این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقدی کوتاه بر"سپید ترازاستخوان" نوشته: حسین سناپور: نشر چشمه
سایه سنگین راوی ِفربه
داستان بلند "سپید ترازاستخوان "، روایت زندگی و گذشته و حال پزشک جوانی بنام ادیب است که دریک شب هولناک در بیمارستانی زمان کشیک شبانه ی اززبان او،حول مراجعه بیماران اورژانسی و به طبع آن معرفی همکاران ، با تمهیدات ِ"ساخت آشنا"، درسه سطح ، یکی مربوط به گذشته درذهن راوی و دیگری زمان حال روای و سوم شرایط و وضعیت حال بیمارستان وکنشهای همکاران و دوستان درارتباط با دکترادیب شکل میگیرد . سوفیا،خواهردکترادیب درشرایط پرتنش بین والدین واحتمالا خلاء ناشی ازاین روابط وسپس متارکه وماجرای عشقی نافرجام دست به خودکشی می زند،که دراثرآن، تعادل زندگی دکترادیب درهم ریخته ودرآن شب تصمیم به خودکشی دارد . این گذشته ،درآن شب ، توسط خود او وتکه تکه والکن روایت و با بی زاری اززندگی ومیل سرکش ودرونی برای خودکشی،لحظه به لحظه قوی تروظاهرا با انگیزه ترمیشود .آنچه متن به ما میدهد آن است که ما با یک مضمون لاغر وکم جان و یک راوی فربه روبروهستیم .این راوی ِفربه درپشت تمامی گذشته دکترادیب،دکترفرزاد وزنش شیوا،دوست دوران سالیان دانشکده وحال بیمارستان او وحوادث این شب ،حضورجدی دارد . بیزارگوئی و بیزار نویسی راوی– نویسنده مغایراست با سرک کشیدن به زندگی خصوصی همکاران و صحبت با شیوا همسردکتر فرزاد وقصد مهاجرت او به کانادا وتوضیع زندگی پرستارو بهیاردارد . بیادآوریم مکالمه ی طولانی دکترادیب با دکترفرزاد درمورد آلاله، دکترمفخم وزن و بچه اش وسهام بیمارستانش وعمل بیمارتخت ۳۴ وتلفن شیوا واظهارات ظاهرا بی حوصله ی دکتر ادیب. یا گفتگوی با پرستار باختری ودعوای با شوهرش برسرکارکردن،توی بیمارستان واعتیادهمسرش والباقی قضایا. تکنیک هم افزائی اطلاعات دکترادیب با دکتر فرزاد ،پرستارباختری واعظم درتضاد است با بی حوصله گی ادیب وحضورجدی اودرتمامی صحنه ها،که نمیتواند ازچشم خواننده معمولی،فرهیخته وحرفه ای پنهان بماند و برای ساختن راوی و فضای بیمارستان، ترفند جدیدی نیست بلکه خواننده خرده خرده با این ترفند آشنا و تمهید نویسنده – راوی لومیرود .درزمان خوانش داستان سایه ی سنگین نویسنده لحظه ای متن را رها نمیکند . نقش سوفیا محوری نیست و ما این نقش کمرنگ را درمتن درحد یک سایه می بینیم تا توجیه ای ناموفق برای خودکشی دکتر ادیب باشد . درحقیقت سوفیا ساخته نمیشود تا انگیزه ی دکترادیب برای خودکشی را باورپذیرکند . به زبان دیگر خواننده ، ژست های دکتر را برای خودکشی جدی نمیگیرد . به بیان دیگر با انگیزه ی دکترادیب همذات پنداری درخواننده محقق نمیشود . ما شاهد سایه ی مرگ دراین داستان بلند به عنوان موتیف اصلی نیستیم .هرچند راوی فربه چندین خرده روایت حول محور خودکشی وعمل جراحی با احتمال مرگ دارد .دروغ بزرگ دکترادیب به ماه رخ هم ،گذشته ازمغایرت و تضاد با حرفه ی پزشکی ،قبول کردنش با توجه به خصوصیاتی که متن ازایشان میدهد ، باورپذیر نیست. مخصوصا درزمان قمه کشی و قتل بیمار زخمی . بعد ازاین دروغ که همه به آن معترف هستند و ماه رخ نیز به حق معترض به آن است ،این بارچگونه، به سادگی،درپشت بام خبرمرگ سوفیا رااززبان دکترادیب باورمیکند ؟ .میماند با این تمهید چه باید کرد؟ باز به گمان من، این تمهید را باید به گردن راوی فربه این داستان بلند انداخت. سناپوردرپایان بندی این متن ، به مراتب از پایان بندی "لب تیع " و" دود" بهترعمل کرده ، هرچند این پایان بندی نیز تا" پایان باز" راه زیادی هست اما روح تفاهم "ماه رخ" و دکتر"ادیب"، سطح روایت ِ راوی – نویسنده را تا حد سطح ِماه رخ – ِدکترادیب تنزل میدهد تا با این تبانی، درفرجام نهائی ، نویسنده ی فربه حذف شود . نویسنده ی فربه که با تمامی تمهیدات وهم افزائی ها متن را به کمک همه ی عوامل ، المان ها و شگرد های روایتی به دوش میکشد اما درپایان بندی مسئولیت این مهم را به دوش راوی کم حوصله و ناامید، دکترسام ادیب وماه رخ می گذارد و با زیرکی خود را از زیراین بارخلاص میکند .اما باز،این داستان بلند نسبت به "لب تیع" و"دود" گامی ست روبه جلواست، برای سناپور .سخن آخراینکه ، شاید این داستان بلند،مثل داستان بلند"دود"درحوزه روانشناختی، پدیدار شناسی وجامعه شناسی حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشد که،مورد بحث ما و درتخصص راقم این سطور نیست .
ابراهیم مهدی زاده