این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
پروین غفاری و حکایت ها و تخیل ها و دلدادگی های بند پروازانه اش / در آرزوی ملکه شدن
پروین غفاری و حاشیه های فریاد نیمه شب
چند سال پیش کتابی منتشر شد با عنوان تا سیاهی، به قلم پروین غفاری یکی از بازیگران نه چندان مطرح سینمای فارسی که چند فیلم بازی کرد و به فراموشی سپرده شد و ظاهرا چنانچه خود در خاطراتش نوشته بیشتر شمع محفل خصوصی افراد منتفذ بود تا بازیگر سینما. در این پروین غفاری سرنوشت شومی نصیبش شده شکی نیست؛ اما نباید این حقیقت را فراموش کرد که این سرنوشت تا حد زیادی حاصل بلند پروازی های خود او و مادرش و البته فساد جاری در مناسبات قدرت در روزگار پهلوی بود. فسادی که ناشی عدم پاسخ گویی صاحبان قدرت و عدم آزادی مطبوعات بود. وگرنه در همان زمان نیز بودند کسانی که آشکارا از این ماجرا اطلاع داشتند و غیر مستقیم نیز اشاراتی بدان می کردند.
چنانکه مرحوم هوشنگ کاووسی در نقدی که بر فیلم فریاد نیمه شب که با بازی پروین غفاری، فردین و آرمان و با کارگردانی ساموئل خاچیکیان ساخته شده بود، اشاراتی به مناسبات پروین غفاری و صاحبان قدرت کرده بود که باعث تسهیل اکران فیلم شده بودند. البته این نوشته مربوط به زمانی که پروین غفاری دیگر ارتباطش با محمد رضا شاه قطع و در محافل انس دیگر قدرت مداران رفت و آمد می کرد و کاووسی نیز تلویحا به این نکته اشاره کرده بود، و مشخصا منظور او شخص اول مملکت در آن زمان نبود که نه اجازه بیان آن وجود داشت و نه کسی جرأت می کرد این گونه مسائل دربار و شاه و نزدیکانش افشا کند. اما به زعم کاووسی صحنه جسورانه فیلم در قیاس با فیلمهای آن زمان که با بازی اغواگرانه پروین غفاری ساخته شده بود، جز با حمایت همان محافل خاص امکان نمایش عمومی پیدا نمی کرد. به خصوص که کاووسی نیز با این قسم بحث ها آشنا بود و مدتی را هم در اداره نظارت بر نمایش فیلمها یا همان اداره سانسور کار کرده بود. (اگر حافظه ام درست یاری کند این پست کاووسی مربوط به سالهای قبل از نمایش فریاد نیمه شب بود).
به هر حال چنانچه می دانیم بین کاووسی و خاچیکیان مدتها اختلاف وجود داشت از حکایت ادعا سر ساخت اولین فیلم پلیسی ایرانی و یک ماجرای خصوصی که به آن دامن زده بود.
از بحث منحرف نشویم، ظاهرا پس از ساخت فریاد نیمه شب ، فیلم را برای شاه نیز در کاخ نشان می دهند که از نمایش علنی اغواگری های معشوقه سابق خود چندان راضی به نظر نمی رسد. به هر حال شخصیت پروین غفاری هیچگاه جلوه موجهی نداشته نه آن زمان که مخفیانه در دربار رفت آمد می کرد و نه آن زمان که در نقش زنان اغواگر در سینمای فارسی ایفای نقش می کرد. اما برخی ادعاهای او در کتاب خاطراتش مرغ پخته را به خنده می اندازد. به خصوص که در آن اشاره ای با برخوردهایش با احمد شاملو می کند. و لابد چون شاملو توجهی به او نمی کند از نظر پروین غفاری فردی بی سواد عنوان می شود که ادعای شاعری داشت و لابد اگر شاملو همانند برخی شاعران محفلی آن زمان چند خطی در وصف کمالات آشکار و پنهان پری خانم (دوستان او را اینگونه صدا می کردند)سروده بودند در عالم شعر، شاعری بودند در حد کمال. اما چه خوب که پری خانم شاملو را همان شاعر بی سواد ارزیابی کرده است!
بگذریم این کتاب بی مایه (تا سیاهی) با وجود پرده دری های متن آن و توضیحات صریح از روابط جنسی با شاه در میانه دهه هفتاد بدون هیچ مشکلی در تیراژی وسیع منتشر شد و بعد هم که جلوی انتشارش گرفته شد نسخه های کپی شده آن به عنوان یک اثر عامه پسند درباره رابطه عشقی شاه با یکی از معشوقه هایش منتشر شد که شرح آن بماند….
در آخر اشاره به این نکته نیز خالی از لطف نیست که پروین غفاری بسیار مشتاق بود که لقب موطلایی شهر را برای خود سر زبانها بیندازد که در واقع این اسم نه لقب او که عنوان فیلمی بابازی او بود که در نقش زن اغواگر که رابطه زوج فیلم (فردین و پوری بنایی) را برهم می زد. البته بعد ها این عنوان توسط پروین غفاری مصادره به مطلوب شد که برای او بدنامی بهتر از گمنامی بود!
حمید رضا امیدی سرور / مد و مه
حکایت شاه و پری؛ معشوقه ناکام محمدرضا پهلوی
خاطراتی که پروین غفاری از دلدادگی شاه نوشت
فرزانه ابراهیمزاده
«اکنون که به گذشته فکر میکنم، به روزگار سیاهی که از سر گذراندهام، به قلب شکسته پدرم که تا آخرین دم حیات نگران من بود، به مادرم که مسبب تمام بدبختیها و سیه روزیهای من بود و همواره سعی میکرد از وجود من پلی برای رسیدن به امیال خود پدید آورد… به گذشته اندوهناکم میاندیشم هنوز هم پدرم را میبینم که با پای لنگش که یادگار به توپ بستن مجلس توسط قزاقهای لیاخوف روسی بود… طول حیاط خانه را میپیمود و از کنار حوض که گلدانهای شمعدانی را دورش چیده بودند به طرف طناب رخت میرفت و لباسهای من را که برای خشک شدن روی طناب پهن بود برمیداشت و باز لنگان لنگان به کنجی میخزید و بیصدا میگریست و سرش را در میان لباس فرو میبرد. من هستیباخته نیز از پشت شیشه شکسته اتاق این صحنه را نظاره میکردم بیآنکه بزرگی و هیبت دردهای پدرم را در بیابم…»
این نوشته با بخشی از مقدمه کتاب «تا سیاهی در دام شاه» آغاز میشود. کتابی که زندگی خودنوشت پروین غفاری است؛ زنی که به گفته خود در بین سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ معشوقه محمدرضا شاه پهلوی بوده و به موطلایی شهر معروف است. همان زنی که در مجموعه تلویزیونی «معمای شاه» با بازی آرام جعفری بخشی از قسمت ۱۸ و قسمت ۱۹ این مجموعه پرطمطراق تاریخی را به خود اختصاص داده بود.
در این مجال هدف نگاهی به زندگی زنی است که دو سال از مهمترین سالهای تاریخ ایران در متن آن قرار میگیرد. دختر جوانی از طبقه متوسط که با رویای ملکه شدن قدم به کاخی میگذارد که آرزوهایش را به باد میدهد.
آن روز که تعقیب شد
پروین غفاری بر اساس آنچه در خاطراتش نوشته از طبقه متوسط بوده است. پدرش میرزا حسن غفاری که اصلیتی تفرشی داشته کارمند بایگانی و رئیس بازرسی مجلس بود که نامههای تاییدهای از مدرس و نمایندگانی چون او را دریافت کرده بود. غفاری پدرش را مخالف رابطه او با شاه دانسته: «او مردی دقیق و آزادیخواهی خوشنام بود و همیشه به مبارزاتش بر علیه استبداد فخر میکرد و به همین دلیل پس از آشنایی من با شاه و رفتوآمدم به دربار، همواره مرا از خطری که در کمینم نشسته بود بر حذر میداشت. با نگاه افسردهاش به من مینگریست و میگفت: دخترم پری، من عمری را در مبارزه علیه استبداد گذراندهام. آیا پاداش من بایستی این باشد که دخترم طعمه سگ مستبد دیگری باشد؟ او غمگنانه میگریست و اندوهش را به جانم شرر میریخت. من بسیار حقارتهایی را که در دربار میکشیدم برای او نقل نمیکردم تا مبادا زخم روحش عمیقتر گردد. اما او میدانست که در محافل شبانه درباری فاسد، خیری برای دختر جوان و زیبای او متصور نیست.»
اما پروین غفاری به هشدار پدرش اعتنایی نداشت و برای رسیدن به مقام ملکه ایران از هیچ تحقیری ناراحت نشد: «من در رویای ملکه شدن و راهیابی به دربار و شرکت جستن در شبنشینیهای باشکوه، به همه چیز حتی پدرم که آن همه دوستش میداشتم پشت پا زدم. فکر باطل من این بود که تصور میکردم خواهم توانست محمدرضا را مفتون خود کنم و او سرانجام با من ازدواج رسمی خواهد کرد.»
پروین غفاری درست در زمانی وارد دربار ایران میشود که شاه بعد از دو سال از بازگشت فوزیه به مصر به دنبال زنی میگردد که بتواند تا زمانی که خانواده یا درباریان ملکه بعدی را پیدا میکنند وقتش را پر کند. این قرعه به نام پروین میخورد. دختری شانزده ساله که با موهای طلاییاش در منطقه میدان بهارستان شناخته میشد. این دختر جوان که در دبیرستان شاهدخت در خیابان شاهآباد درس میخواند آرزوی خواننده شدن در سر میپروراند. در دبیرستان آنها استاد موسیقی جواد معروفی بود که به آنها هنر میآموخت. هرچند هنر معروفی پروین را مقهور خود کرده بود اما او هیچگاه حرفی از آموزش پیانو نمیزند و به جادوی ویلن استاد اشاره میکند.
او پیش از آشنایی با شاه ایران قرار بود با مرد جوانی به اسم علی آشوری ازدواج کند. این وصلت تا عقد پیش رفته و قرار بود مقدمات مجلس عروسی گذاشته شود که آشنایی او با شاه پیش آمد. به نوشته او: «علی وقتی که به همراه پدرش – اسعدی نظام – برای تماشای نمایشنامهای به دبیرستان شاهدخت آمده بودند مرا دیده و پسندیده است. یادم میآید که در آغاز نمایش، نقاشی با قلم مو، گلهای مختلفی را ترسیم میکرد و بعد عطری در صحنه پراکنده میشد تا بوی گلها را به حضار القا کند. من و دوستانم هم نقش گلها را بازی میکردیم. گل نرگس که من باشم این بیت را با آواز خوش میخواندم: مظهر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن / مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن.»
آن روز خاص شمس پهلوی با همسرش فریدون جم نیز در این مراسم شرکت کرده بود. پروین بعد از خواستگاری با وجود نارضایتی با علی آشوری نامزد میکند. نامزدش جوان بدی نبود اما از آنجایی که پروین احساسی نسبت به او نداشت اختلاف از همان فردای عقدکنان شروع میشود. او مادرش را مانند جریان آشناییاش با پهلوی دوم مقصر ازدواجش با علی آشوری میداند و معتقد است که این توطئهای با هدف رفتوآمد مادر جاهطلبش برای همراهی با خانوادههای درجه اول بوده است.
اما در یکی از روزهایی که برای گردش به خیابان رفته بود، زندگیاش برای همیشه تغییر میکند. او وقت برگشت در خیابان ژاله با ماشینی سیاهرنگ مواجه میشود که او را تعقیب میکند. او آنچنان که نوشته چندین بار با حرکت دست به راننده که عینک تیرهای داشته اشاره میکند که مزاحم نشود. اما آن مرد تا کوچه پشت مدرسه سپهسالار او را تعقیب میکند. این اتفاق چندین بار دیگر تکرار شد و در نهایت شاه با نشان دادن خود به پروین از او میخواهد که گاهی همدیگر را ببیند.
پروین غفاری، حسین فردوست و مادرش را عاملان آشنایی او با شاه میداند. شاه به او قول میدهد که موجبات طلاقش را از علی آشوری فراهم کند. او میگوید تا زمانی که طلاقش را توسط ارسلان خلعتبری بگیرد با شاه تلفنی صحبت میکرد. با فسخ طلاق از آشوری او آزاد شده بود تا به رویای ملکه شدن بیاندیشد. در نهایت نیز روزی شاه راننده مخصوص خود را به خانه آنها فرستاد و خبر داد که ساعت هفت و نیم شب قرار است او را به کاخ سعدآباد ببرد. او با اشاره به گیسوان بلند و طلایی خود به خیال اینکه با این گیسو دست و پای شاه را خواهد بست برای رسیدن به آن شب آماده شد. البته برای رفتن به این قرار یک مخالف جدی وجود داشت و آن هم پدر پروین بود که معتقد بود با این کار دخترش را به گورستان خواهد فرستاد.
در کاخ شیشهای سعدآباد
پروین غفاری در نخستین شب حضورش در کاخ با سالنی خالی روبهرو شد که هیچ کس به استقبالش نیامده است. او از این اتفاق جا خورد اما به روی خود نیاورد. همانطور که در ابهت کاخ غرق شده بود شاه که مست بود او را به اتاق پذیرایی برد. پروین غفاری دختری از طبقه متوسط بود. دخترانی که در رویای پیدا شدن شاهزاده شبها میخوابیدند و او آن شب به جای شاهزاده، شاه را یافته بود.
اما صبح این رؤیا به پایان رسید. او وقتی بیدار شد کسی را در اطرافش ندید و خودش تنها بود. سر میز صبحانه شاه به او وعده ازدواج داد و از او خواست به پدر و مادرش تا رسمی شدن رابطهشان حرفی نزند. اما حضور سه روز در هفته کنار شاه و در کاخ حرفی برای گفتن نیز باقی نمیگذاشت. یک خیاط و آرایشگر برای او استخدام کردند تا او را برای دیدار شاه آماده کنند. اما این دیدارها در نیمهشب به پایان میرسید و پروین به خانه بازمیگشت. تنها کسی که میدید هم راننده مخصوص شاه بود. در پایان این دیدار هم یک تکه طلا به او هدیه میداد و او را روانه خانه میکرد. شاه بعد از مدتی تصمیم گرفت تا خانهای برای پروین و مادرش در خیابان کاخ بخرد و با ماهیانه پنج هزار تومان مقرری زندگیاش را مستقل کند. شاه خانه را به این بهانه میخرد که پروین در نزدیکی کاخ مرمر باشد. با آنکه خیابان کاخ در طول بیش از ۷۰ سال همچنان شکل قدیمی خود را در خیابان فلسطین حفظ کرده و خیابانی یکطرفه و باریک است اما کسی نمیداند خانه پروین غفاری دقیقاً در کجای این خیابان قرار داشت.
شاه به شرط آنکه او مواظب چاق شدن باشد و حامله نشود به او وعده ادامه رابطهاش با پروین را میدهد. این همان زمانی بود که پروین حامله است و این راز را با شاه در میان میگذارد و از او میخواهد تا عقدش کند. پروین غفاری، شاه را چنان که در کتاب نوشته تهدید میکند که اگر عقدش نکند آبرویش را خواهد بود. این تهدید باعث درگیری میان پروین غفاری و شاه شد و شاه بعد از تهدیدش با ته تپانچه به سر او میزند. این دعوا که چندین روز طول کشید در نهایت با اهدای خانه کاخ و قول برای عقد کردن پروین و تضمین دادن برای سقط جنین به پایان میرسد. شاه با این بهانه که هنوز فوزیه را طلاق نداده پس فعلاً نمیتواند او را عقد رسمی کند پروین را صیغه میکند. پروین در مجلسی که هیچ کدام از اعضای خانوادهاش حضور نداشتند صیغه شاه میشود. این مجلس نخستین دیدار او با اعضای خانواده سلطنتی به جز مادر شاه است. سید حسن امامی، امام جمعه تهران صیغه را خواند. او در این مجلس بارها مورد حمله اشرف پهلوی قرار میگیرد. در نهایت بعد از این شب شاه و پروین چند روزی به بابلسر میروند و بعد از این سفر است که او در مطب دکتر پزشکیان در خیابان سیروس توسط پروفسور عدل جنینش را سقط میکند.
این کورتاژ باعث مشکلاتی برای پروین شد و در نهایت چندین هفته او را به بستر بیماری انداخت. اما با جاری شدن صیغه میان شاه و او روابط آنها شکل رسمیتری گرفت و او در مهمانیهای دربار نیز شرکت میکرد. او در دو سال ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ با شاه رابطه نزدیک داشت. هرچند که پروین غفاری بیشتر به تجملات و زندگی روزمره در دربار دلبسته بود و با توجه به اینکه میدانست شاه به زودی او را از دربار بیرون میکند سعی میکرد روابطش را با نزدیکان شاه و درباریان گسترش بدهد. البته پروین غفاری در خاطراتش بارها خود را دختری چشم و گوش بسته میداند که در دام شاه افتاده است.
در بخشی از این خاطرات پروین شبی را به خاطر میآورد که او و خواهر و مادرش در حیاط خانه کاخ بودند و شاه از دیوار خانهشان داخل میپرد و او را به خیانت متهم میکند. البته پروین در بخش دیگری از روابطش با شاه از توطئههای اشرف برای کشتنش میگوید. از بدگویی از او تا دادن زهر و انفجار نزدیک خانهاش. غفاری ریشه این اختلاف را البته زیبایی خود و حسادت اشرف میدانست. اما در جایی از خاطراتش به مصاحبت با مردانی چون دکتر عبدالکریم ایادی و غلامرضا پهلوی اشاره میکند. او اواخر سال ۱۳۲۸ با شاه دچار اختلاف میشود و به همراه مادرش مهمانیهای بزرگی را برگزار میکند و در این مهمانیها با مردان زیادی معاشرت میکند: «در شهر شهرت زیبایی من پیچیده است. مردان همه در بوسیدن تنم با یکدیگر سبقت میگیرند. پدر و دو خواهر و ایرج برادرم به کلی من و مادرم را فراموش کردهاند. ما هم بیآنان خوشیم و در منجلابی که خودمان پدید آوردیم غوطه میخوریم. مثل جغد شدهام. روزها میخوابم و شبها در پی شکار میروم. میدانم خبر هرزهگریهای من به گوش شاه میرسد. خوشحالم که او با شنیدن این اخباری که یقیناً با آبوتاب بیشتری برای او نقل میشود رنج میبرد.»
شهرت پروین آن قدر زیاد میشود که زنانی نیز تصمیم میگیرند با نام او به اخاذی از مردان دست بزنند. اما او نیز در این مدت با افراد صاحب نفوذ و نزدیکان شاه رابطه برقرار میکند. مطب دکتر ایادی در خیابان کاخ بود. ایادی به دلیل نزدیکی محل کارش به خانه پروین زیاد به خانه آنها میآمد. اما او تنها معشوق پروین غفاری نبود. غلامرضا پهلوی نیز با او رابطه داشت و در یکی از شبهایی که با اوست خبر نامزدی شاه با ثریا اسفندیاری را میدهد.
البته پروین غفاری مسبب اصلی جداییاش از شاه را اشرف میداند. هرچند که در واقعیت چنین نبوده است و آن کسی که ثریا را به شاه معرفی میکند شمس پهلوی بود که در خانه یکی از دوستانش فروغ ظفر تصویر ثریا را میبیند و او را به شاه معرفی میکند. در مهرماه ۱۳۲۹ فردوست به خانه پروین غفاری میرود و با مقداری پول نقد و سند خانه کاخ از او میخواهد که دیگر به شاه فکر نکند.
بیست و سوم بهمن ۱۳۲۹ ثریا به طور رسمی همسر شاه میشود. فردوست دو کارت شرکت در عروسی را به مادر پروین غفاری میدهد. او با آرایشی غلیظ به این مجلس میرود و برای دستبوسی شاه و همسرش خودش را نشان میدهد. اما آنطور که نوشته هیچ حرفی میان او و شاه رد و بدل نمیشود: «وقتی که به مقابل او و ثریا رسیدم بدون اینکه اعتنایی به او داشته باشم دست ثریا را بوسیدم. عروس با نگاه خستهاش به صورتم لبخندی زد. قصد کردم متلکی به داماد بگویم؛ زبانم نچرخید، به ناچار دور شدم و این آخرین دیدار من با شاه بود.»
زندگی بعد از شاه
او بعد از ازدواج شاه با ثریا به روابطش با ایادی و غلامرضا پهلوی و سرگرد خاتم خلبان مخصوص شاه ادامه میدهد. خاتم که پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شاه و ثریا را با هواپیما به بغداد میرساند بعد از تشویق با فاطمه پهلوی خواهر کوچک شاه ازدواج میکند. در نهایت نیز در سانحه حین پرواز کشته میشود.
پروین مدتی هم با خلبانی آمریکایی به اسم جک رابطه داشت. این جوان بعدها با یک تیر در مغرش پیدا میشود. غفاری به پلیس جنایی احضار میشود اما در نهایت معلوم میشود جک با اشرف قاچاق هرویین میکرد.
در خانه پروین غفاری همیشه مهمانیهایی برگزار میشد و شاعرانی چون معینی کرمانشاهی و رهی معیری به آنجا رفتوآمد میکردند. او با هنرمندانی چون قمر و داریوش رفیعی نزدیک بوده و درباره سرنوشت این دو خواننده سرشناس میگوید. در همین زمان است که در مراسم عروسی خواهرزادهاش با مهدی میثاقیه آشنا میشود. او پای پروین غفاری را به سینما باز میکند.
«فریاد نیمهشب» ساموئل خاچیکیان و «بنبست» میرمهدی صمدزاده و «زن و عروسکهایش» به کارگردانی اسماعیل ریاحی فیلمهایی هستند که پری غفاری بازی میکند. او یکی از نمادهای فیلمفارسی است که در آثارش نقش زنان هرجایی را بازی کرده است. در میان فیلمهایی که پروین بازی میکند فیلم «موطلایی شهر ما» که داستان زندگی خودش نیز هست به کارگردانی عباس شباویز نام او را به سر زبانها میاندازد. البته عمر حضور پروین غفاری با شکستهای تجاری فیلمهایش زیاد طول نکشید. هرچند که این حضور باعث شد تا در پایان کتابش درباره بخشی از جامعه هنری ایران اظهارنظر کند که البته نظر او درباره چهرههای هنری چون فروغ فرخزاد، فردین و مسعود کیمیایی است.
داستان زندگی پروین غفاری در سالهای پایان عمرش داستان ناراحتکننده زنی است تنها که همه او را رها کرده بودند و تنها کسی که خرج او را میداد صابر رهبر سینمادار شناخته شده ایران بود. پری غفاری خاطرات خود که در مورد روابط عاشقانه وی با محمدرضا پهلوی است را در کتابی به نام «تا سیاهی در دام شاه» منتشر کرد. این کتاب فقط یک بار در سال ۱۳۷۶ منتشر شد. به اعتقاد برخی منتقدان همچون محمد قائد، این کتاب در صورت تجدید چاپ میتوانست پرفروشترین کتاب تاریخ ایران باشد اما این مجال را نیافت که تجدید شود. البته بعد از انتشار این کتاب برخی آن را نیز همچون خاطرات حسین فردوست، فریده دیبا، اردشیر زاهدی، شهناز پهلوی و تاجالملوک آیرملو جعلی خواندهاند.
پروین غفاری در شامگاه ۱۱ تیر ۱۳۹۲ در سن ۸۳ سالگی در تنهایی در شهر نوشهر درگذشت و در همان شهر مدفون گردید تا خاطرات موطلایی شهر به خاک سپرده شود.
تاریخ ایرانی
‘