؛ فنی که به آدمیان اجازه میدهد آنچه را در نبود آن فراموش میکردند، به خاطر بسپارند؛ اما فرعون رضایت خاطر ندارد. میگوید: تات کاردان و ماهر من، حافظه آنچنان هدیه باارزشی است که باید آن را با آموزش متداوم زنده نگاه داشت. با این اختراع تو، مردم دیگر مجبور نخواهند بود که حافظه خود را آموزش دهند. آنها چیزهای مختلف را نه به خاطر یک تلاش درونی، بلکه از راه وجود یک ابزار خارجی به یاد خواهند آورد.
نگرانی فرعون را به خوبی میتوان دریافت. خط و نوشته همچون هر ابزار جدید تکنولوژیکی، به ازای آنچه بر توان انسان افزوده، از آن نیز کاسته است. به همان نحوی که اتومبیل قدرت راهرفتن انسان را کمتر کرده است، خط به خاطر اینکه قوای ذهنی را کم میکرد، ابزاری خطرناک بود؛ چون یک روان متحجر، یک ذهن مسخشده و یک حافظه ماشینی را در اختیار آدمیان قرار میداد.
البته نوشته افلاطون در خود تضادی ریشخندگونه دارد. او بحث خود را درباره نوشته و خط از طریق نوشتن انجام میدهد؛ هرچند که این حرف را در دهان سقراط میگذارد که خود نوشتن نمیدانست. بهاینترتیب، افلاطون ترسی را که در زمان خود او نیز هنوز وجود داشت، بیان میکند. تفکر امری است درونی، یک متفکر واقعی به کتاب اجازه نمیدهد که به جای او فکر کند. در این روزها به دو دلیل بسیار ساده، کسی این نگرانیها را ندارد. اول آنکه میدانیم کتاب وسیلهای برای بازداری انسان از اندیشیدن نیست، برعکس ابزاری است که تفکر را بیشتر دامن میزند. دوم، اگر در روزگاری مردم نیاز داشتند که حافظه خود را برای یادآوری چیزهای مختلف آموزش دهند، پس از اختراع خط آنان همچنین میبایست ذهن خود را آموزش دهند تا بتوانند نوشتههای کتابها را به خاطر بیاورند. کتاب حافظه را به پویش و تکاپو میطلبد و آن را تعالی میبخشد. ذهن را تخدیر نمیکند. این بحث کهنه، هربار که انسان به یک ابزار ارتباط برقرارکننده جدید برمیخورد که به نظر میرسد قصد یا امکان جایگزینی کتاب را دارد، ارزش تأمل و بازنگری پیدا میکند.
در سالهای اخیر پارهای گزارش وحشتزده و نگرانکننده در ایالات متحده آمریکا راجع به نقصان سواد به چاپ رسیده است. بر طبق نظر برخی از ناظران، سقوط اخیر (سال ١٩٨٧) والاستریت، نهتنها به خاطر اطمینان بیش از حد به کامپیوتر، بلکه همچنین ناشی از این واقعیت بوده که هیچیک از افراد نسل جدید حرفهایها (یاپیها)١ که بازار سهام را در کنترل خود داشتند، به اندازه کافی درباره بحران سال ١٩٢٩ اطلاع نداشتند. آنها به خاطر عدم آگاهی تاریخی خود قادر به رویارویی با چنین بحرانی نبودند. این افراد اگر چند کتاب درباره پنجشنبه سیاه٢ خوانده بودند، احتمالا میتوانستند تصمیمهای بهتری بگیرند و از افتادن در بسیاری از دامهای شناختهشده اجتناب ورزند.
من با این نظریه موافقم؛ اما درعینحال برایم این سؤال مطرح است که آیا کتابهای مختلف میتوانستهاند تنها محمل قابل اعتماد برای کسب آگاهی باشند. روزگاری تنها راه فراگیری یک زبان بیگانه (جدا از سفر به خارج) مطالعه از راه کتاب بود. حالا بچهها به دفعات زبانهای دیگر را از راه گوشکردن به صفحههای موسیقی، تماشای فیلم یا برنامههای تلویزیونی به زبان اصلی یا معناکردن دستورالعملهای روی ظرفهای نوشابه میآموزند.
همین قضیه درباره اطلاعات جغرافیایی نیز اتفاق میافتد. من در زمان کودکی بهترین اطلاعات درباره کشورهای بیگانه را نه از طریق کتابهای درسی، بلکه از رمانهای ماجراجویانه (مثلا نوشتههای ژول ورن، امیلیو سالگاری یا کارل می) به دست میآوردم. فرزندان من در سنینی بسیار پایین از طریق تماشای فیلم و تلویزیون خیلی بیشتر از من درباره همان موضوعها میدانستند.
بیسوادی حرفهایها (یاپیها) ی والاستریت، نهتنها معلول برخورد ناکافی با کتاب، بلکه همچنین ناشی از نوعی بیسوادی تصویری- بصری٣ بوده است. کتابهای بسیاری درباره پنجشنبه سیاه ١٩٢٩ موجودند و هنوز هم به طور مرتب چاپ میشوند (یاپیها را البته میتوان به خاطر نرفتن به کتابفروشی و کتابخانه سرزنش کرد) درحالیکه تلویزیون و سینما بهطور کلی نسبت به هرگونه بازسازی فعالانه و مستند وقایع تاریخی بیعلاقه است. اگر فیلمهای سینمایی تاریخ را به درستی منعکس میکردند، هرکسی میتوانست مثلا تاریخ امپراتوری روم را به خوبی از طریق سینما بیاموزد. گناه هالیوود در این نیست که فیلمهایش را بهعنوان یک بدیل کتابهای تاسیتوس (Tacitus) و گیبون (Gibbon) پایهگذاری کرده است، بلکه برعکس در این است که برداشتی رمانتیک و دستمالیشده از تاسیتوس و گیبون به تماشاچی تحمیل کرده است. مشکل یاپیها نهتنها در این است که به جای کتابخواندن تلویزیون تماشا میکنند، بلکه همچنین در این است که در شهر نیویورک تنها احیانا در کانال ١٣ میتوان کسی را پیدا کرد که بداند گیبون چه کسی بوده است. ۴
تأکید من بر این نکات بدین منظور نیست که ثابت کنم امکان دانش و سواد جدیدی وجود دارد که کتاب را منسوخ میکند. خدا گواه است هر پولی که من در زندگی به دست آوردهام – چه بهعنوان ناشر، دانشمند یا نویسنده – از کتاب به دست آمده است. برعکس، نکات من اینها هستند:
١- امروز مفهوم و مقوله سواد، ابزار ارتباطی بسیاری را در بر میگیرد. یک سیاست آگاهانه نشر سواد و آگاهی باید که امکانات تمام این رسانهها را در نظر بگیرد. برنامههای آموزشی میبایست به استفاده از کل رسانهها و وسایل ارتباطی گسترش یابند. مسئولیتها و وظایف باید با دقت در ارتباط با رسانههای گوناگون تنظیم و متناسب شوند. اگر برای یادگیری زبان، نوار صوتی بهتر از کتاب است، به دنبال نوار صوتی بروید- اگر یک تفسیر کوتاه از شوپن [موسیقیدان برجسته] که بر روی صفحههای جدید موسیقی۵ ضبط شده است به مردم کمک میکند شوپن را بهتر بفهمند، نباید نگران شد اگر مردم دیگر کتابهای پنججلدی درباره تاریخ موسیقی دوران رمانتیسم اروپا را نمیخرند.
٢- با دشمن واهی نجنگید. حتی اگر این درست میبود که امروزه ارتباطات تصویری- بصری بر ارتباطات نوشتاری غلبه کرده است، مساله، مقابله و رویارویی ارتباطات نوشتاری با ارتباطات تصویری- بصری نیست. در عوض مساله این است که چگونه هر دو را میتوان بهبود و تکامل بخشید. در قرون وسطی برای مردم رابطه بصری مهمتر از رابطه نوشتاری بود. کلیساها تلویزیون زمانه خود بودند و تفاوت آنها با تلویزیون امروزی در این بود که مدیران تلویزیون قرون وسطی کتابهای خوبی میخواندند، تخیلات بسیاری داشتند و در راه منافع عمومی کار میکردند.
امروزه بهطور دایم «انتقاد رسانههای گروهی از رسانههای گروهی»، که سطحی و تقریبا همیشه عقبافتاده هستند، ما را دچار سردرگمی و گمراهی میکنند. رسانههای گروهی هنوز تکرار میکنند که دوران تاریخی ما تحت سلطه و غلبه تصاویر است و این در آینده بیشتر و بیشتر هم خواهد شد. گردانندگان رسانههای گروهی خیلی دیر نوشتههای مک لوهان را خواندهاند. نسل جوان کنونی و آینده کامپیوترگرا (computer- oriented) است و خواهد بود. مشخصه اصلی یک صفحه کامپیوتر (monitor) در این است که بیشتر از تصاویر، حروف الفبا را دربر میگیرد و نشان میدهد. نسلهای آینده حروفآشنا خواهند بود، نه تصویرگرا.
علاوه بر آن، نسل جدید آموزش دیده با سرعتی باورنکردنی بخواند. امروزه یک استاد قدیمی دانشگاه نمیتواند با سرعت یک نوجوان صفحه کامپیوتر را بخواند. همین نوجوانان اگر قرار باشد بخواهند برای کامپیوتر خانگی خود برنامه بنویسند باید لگاریتم و سلسلهمراتب منطق را بدانند یا یاد بگیرند و با سرعت زیادی حروف و اعداد را تایپ کنند. قبلا گفتم که نباید با دشمن واهی بجنگیم. درعینحال اجازه دهید بگویم که از دوستان واهی نیز نباید پشتیبانی کنیم. خواندن یک صفحه کامپیوتر مثل خواندن یک صفحه کتاب نیست. من نمیدانم آیا شما با روند یادگیری یک برنامه جدید کامپیوتری آشنایید یا نه. معمولا این برنامهها قادرند تمام دستورالعملهای لازم را روی صفحه کامپیوتر نشان دهند، اما معمولا استفادهکنندگانی که میخواهند برنامه کامپیوتری را یاد بگیرند و در عین حال دید چشم خود را حفظ کنند یا دستورالعملها را چاپ میکنند و آنها را همچون یک کتاب میخوانند یا اینکه اصلا یک کتاب راهنمای جداگانه میخرند. میشود یک برنامه کامپیوتری را تصور کرد که بتواند به کمک تصاویر بهخوبی یاد بدهد که چگونه یک کتاب را چاپ و صحافی کرد، اما برای یادگرفتن دستورالعملهای نوشتن یک برنامه کامپیوتری به کتاب احتیاج هست. [به عبارت دیگر نیاز به کتاب از بین نرفته بلکه به وسیله انتقال دانش شکل دیگری به خود گرفته است.]
من بعد از گذراندن چند ساعت پشت یک دستگاه کامپیوتر کاملا احساس نیاز میکنم که خیلی راحت در یک مبل بنشینم و روزنامه یا حتی یک شعر خوب بخوانم.
فکر میکنم کامپیوترها در حال گسترش و پخش شکل جدیدی از سوادآموزی هستند اما قادر به برآوردن تمام آن نیازهای فکری که خود برمیانگیزند نیستند. من در دوازده ساعت از شبانهروز انسانی خوشبین و در دوازده ساعت بقیه انسانی بدبینم. در حالت خوشبینانهام رویای نسل کامپیوترگرایی را میبینم که به خاطر اجبار در خواندن صفحه کامپیوتر، با خواندن آشنا میشود، اما در لحظه خاصی احساس عدم رضایت به او دست میدهد و به دنبال نوع متفاوتی از خواندن که آرامشبخشتر است و گونه دیگری از درگیری ذهنی را بهوجود میآورد میگردد. در کتاب گوژپشت نتردام هوگو، هنگامی که فرولو (Frollo) کتابی را با کلیسای قدیمی خود مقایسه میکند میگوید: «این، آن دیگری را از بین خواهد برد». فکر میکنم امروز موقع صحبتکردن از کتاب و کامپیوتر میتوان گفت «این به آن دیگری کمک خواهد کرد»,۶
با دشمنان واهی نجنگید. یکی از متداولترین مخالفتها با شبهسوادی (pseudo-literacy) که از طریق کامپیوتر یاد گرفته میشود این است که جوانها را روزبهروز بیشتر عادت میدهد تا از طریق فرمولها و عبارات رمزگونه، مانند دیرکتوری، هلپ، فایل، دیسککپی و… صحبت کنند. آیا این را میتوان هنوز سواد نامید؟
من کلکسیونر کتابهای قدیمیام و بسیار احساس شعف میکنم وقتی کتابهای قرن هفدهم را میخوانم که عناوین آنها یک صفحه کامل و بعضی وقتها حتی بیشتر از یک صفحه را دربر میگیرند. مقدمههای این کتابها معمولا چندین صفحه بودند که با ترتیبات و ادای احترام مفصل نسبت به مخاطب مورد نظر که معمولا یک امپراتور یا یک پاپ [رهبر مذهبی مسیحیان] بود، شروع میشدند و در صفحات متعدد به روش متداول در دوران باروک اهداف و خصوصیات متن کتاب را که بعدا آورده میشد، توضیح میدادند. اگر نویسندگان دوران باروک قرار بود کتابهای مدرن علمی ما را بخوانند از وحشت سکته میکردند. مقدمهها تنها یک صفحهاند، خیلی خلاصه موضوع کتاب را مطرح میکنند، از یک بنیاد غیرانتفاعی یا سازمان بینالمللی برای کمک مالی سخاوتمندانهشان تشکر میکنند، خیلی خلاصه توضیح میدهند که نوشتن کتاب تنها با کمک عشق و تفاهم زن یا شوهر یا فرزندان نویسنده میسر شده است و از یک منشی که صبورانه کتاب را تایپ کرده سپاسگزاری میکنند. ما کاملا تمام سختیهای شخصی و آکادمیک نویسنده را که در این چند خط مقدمه مطرح شدهاند، صدها شبی را که در خواندن و تصحیح مطالب کتاب سپری شدهاند و تعداد بیشماری همبرگر یخزده را که سرپایی خورده شدهاند (آدم دانشمند خاویار نمیخورد) درک میکنیم… حدس میزنم که در آینده نزدیک تنها سه خط نوشته، مانند مثال زیر، به اندازه مقدمه یک کتاب دوران باروک فصیح و بیانگر خواهد بود:
دو/ اسمیت/ راکفلر
(که باید خوانده شوند: من از زن و فرزندانم سپاسگزارم، کتاب مدیون همکاری سخاوتمندانه پروفسور اسمیت است و چاپ آن توسط بنیاد راکفلر امکانپذیر شده است). این مسئلهای است که به بیان مطلب و آشنایی با یک شکل خاص بیان مطلب مربوط میشود. فکر میکنم در سالهای آینده نامههای احساساتی عاشقانه به صورت یک دستورالعمل کوتاه [از طریق کامپیوتر] فرستاده خواهند شد.
یک تصور غیرمعمول وجود دارد که براساس آن هرقدر یک آدم در زبان مکالمه بیشتر حرف بزند بیشتر او را عمیق و آگاه میپندارند. درحالیکه مالارمه گفته کافی است «یک گُل» را به درستی بیان کرد تا بتوان کهکشانی از عطرها، شکلها و فکرها را زنده ساخت. معمولا در شعر هرچه واژگان کمتر باشند مفاهیم بیشتری را میرسانند. سه خط از نوشتههای پاسکال بیشتر از ٣٠٠ صفحه مقاله بلند و خستهکننده علمی درباره اخلاقیات و ماوراء طبیعیت سخن میگوید. جستوجو و تلاش برای دستیابی به سوادی جدید و ماندگار نمیبایست جستوجو و تلاش برای حفظ زبان گفتاری حجیم و مطول دوران پیش از کامپیوتر باشد.
دشمنان سوادآموزی را باید در جای دیگری جست.
بگذارید بار دیگر بحث بین تات و تاموس را مطرح کنیم. تاموس را فرض بر آن بود که اختراع خط و نوشته به تضعیف قدرت حافظه بشر میانجامد. اعتراض من در این بود که حافظه بشر با تمرین متداوم و یادآوری آنچه در کتابها آمده تقویت یافته است. اما بهیادآوردن واژگان نوشتهشده، همانند بهیادآوردن اشیا نیستند. به احتمال زیاد حافظه کتابدارهای شهر اسکندریه از نظر کمی قویتر از حافظه بادیهنشینان بیسواد بوده است. بااینهمه، آن بادیهنشین بیسواد حافظهای خاصتر برای یادآوری اشیا، شکلها، بوها و رنگها داشته است. در پاسخ به اختراع خط و نوشته، تمدنهای یونان و روم هنر بهیادسپردن در حافظه را اختراع کردند تا سخنپردازان و آموزگاران بتوانند در دوران کمبود کتاب همچون اندیشمندان زمان باقی بمانند.
بیشک حافظههای سیسرو یا آکوئیناس انعطافپذیرتر و قویتر از حافظه ما بودهاند. اگرچه اختراع تات ممکن است چنین کاری را نکرده باشد اما اختراع گوتنبرگ قطعا ظرفیت قوه حافظه نژاد بشر را کم کرده است. برای مقابله با تأثیرات منفی صنعت چاپ، نظام فکری قدیم بر آموزش افراد جوان برای یادگیری و حفظ شعر، تاریخ، روز و فهرست اسامی شخصیتهای تاریخی اصرار داشت.
جامعه آسانپذیر ما با اتکا بر وفور نوار و سایر انواع ضبط، نیاز به حافظه به عنوان یک قوه فکری را تا حدود بیشتری منسوخ کرده است. استفاده از کامپیوتر نیز در همین جهت کار خواهد کرد. شاید شما داستانی از ایزاک آزیموف را به خاطر داشته باشید که در زمانی آتی در دنیایی که زیر سلطه ماشینهای متفکر است، پنتاگون و سایر سازمانهای سری و جاسوسی در جستوجوی آخرین انسان باقیماندهای هستند که هنوز جدول ضرب را از حفظ میداند، چون او تنها ماشینحسابی است که در صورت نبودن قوه برق کماکان قادر به کارکردن است. روشی که جامعه کنونی ما تمایل به تشویق حافظههای قوی آموزشدیده دارد از طریق برنامههای مسابقات تلویزیونی است یا بازیهای سرگرمکننده که در آنها سؤال و جوابهای پیشپاافتاده مطرح میشوند.
جامعه تکنولوژیکی ما، در تهاجم یک فرهنگ تصویرگرا (image-oriented)، هماکنون بهطور خودانگیختهای به شکل عملکردها و خواستهای اقتصاد آزاد واکنش نشان داده است. از هرچه بگذریم، از زمان اختراع تلویزیون نهتنها حجم کارهای چاپی در دنیا نقصان پیدا نکرده، بلکه برعکس در حد بیسابقهای نسبت به قرنهای گذشته افزایش داشته است، حتی اگر این افزایش نسبت به افزایش متقابل جمعیت جهان مقایسه شود.
به عبارت ساده، به نظر میرسد که اشخاص قبلا بیسواد، زمانیکه با تلویزیون برخورد پیدا میکنند، پس از مدت مشخصی میتوانند شروع به خواندن روزنامه بکنند. متوجه این نکته هستم که چنین ارزیابی صرفا کمیای در زمینه ارتقای فرهنگ روشنفکرانه چندان روشنگر نیست؛ زیرا روزنامههایی وجود دارند که از برنامههای تلویزیونی بدتر هستند، اما وقتی صحبت از سواد و سوادآموزی است بهتر است که محک و معیار فرهنگ روشنفکرانه را فراموش کنیم. وقتی ما صحبت از سواد در جهان امروز میکنیم؛ تنها نگران تعداد معدودی از اقشار نخبه نیستیم، بلکه با تودههای جهان سوم سروکار داریم.
سؤال واقعی این است: چگونه میتوان با مجموعه پدیدههایی مقابله کرد که کهکشان کتاب و میراث فرهنگیای که کتابها عرضه میکنند را به خطر انداختهاند. برخی مشکلات را ذکر میکنم، بدون اینکه تظاهر به پیشنهاد راهحل بکنم. الان آخر شب است و من دوازده ساعت بدبینی خودم را شروع کردهام.
١. کتاب با کتاب تهدید میشود. اطلاعات زیادی از هر نوع، سکوت به وجود میآورد. وقتی من در ایالات متحده هستم هر روز نیویورکتایمز میخوانم، به جز یکشنبهها، تایمز یکشنبهها بیش از اندازه اطلاعات به خواننده میدهد و من وقت کافی برای جذب این اطلاعات ندارم. کتابفروشیها آنقدر از کتاب انباشتهاند که فقط میتوانند تازهترین کتابها را نگه بدارند.
٢. کتاب، حداقل در قیاس با سایر وسایل ارتباطی همچون تلویزیون، کالای گرانقیمتی است. بهتازگی یک کمیته بینالمللی برای مقابله با مالیاتگیری از کتاب در جامعه اروپا تأسیس شده است و از آنجا که من رئیس این کمیته هستم نمیتوانم با خواستهای آن موافق نباشم، اما نظریات مفید عوارض جانبی منفی نیز به همراه دارند: پایینآوردن قیمت کتاب، چاپ و توزیع کتاب را تشویق میکند، اما در عین حال تعداد کتاب را افزایش میدهد – با تمام خطراتی که در بالا شمرده شد.
٣. تکنولوژیهای جدید با یکدیگر در حال رقابت هستند. هماکنون کتاب بیش از هر دوران دیگری در تاریخ بشر بهصورت گستردهای در دسترس است، اما تمام ناشران از وسعتی که صنعت فتوکپیکردن منابع آنان را به خطر انداخته است آگاهی دارند.
فتوکپی یک کتاب با جلد شومیزی (کاغذی) هنوز از اصل کتاب گرانتر تمام میشود، اما چاپ جلد کاغذی کتاب منوط به موفقیت چاپ جلد زرکوب (پارچهای) کتاب است. برای بسیاری از کتابهای علمی تنها چاپ جلد پارچهای ممکن است. من یک نویسندهام. از راه دریافت حقالتألیف کتابهایم امرار معاش میکنم. یکبار ناشر آمریکایی من گفت به فکر تعقیب قانونی استاد دانشگاهی است که به سی نفر از شاگردانش گفته بود یکی از کتابهای مرا که قیمتش برای آنان بیش از اندازه گران بود فتوکپی کنند. من از ناشرم خواستم که از هرگونه اقدام قانونی صرفنظر کند، چون اگر من هم جای آن استاد بودم همان کار را میکردم.
ناشران عمده بینالمللی کتابهای علمی راهی برای فرار از این معضل پیدا کردهاند. آنها کتابهایشان را در تیراژ بسیار پایینی چاپ میکنند، قیمت کتاب را ٣٠٠ دلار میگذارند، چون به طور قطع میدانند که نسخههای اصلی کتاب تنها توسط کتابخانههای اصلی خریداری میشوند و بقیه نسخهها غیرقانونی و دزدی خواهند بود. بهاینترتیب قیمت کتاب بالا میرود و خواندن منابع علمی عملا روز به روز نامطلوبتر میشود، زیرا هرکسی تفاوت بین خواندن یک کتاب از روی نسخه اصلی با کاغذ ترد و خشک و خواندن از روی کاغذ زیراکسی را میداند. علاوه بر این، خود فتوکپیکردن یک کتاب به شخص احساس فاضل و مطلعبودن از تازهترینها در زمینه کار پژوهشی خود را میدهد: من متن کتاب را دارم و به همین جهت احتیاج به خواندن آن ندارم. امروزه پژوهشگران، انبوهی از منابع زیراکسشده را جمع میکنند که هیچگاه آنها را نخواهند خواند. تضاد جالب در این قضیه این است که تکنولوژی فتوکپیکردن امکان داشتن کتاب را آسانتر میکند اما خواندن آن را تسهیل نمیکند. به اینترتیب میلیاردها درخت به خاطر فتوکپیهایی که هرگز خوانده نخواهند شد از بین میروند.
۴- و بالاخره، درباره درختها. هر کتاب تازه حجم اکسیژن هوا را کاهش میدهد. ما باید شروع به فکرکردن درباره کتابهای سازگار با محیطزیست بکنیم. هنگامی که در قرن گذشته صنعت تولید کتاب، استفاده از پارچه برای درستکردن کتاب را کنار گذارد و به استفاده از درخت رو کرد، نه تنها بقای انسان را به خطر افکند بلکه مدنیت کتاب را نیز تهدید کرد. کتابهای تازه نمیتوانند بیش از ٧٠ سال دوام بیاورند. من کتابهایی از سالهای دهه ١٩۵٠ دارم که دیگر نمیتوانم آنها را باز کنم. در ۵٠ سال آینده بخش کتابهای تازه کتابخانه شخصی من تنها یک مشت خاک خواهد بود. میدانیم که کاغذ بدون اسید گران است و عملا روشهای شمیاییای را که برای نگهداری کتابهای موجود به کار میروند فقط میتوان برای تعداد معدودی کتاب به کار برد. میکروفیلمکردن تمام کتابهای موجود در یک کتابخانه عظیم قطعا محتوای آنان را حفظ خواهد کرد، اما امکان رجوع به آنها را تنها در اختیار تعداد اندکی دانشجوی حرفهای قرار میدهد. یک راه فرار از این خطر، چاپ دوباره کتابها در هرچند سال یکبار است. اما، تصمیمات اینچنینی بستگی به شرایط بازار و درخواست مردم دارد. بر طبق این معیار، هزار سال دیگر کتاب «بر بادرفته» باقی خواهد ماند، اما «یولیس» [جویس] نخواهد بود.
تنها راهحل این مشکل میتواند بهکارگماردن کمیتههای مخصوص باشد که تصمیم بگیرند کدام کتابها را حفظ و نگاهداری کنند (از طریق حفظ شیمیایی آنها، چاپ دوباره، یا توسط میکروفیلم). قدرت چنین کمیتههایی فوقالعاده خواهد بود. حتی ترکمادا (Torquemada) یا برادر بزرگتر در ١٩٨۴ [جرج اُرول] چنین اختیاری در انتخاب کتاب نداشت.
من یک نویسندهام. نمیخواهم کارهایم توسط یک کمیته مخصوص حفظ و نگهداری شوند. نمیخواهم کارهایم با درخواست همگانی حفظ و نگهداری شوند. نمیخواهم کارهایم به شکل یک میکروفیلم رمزگونه حفظ و نگهداری شوند. میخواهم برای قرنها و قرنها زنده بمانم، ناشناخته برای هرکس، در پناهگاه یک کتابخانه کهنه فراموششده، همانگونه که برای نویسندگان کلاسیک دوران قرون وسطی اتفاق افتاد. نمیتوانم، بهطور قطع میدانم که نمیتوانم این کار را بکنم. آیا باید خودم را به گورباچف، ریگان یا پاپ بفروشم برای اینکه در عوض، بهعنوان پاداش، کارهایم بتوانند چاپ بدون اسید بشوند؟
۵- سرانجام، چه کسی تصمیم خواهد گرفت چه کتابهایی به جهان سوم داده شوند؟ اخیرا در جلسهای در نمایشگاه کتاب فرانکفورت که توسط ناشران آلمانی درباره نیاز به ارسال کتاب برای جوانان نیکاراگوئه برپا شده بود شرکت کردم. با این ابتکار احساس همفکری میکنم و به گروهی که مرا دعوت کرده بودند اطمینان دارم. اما مشکل بزرگتر از این است. کل جهان سوم در حال فرار از بیسوادی است به این معنی که بچههای آنها احتمالا خواندن و نوشتن را خواهند آموخت، اما امکانات اقتصادی دراختیارداشتن کتاب را نخواهند داشت. چه کسی برای آنها کتاب انتخاب خواهد کرد؟ کلیساهای بنیادگرای آمریکا که درگیر واردکردن فشار اقتصادی برای گسترش دیدگاههای عقیدتی خود در آمریکای لاتین هستند؟ اتحاد شوروی؟ کلیسای کاتولیک؟
تصور من این است که سهچهارم جمعیت جهان امروزه توانایی خرید کتاب را ندارند. آنها تنها میتوانند تعدادی کتاب اهدایی را سپاسگزارانه قبول کنند. چه کسانی برای اینها تصمیم خواهند گرفت؟ این بسته است به تلاش اقتصادی و تشکیلاتی کسانی که تصمیم به ارسال کتاب میگیرند تا در آینده بسیار نزدیک این امکان به وجود بیاید که میلیونها و میلیونها نفر بتوانند فکر کنند، هر نوع تفکری که میخواهد باشد. نگران قدرتی هستم که در دهههای آینده، یک نفر یا یک مرکز در این رابطه خواهد داشت – نمیدانم چه کسی یا چه کانونی ولی قطعا نه دانشگاه من.
پینوشتها:
١- یاپیها نسل جدید صاحب حرفه در آمریکا هستند. واژه یاپی Yappy در کل از حروف اول کلمات انگلیسی «افراد جوان حرفهای شهری» young urban professionals تشکیل شده است.
٢- پنجشنبه سیاه روزی بود که بازار سهام آمریکا سقوط کرد.
٣- واژه بیسوادی تصوری- بصری در مقابل visual illiteracy آورده شده است. همینطور واژه ارتباطات تصویری- بصری در مقابل visual communication گذارده شده است.
۴- به نظر میرسد اشاره نویسنده به این است که در شهری به بزرگی نیویورک با دارابودن تعداد زیاد کانال تلویزیونی تنها در یک کانال تلویزیونی – احتمالا کانال غیرانتفاعی عمومی – آدمهای مطلع از تاریخ میتوان یافت.
۵- compact disc در نبود واژه گویاتری، به نام صفحههای جدید موسیقی ترجمه شده است.
۶- این دو عبارت به ترتیب ترجمه آزاد دو عبارت لاتین «ceci tuera cela» و «ceci aidera cela» هستند که در اصل مقاله آورده شده است.
شرق