اشتراک گذاری
تاريخ انقلاب از زبان «فرزندان انقلاب»
سهند ستاري
نقل است در ١٤ جولای ١٧٨٩ وقتي لويي شانزدهم از ايوان كاخ قسمتي از قيام مردم را تماشا ميكرد به اطرافيانش گفته «عجب شورشي!»، يكي از آنها پاسخ ميدهد: «اعليحضرتا، شورش نيست، انقلاب است».
انقلاب فرانسه در كنار دو انقلاب در بريتانيا و نيز جنگهاي استقلال آمريكا خالق عصر انقلاب است؛ اما نسبت به دوتاي ديگر تا حدي پديده تاريخي جدايي به حساب ميآيد. انقلاب ١٧٨٩ اگرچه متأثر از دو انقلاب ديگر بود، مفهوم مدرن انقلاب را ضرب كرد. فقط كافي است جهان جديد را بدون اشيا و مفاهيم و نامهاي سياسي خاصي تصور كنيد كه انقلابهاي صنعتي بريتانيا و سياسي فرانسه توليد كردهاند. اگر بريتانيا راهآهن و كارخانه، ماشين بخار و مواد منفجره براي تغيير عصر سنتي اجتماعي و اقتصادي جهان تدارك ديد، فرانسه انقلابهاي آن را به بار آورد و نظم قديم را منهدم كرد؛ انقلابي كه پرچمهاي سه رنگ را به نماد ملت- دولتهاي نوظهور بدل كرد، عصر بالزاك را جاي عصر مادام دوباری (معشوقه لویی پانزدهم) نشاند و ارتش آن صحنهاي براي جهاني انقلابي برپا كرد، كل اروپا را درنورديد و سياست آن را از ١٧٨٩ تا ١٩١٧ به مبارزه يا حمايت از اصول ١٧٩٣ گره زد. انقلابي كه انقلابيون افراطي آمريكا خود را در آن ميانهرو يافتند خيلي زود عالمگير شد و تاكنون انقلاب زمان خود باقي مانده است. اما وسعت جهان اين انقلاب را باید در امتداد روابط بین اروپا (دقیقتر اروپای شمالغربی) و مابقی جهان دید. عصري كه از پس آن چند کشور اروپایی و نیروی سرمایهداری اروپا بر کل جهان سلطه یافتند؛ لحظهای که پس از آن توسعه اروپا غیرقابلمقاومت شد. بيترديد تسلط کامل سیاسی و نظامی اروپا بر جهان محصول عصر انقلاب است؛ هرچند برای مردم این جهان و جهان غیراروپایی شرایط و وسایل پاتک را نيز فراهم کرد. جهانی که با نخستین کارخانه دنياي جدید در لانکاشایر، بنای نخستین شبکه راهآهن و فتح زندان باستيل آغاز شده بود به انقلابهاي ١٨٤٨ رسيد؛ به كمون پاريس و شبح كمونيسم كه همه اروپا را درنورديد. يكي از جديدترين گزارشها از عصر انقلاب گزارش «رابرت جیلدیا» در كتاب «فرزندان انقلاب» است كه در قاب انقلاب فرانسه – از پايان جمهوري اول تا آغاز جنگ اول جهاني- به بازخواني عصر انقلاب ميپردازد. وجه تمييز اين روايت نسبت به تاريخنگاريهاي ديگر نگاه متفاوت نويسنده به نمونههاي فردي در بستر اجتماعي و موقعيتهاي جمعي است. اين كتاب كه در سال ٢٠٠٨ منتشر شد و بهتازگي با ترجمه خواندني اکبر معصومبیگی در دسترس است ميكوشد تقريبا همه جنبههاي پرشور عصر انقلاب و نيز مردماني را كه در اين دوره زندگي كردهاند به دقت روايت و بررسي كند.
گزارش جيلديا در اين كتاب عامليت تاريخي را منحصر به فرادستان و نهادهاي اجتماعي و سياسي نمیداند و بيشتر در پي يافتن نقش مردم در تحولات اين دوره است و سیاست و مردم را در فرایند دگرگونکردن ساختارها نشان میدهد. به همين خاطر دامنه سوژههاي تاريخياش بسيار گسترده است: از دهقانان تا كمونارها، از انقلابیون و سربازها تا کشیشها، از فمينيستها تا چهرههاي ادبي مثل بالزاک، هوگو، استاندال، فلوبر و زولا. ازاينرو، حاصل كتاب را شايد بتوان آشنايي با تاريخ جديد ملتي دانست كه در شكلدادن به عصر ما تأثيري بنيادي داشته و دارند. جيلديا كتاب را با كشتار بزرگ بعد از انقلاب آغاز میکند و تقريبا صدسال بعد با كشتار بزرگتري كه در جريان جنگ اول رخ ميدهد به پايان ميبرد. آنچه در اين فاصله ١٠٥ ساله روايت ميشود تاريخ قرن خونين نوزدهم فرانسه است كه در آن هر نسلي از «فرزندان انقلاب» جنگي يا انقلابي ديده است. روايت جیلدیا از رويدادهاي فرانسه قرن نوزدهم كه شامل انبوهي از اطلاعات تاريخي، سياسي، فرهنگي، ادبي و اقتصادي است نشان ميدهد چگونه بورژوازي فرانسه با كنارزدن سلطنت و عقبههاي آن و سركوب خونين حكومت كارگران در كمون پاريس، سرانجام توانست تحت لواي هويت ملي و متحدکردن فرانسه همه موانع را از سر راه بردارد و بر رقيبان خود پيروز شود و منافع يك طبقه را منافع همه طبقات اجتماعي جلوه دهد.
رويكرد تاريخنگاري جيلديا در اين كتاب برخلاف تاریخنگاری از بالا که سلطهای طولانی در تاریخنگاری جهان داشته، تاريخنگاري اجتماعي و از پایین است و ميكوشد تاریخ حاشیهها، گروهها و طبقات پایین جامعه فرانسه را از ١٧٩٩ تا ١٩١٤ روايت كند؛ تاریخ جنبشهای اجتماعی این گروهها و طبقات و نقششان در فرایند تکوین جامعه فرانسه و اروپاي قرن نوزدهم؛ تاریخ فعالیتهای اجتماعی- سیاسی مردم. به همين دليل، روايت او از تاريخ فرانسه سده نوزدهم، تاريخ «فرزندان انقلاب» فرانسه است. ازاينرو، پنج نسل را – در دورهاي تاريخي كه براي كتاب تعيين كرده – گزارش و خاطره انقلاب را نسلبهنسل روايت ميكند. نخست از نسل كساني مينويسد كه حدود سال ١٧٦٠ متولد شدند؛ اينها يا در رخدادهاي ١٧٨٩ و پس از آن شركت داشتند يا همعصر آن بودند؛ دوم نسل آنها كه حولوحوش سال ١٨٠٠ به دنيا آمدند و تصور و تجربهاي از انقلاب قبلي نداشتند، بااينحال فرزندانشان نسل سوم را تشكيل ميدهند كه در حدود سال ١٨٣٠ متولد شدند و كودكيشان همزمان بود با شورشهاي ژوئن ١٨٤٨؛ چهارم نسل كساني است كه پيرامون سال ١٨٦٠ چشم به جهان پس از انقلاب گشودند و طي جنگ فرانسه و پروس و حكومت كمون پاريس در فاصله ١٨٧٠ تا ١٨٧١ كودكي خود را گذراندند. رمان «شكست» اميل زولا يكي از معدود روايتهايي است كه تصوري نزديك به واقعيت از اين دوره ارائه ميدهد. و سرانجام نسل آخر مدنظر جيلديا نسل متولدان حدود ١٨٩٠ است كه دور از خانه جان دادند. به روايت جيلديا مواجهات و مشاهدات پنج نسلي كه همپوشاني داشتند، تاريخ عصر انقلاب است؛ آنها فروپاشي سلطنت خاندان بوربن را ديدند، تأسيس و شكست جمهوري اول، ظهور و افول ناپلئون اول، بازگشت سلطنت، برآمدن جمهوري دوم و سوم و از همه مهمتر دورهاي را ديدند كه هنوز ساختاربخش رؤياهاي ماست.
در فصل هشتم با عنوان «جنگ و كمون» آمده كه كمتر از دو هفته بعد از شكست كمون و هزاراننفري كه قتلعام شدند، گوستاو فلوبر كه به پاريس برگشته، به ژرژ ساند مينويسد: «بوي اجساد كمتر از بوي عفن خودپرستي كه از دهان اين جماعت استشمام ميشود مايه بيزاري من است. در قياس با انبوه بلاهت پاريسي منظره ويرانهها هيچ نيست».(ص ٣٦٥)
شرق