این مقاله را به اشتراک بگذارید
رضا خان و پسرانش
در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ در روستای آلاشت از توابع سوادکوه به دنیا آمد. پدرش «داداش بیگ» یاور فوج سوادکوه بود و پدران او نیز نظامی بودند. مرگ پدرش در ۴۰ روزگی وی موجب شد مادرش «نوش آفرین» که اصالتا تهرانی بود، به تهران بازگردد. رضا و مادرش در محله سنگلج در تهی دستی زندگی می کردند تا اینکه به دلیل سابقه خانوادگی از سن ۱۲ سالگی وارد «فوج سوادکوه» شد.
از همین زمان است که زندگی نظامی او آغاز و به تدریج مدارج نظامی را طی می کند. سال ۱۲۹۹، پس از کودتای سوم اسفند با لقب سردار سپهی به وزارت جنگ منصوب شد و تا سال ۱۳۰۲ این سمت را حفظ کرد. از سال ۱۳۰۲ رضا خان به نخست وزیری منصوب و سرانجام با تشکیل مجلس موسسان در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ و اعلام انقراض سلسله قاجار، خود را شاه نامید.
مراسم تاجگذاری در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد. با وقوع جنگ جهانی دوم در سوم شهریور ۱۳۲۰، ایران توسط شوروی از شمال و از جنوب توسط انگلیس اشغال شد که نقطه پایان سلطنت رضا شاه بود. وی تحت نظر نیروهای انگلیسی از بندرعباس با کشتی از ایران تبعید شد. ابتدا به جزیره موریس منتقل شد، سپس در شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی تحت نظر قرار گرفت و همانجا نیز در ساعت ۵ بامداد روز ۴ مرداد ۱۳۲۳ (۲۶ ژوئیه ۱۹۴۴) درگذشت.
پیکرش را پس از مرگ به مصر بردند. جانشینش محمدرضا، اردیبهشت ۱۳۲۹ جنازه پدر را به ایران انتقال داد و با تشریفات رسمی در حرم حضرت عبدالعظیم دفن کرد. این شایعه هم وجود دارد که در ۲۴ دی ماه ۱۳۵۷ جسد وی به همراه جسد پسرش علیرضا توسط محمدرضا ابتدا به لس آنجلس و سپس به مصر منتقل شده است.
سرنوشت پسران رضاشاه
۱- علیرضا پهلوی
از ملکه تاج الملوک در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به دنیا آمد. در سال ۱۳۱۵ وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۲۰ به همراه پدرش به تبعید رفت و تا زمان مرگ در کنار او بود. در سال ۱۳۲۳ وارد ارتش فرانسه شد و در سال ۱۳۲۶ به ایران بازگشت.
وی پیش از بازگشت به ایران در پاریس با یک بیوه لهستانی به نام «کریستیانه شولوسکی» ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که اسمش را «علی پاتریک» گذاشتند. علیرضا از نظر خصال و شخصیت شباهت تام و تمامی به رضاخان داشت. وی در زمانی که شایعه ولیعهدی او به دلیل بچه دار نشدن شاه و ثریا اسفندیاری بر سر زبان ها افتاد، در ۶ آبان ۱۳۳۳ در یک سانحه هوایی کشته شد.
۲- غلامرضا پهلوی
تنها فرزند رضا شاه پهلوی از ملکه توران در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. وی نیز همراه برادران ناتنی (عبدالرضا، احمدرضا و محمدرضا) برای ادامه تحصیل به سوییس فرستاده شد و پس از اتمام تحصیل به ایران بازگشت. بعدها وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۵۰ به درجه سرتیپی رسید. وی در سال ۱۳۲۶ با هما اعلم دختر دکتر امیر اعلم ازدواج کرد و از او صاحب دو فرزند به نام های «مهرناز» و «بهمن» شد.
غلامرضا پس از جدایی از هما اعلم با منیژه جهانبانی دختر سرلشکر منصور جهانبانی ازدواج کرد و از او نیز صاحب ۳ فرزند به نام های «مریم»، «آذردخت» و «بهرام» شد. وی سال ۱۳۵۷ از کشور گریخت و در حال حاضر کسی از سرنوشت وی خبری ندارد.
۳- عبدالرضا پهلوی
وی نخستین فرزند رضاشاه از عصمت بود که در ۹ مهر ۱۳۰۳ تولد یافت. بعد از تحصیلات مقدماتی برای ادامه تحصیل به سوییس فرستاده شد. وی سرانجام تحصیلاتش را در رشته علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد به پایان رساند. در سال ۱۳۲۹ با پری سیما زند دختر ابراهیم زند ازدواج کرد.
وی به دلیل مسائل شخصی و خانوادگی از دربار دوری می کرد. پس از انقلاب از ایران خارج شد و کسی از محل زندگی او اطلاعی ندارد و گفته می شود که نام خانوادگی خود را هم تغییر داده است. وی صاحب دو فرزند به نام های «کامیار» و «سروناز» بود که آنها نیز بعد از انقلاب، ایران را ترک کردند.
۴- احمدرضا پهلوی
هشتمین فرزند و پنجمین پسر رضاشاه و دومین فرزند از عصمت بود. در ۵ مهر ۱۳۰۴ به دنیا آمد، پس از تحصیلات ابتدایی مشغول تحصیل در مدرسه نظام بود که پس از برکناری و تبعید پدرش در سال ۱۳۲۰ با او به آفریقای جنوبی رفت. در سال ۱۳۲۳ برای ادامه تحصیل به بیروت رفت و پس از مرگ پدرش به ایران بازگشت.
در سال ۱۳۲۵ با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین بهرامی (احیاءالسلطنه) ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های «شاهرخ» و «شهلا» بودند.
این پیوند در سال ۱۳۳۳ به جدایی انجامید و احمدرضا در سال ۱۳۳۷ با «رزا بزرگ نیا» دختر دانش بزرگ نیا ازدواج کرد و از او نیز صاحب سه فرزند به نام های «شاهین»، «شهرناز» و «پری ناز» پهلوی شد.
وی در امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دخالتی نمی کرد و کمتر در دربار حاضر می شد. پس از انقلاب به همراه خانواده اش ایران را ترک و در سال ۱۳۶۱ با بیماری سرطان خون در فرانسه درگذشت.
۵- محمودرضا پهلوی
نهمین فرزند رضا شاه و ششمین پسر وی از عصمت بود که در ۱۲ بهمن ۱۳۰۵ از عصمت به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در تهران به پایان برد و برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی و صنعتی در دانشگاه کالیفرنیا و میشیگان به آمریکار فت. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۳ با مهردخت اعظم زنگنه ازدواج کرد که این ازدواج پس از سه سال به جدایی انجامید.
در سال ۱۳۴۳ با مریم اقبال دختر منوچهر اقبال ازدواج کرد ولی او نیز پس از مدتی از او جدا شد. محمودرضا در فساد اقتصادی شاخص ترین فرد خانواده پهلوی بود. وی در سال ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در سال ۱۳۹۰ (۲۰۱۰) در کالیفرنیای آمریکا درگذشت.
۶- حمیدرضا پهلوی
یازدهمین فرزند رضاشاه و هفتمین پسر وی و پنجمین فرزند از ملکه عصمت بود. وی در ۱۳ تیر ماه ۱۳۱۱ متولد شد. پس از تبعید رضاشاه با پدر به آفریقای جنوبی رفت و در سال ۱۳۲۳ برای ادامه تحصیل به بیروت رفت. در سال ۱۳۳۰ در سن ۱۹ سالگی با دختر عموی مادرش مینو دولتشاهی ازدواج کرد که منجر به طلاق شد.
بعدها به دلیل مشکلات اخلاقی عنوان شاهزادگی از وی سلب و از دربار رانده شد. وی صاحب دو فرزند به نام های «بهزاد» و ««ازک» از مینو خامنه شد. این دو بعد از طلاق پدر و مادر، تحت سرپرستی عمویشان محمدرضا قرار گرفتند. او به علت عدم ارتباط با خاندان پهلوی، پس از انقلاب، ایران را ترک نکرد و در سال ۱۳۷۱ درگذشت و در بهشت زهرا دفن شد.
۷- محمدرضا پهلوی
متولد ۴ آبان ۱۲۹۸، سومین فرزند رضاشاه، اولین پسر وی و دومین فرزند (به همراه خواهر دوقلویش اشرف) از تاج الملوک آیرملو بود که جانشین پدر شد. محمدرضا شاه تا شش سالگی تحت مراقبت مادربزرگ قرار داشت. در همین شش سالگی پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در تهران و تحصیلات متوسطه را در سوییس به اتمام رساند. در بازگشت به ایران با درجه ستوان دوم از دانشکده افسری فارغ التحصیل شد.
در جنگ جهانی دوم و هم زمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید و از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بر ایران پادشاهی کرد.
با گسترش نهضت اسلامی در سال ۱۳۵۷ و فشار نیروهای مخالف رژیم، پایه های اقتدار رژیم پهلوی سست گشته و در نهایت منجر به فرار شاه در ۲۶ دی ماه گردید. مقصد نهایی محمدرضا آمریکا بود ولی وی پس از توقفی کوتاه در «اسوان مصر» دعوتی از ملک حسن دوم پادشاه مراکش دریافت کرد. دعوت همتای مراکشی اش را پذیرفت. خانواده پهلوی چند هفته ای در آنجا ماندند تا اینکه به دنبال بی میلی پادشاه مراکش به ادامه توقف در آن کشور، آنجا را ترک کردند.
از اسفند ۵۷ شمسی تا ۱۰ فروردین ۵۸ شاه و اطرافیان او برای یافتن پناهگاهی در اروپا یا خاورمیانه تلاش کردند ولی هیچ کشوری تقاضای آنها را نپذیرفت. از جمله این کشورها سوییس، انگلستان و فرانسه بود. اردن نیز این درخواست را نپذیرفت.
سرانجام در روزهای نخست فروردین، دوستان آمریکایی شاه «جزایر باهاماس» منطقه ای دور از سواحل فلوریدای آمریکا را پیشنهاد کردند که شاه و خانواده او در ۱۰ فروردین از مراکش، عازم باهاماس شدند.
در همین زمان است که فرح در مصاحبه ای درباره اوضاع محمدرضا و خانواده اش اینگونه گفت «گاهی می اندیشم که دنیا طوری با ما رفتار می کند که گویی بزرگترین جنایتکاران روی زمین هستیم.»
محمدرضا به فکر اقامت در انگلستان نیز افتاد. او در آنجا یک ملک شخصی داشت؛ البته وقتی شایعاتی درباره مخالفت ملکه الیزابت و نخست وزیر وقت «تاچر» شنیده شد، آنجا نرفت و از این برخورد انگلیس شوکه شد و گفت: «باور کردنی نیست که بعد از آنچه من برای دوستان انگلیسی ام انجام داده ام، آنها اینطور صحبت می کنند.»
اتریش نیز از پذیرفتن شاه شانه خالی کرد. در نهایت شاه که رییس جمهور مکزیک را به خوبی می شناخت، لذا به چهارمین کشور وارد شد. در آنجا بیماری سرطان شدت یافت و چون امکان جراحی در مکزیک نبود به آمریکا رفت و زمانی که در بیمارستان نیویورک بستری بود، تظاهرات بیست و چهار ساعته جلوی بیمارستان علیه او ادامه داشت.
میلیونها آمریکایی حضور شاه را در آمریکا عامل اصلی گروگانگیری می دانستند. سرانجام کوشش کارتر برای رهایی محترمانه از بن بست حضور شاه در خاک کشورش در ظاهر به نتیجه مطلوب رسید و پس از مذاکرات با فرمانده نیروهای مسلح پاناما ورود او را پذیرفت اما محمدرضا چون احتمال می داد آمریکایی ها و پانامایی ها با رهبران جمهوری اسلامی بر سر جان او معامله کنند، قصد کرد آنجا را ترک کند. در این هنگام، انورسادات از شاه دعوت کرد تا برای معالجه و سکونت به مصر بیاید تا اینکه در فرودگاه قاهره، انور سادات همراه همسرش جهان سادات به استقبال آمده بودند و از آنجا به «قصر قبه» رفتند. سرانجام محمدرضا بعد از عمل جراحی به اغما رفت و در ساعت ۱۰ صبح ۵ آبان ۱۳۵۹ (۲۷ ژوئیه ۱۹۸۰ میلادی) فوت کرد.
آوارگی او ۱۸ ماه طول کشید؛ ۱۰ هفته در مراکش، ۱۱ هفته در باهاماس، ۱۷ هفته در مکزیک، ۱۰ هفته در آمریکا برای معالجه، مدت کوتاهی هم در پاناما و سرانجام در مصر.
میهن و تاریخ
6 نظر
مونا
مختصر و مفید و جالب و البته در آخر غم انگیز..مرسی از مد و مه
كلنل اسكورتسني
صاحب نظر شد مونا. چه لحن دخترانه ای هم به خود گرفته کثافت منحرف ! مرسی از مد و مه
مد و مه
دوستان و خوانندگان عزیز. این تقاضای ما را بپذیرید که اگر انتقادی از هم دارید با زبانی محتمانه باشد، در شأن مد و مه که لااقل فضای آن با وب سایت های عامه پسند متفاوت است.به خصوص که شما اهل قلم و اندیشه اید ما روی نظرها اعمال اصلاحات نمی کنیم اگر قدری خود دار باشید این رویه را تا آخر حفظ کنیم.
با ارادت
كلنل اسكورتسني
مد و مه گرامی – راضی نشوید سایتی که سالهاست زحمتش را میکشید ملعبه یک منحرف شود. همین !
مونا
من مونا هستم و یک دخترم به خدا قسم..منظور کلنل اسکورتسنی رو درک نکردم، فحاشی برای چه؟ خوب مطلبش قشنگ بود.مفید و جالب بود و نظر شخصی من اینه.اگر شما توهم پارانویا دارید لطفا به یک روانپزشک مراجعه کنید جناب کلنل.مرسی از سایت مد و مه
آرش
خدابیامرزدشان و بنده خدا خیلی واسعه ایران زحمت کشید ولی کسی قدر زحماتشون رو ندونستند