این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
برشی از «رد گم» اثر آلخو کارپانتیه
ترجمه ونداد جلیلی / نشر چشمه
چشمهای ملتهبم را بالا میگیرم تا تابلو گلدار خاطرات آینده را ببینم. دو روز بعد یکسال دیگر از سالهای این قرن میگذرد و این برای کسانی که دوروبر مناند هیچ اهمیتی ندارد. اینجا سالی است که ما در آن زندگی میکنیم، چیزی است فراموششدنی و آنکه میگوید انسان نمیتواند از عصر خویش بگذرد دروغ میگوید. هنوز عصر حجر، و نیز قرون وسطی، در دسترس ما است.
هنوز عمارتهای محزون رمانتیسیسم با آنهمه ماجراهای عاشقانه محکوم به نابودیشان باز است. اما سهم من از اینها همه هیچ است، چون تنها نژاد بشر که گسستن قیود زمان بر او قدغن شده نژاد خالقان هنر است، آنان که نهفقط باید از دیروز و گواههای ملموس و نمایانش جلوتر باشند، بلکه باید از چندوچون آنچه انجام شده بهخوبی و بیکموکاست خبردار باشند و خود بر اساس اطلاع دقیقشان از آنچه تا لحظه حال انجام شده گواههای ملموس نو خلق کنند. مارکوس و روساریو از تاریخ چیزی نمیدانند.
آدلانتادو در فصل نخست تاریخ ایستاده و من نیز میتوانستم کنارش باشم اگر پیشهام چیزی غیر از آهنگسازی بود که پیشه سرشاخهای از درخت نژاد بشر است. آینده معلوم خواهد کرد آیا چکش ناظر پاروزنان که گوشهای منتظرم است کرولالم خواهد کرد.
‘