این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا مینویسید؟ این یکی از مهمترین سوالاتی ست که میتواند پیش روی یک نویسنده قرار بگیرد و پاسخ آن نیز میتواند روشن کننده خیلی نکات کلیدی و جالب توجه برای شناخت آن نویسنده و همچنین آموزنده علاقمندان داستاننویسی باشد. حتی شاید براساس این پاسخ بتوان نویسندگان را دستهبندی کرد، مطمعنا از نویسندهای که به دلیل انگیزههایی پیشپا افتاده مینویسد، انتظار کاری ارزنده داشتن، غیر ممکن است و در واقع این دلایل و انگیزهها نقش تعیین کنندهای در کم و کیف نهایی کار آنها دارد. البته همه این ها بستگی به این دارد که در برابر چنین پرسشی با پاسخ های کلیشهای روبرو نشویم! در نوشته زیر آلن رب گرییه که از پیشگامان رمان نو در اروپا بوده و قریب به نیم قرن پیش با آثارش سهم ویژهای در تغییر و تحول رمان نویسی در دنیا داشته از دلایل خود برای نوشتن میگوید.
البته رب گرییه این سخنان از منظری خاص در دفاع از ادبیات نو (در پاسخ به منتقدانش) می گوید، ادبیاتی که کمی بعد از روزگار اوج نظریه تعهد ادبیات و البته رئالیسم سوسیالیستی، ظهور و بروز کرد و درست در نقطه مقابل آن هم قرار گرفت. بنابراین رب گرییه در مقام یک نویسنده رمانهای نو که اثرش متهم است به بیمعنایی و عدم برخورداری از هدف، سخن گفته است. او میکوشد نشان بدهد، نویسندهای چون او انگیزهای متفاوت با منتقدان این نوع ادبیات دارد که چه بسا مناسبتر با روزگار خود نیز باشد!
***
من می نویسم تا بدانم چرا مینویسم
ما، درین جا، سخنان بسیار جالبی شنیدیم. اما من نمیتوانم از ابراز این تعجب خودداری کنم که از زبان اکثر سخنرانان اهل شوروی، به انتقادهای بسیار تندی نسبت به کوششها و پژوهشهای« ادبیات نو» شنیدم که درست همانند آنجا که «بیفایدگی» و «صورت پرستی» (فرمالیسم) را در کارهای ما (ادبیات نو)، عیب میگیرند، هنر ما را منحط و غیر بشری میشمارند. سوالهایی که از ما میکنند اینهاست: “برای چه مینویسید؟ کار شما به چه درد میخورد؟ فایدهی شما در جامعه چیست؟” {زمان این نوشته به پیش از فروپاشی شورروی برمی گردد}
مسلما این سوالها مهمل و بیمعنی است. نویسنده، همچنان که هر هنرمند دیگری، نمیتواند بداند که کارش به چه درد میخورد. ادبیات برای او وسیله ای نیست که در راه دفاع از مرامی به کار رود. و همین که میشنویم که آنها “ابزار خوب” یعنی رمان قرن نوزدهم را میستایند و رمان نو را متهم میکنند که میخواهد از آن شیوهی پسندیده منحرف شود (و حال آنکه هنوز هم میتواند این فایده را داشته باشد که دردهای جهان کنونی و درمانهای باب روز را برای مردم شرح دهد و البته در صورت لزوم؛ اما در موارد غیر اساسی، درمانهای جزیی بهتری عرضه کند، چنان که گویی تکمیل شیوههای ساختن چکشی یا داسی در کار است) و پیوسته “مسئولیت” نویسنده را به رخ ما میکشند، آن گاه ما ناچار میشویم پاسخ دهیم که ما را دست انداختهاند و رمان ابزار نیست و شاید هم که بهراستی از نظر جامعه به کاری نیاید.
نویسنده ، مسلما موظف و ملتزم است – اما چارهیی از آن ندارد و میزان التزامش به اندازه همه افراد دیگر است، نه بیشتر و نه کمتر – بدین معنی که فردی از افراد یک ملت، یک مملکت ، یک عصر، یک نظام اقتصادیست و نیز در میان عادات و آدابی اجتماعی ، مذهبی ، جنسی و غیره زندگی میکند. در واقع درست به همان میزانی ملتزمست ک آزاد نیست. و یکی از صور خاص و بسیار حادی که محدویت آزادیاش در این زمان به خود گرفته است، عینا همان فشاریست که جامعه بر او وارد میآورد تا به او بقبولاند که نویسنده برای جامعه مینویسد (یا بر ضد جامعه؛ زیرا که این هر دو یکیست) . و این مورد بسیار جالبیست، از چیزی که امروز آن را “با خود بیگانگی ” مینامند.
روشنتر بگویم: نویسنده مانند همهی مردم از بدبختی همنوعانش رنج میبرد؛ اما خلاف راستی و درستیست که مدعی شویم که نویسنده مینویسد تا درمانی برای آن بیابد. آن داستاننویس آلمان شرقی که در این جلسه اظهار داشت که داستان مینویسد تا با فاشیسم بجنگد، مرا به خنده میآورد و دربارهی صلاحیتش نگران میکند؛ اما خوشبختانه ما میدانیم که او هم نمیداند چرا مینویسد و بهانههایی که به منظور اثبات بیگناهی خود میآورد ، هیچ ارزش و اهمیتی ندارد. بنابرین، من بهتر آن میدانم که بگویم آنچه مورد علاقه من است، نخست خود ادبیات است؛ صورت ( فرم) رمانها درنظر من بسیار مهمتر است از قصههای نهفته در آن ، حتی اگر ضد فاشیسم باشد؛ من به هنگام آفرینش نمیدانم که این صورتها، که لزومشان را حس میکنم، بر چه دلالت میکنند و به طریق اولی، به چه کار میآیند.
مقایسهیی که در ین جلسه میان جلسه میان داستان نویس و خلبان هواپیمایی تجاری به عمل آمد ، جز مزاح و ریشخند نمیتوانست باشد. داستان ، وسیلهی نقلیه نیست، وسیلهی بیان هم نیست ( یعنی وسیلهای که پیشاپیش از حقایق یا از سئولاتی که میخواهد بیان کند، آگاه باشد) . رمان به نظر ما فقط پژوهش است و بس، اما پژوهشی که حتی نمیداند مورد جستجویش چیست . خلبان مسلما باید از مقصدی که مسافران را با اقصر فاصله به سوی آن میبرد آگاه باشد، اما نویسنده ، به حسب تعریف ، نمیداند که به کجا میرود. و اگر من ناچار باشم که به هر حال به سوال “چرا مینویسید؟” جواب بدهم، خواهم گفت:”من مینویسم تا کوشش کنم که بفهمم برای چه میل به نوشتن دارم.”
اما آنچه بیش تر مایهی ننگ و رسواییست این است که چه در شرق و چه در غرب ، چه در اردوی سوسیالیستی و چه در دنیای بورژوایی، هنگامی که سخن از توانایی سیاسی و وظیفه اجتماعی هنر به میان میآید، همان مجموعه کلمات انتقادی، و در آخر همان نوع ارزشهای اخلاقی را مییابیم.
ما را منحط میخوانید، اما نسبت به چه؟ ما را غیر بشری مینامید، اما مگر نه این است که خود شما باید در بینش و دریافتی که از بشر دارید تجدید نظر کنید؟ زیرا اگر قابل درک و قبول باشد که منتقدان بورژوای غربی لجوجانه (اما محجوبانهتر از شما) از قالبهای داستاننویسی کهنهای – که حتما به گمان آنان تجسم عصر طلایی رمان و بهشت طبقهی مالکست- دفاع کنند، به نظر ما عجیب است که شما درین جا برای همان منظور مبارزه کنید و سخن از شیوهی نگارش “پاک ” و “طبیعی” داستان (که گوستاو فلوبر یک قرن پیش در اصالت آن شک کرده بود)، به میان آورید.
شما ما را به صورت پرستی (فرمالیسم) منتسب میکنید، اما بدانید که صورت های ادبی است که محتوی معنای آثارست؛ و شیوه هایی را شما میستایید که ما میدانیم که آن شیوهها نمایندهی دنیایی است که شما حقا باید با آن مبارزه کنید.