اشتراک گذاری
ليديا ديويس؛ نويسندهاي مثل هيچكس
الي اسميت*
مترجم: سمیه مهرگان
هلهله و پايكوبي: ليديا ديويس برنده جايزه بینالمللی بوكر شد. هيچ جايزه كتابي تاكنون چنين ضربشست جانانهاي نشان نداده است؛ ضربشست قدرتمند داستانهاي بديع، شوخ، به لحاظ فرمي خلاقانه و به شكل غيرمنتظرهاي توانمند ديويس. مهمتر اينكه، حالا ديگر موج جديدي از مخاطبان آثارش را خواهند خواند و به زيركي، قدرت، دقت، طنز، انديشمندي و ظرافت فرم در آثارش پي ميبرند؛ خصوصياتي كه ديويس را حتي ميان آن دسته از نويسندگان داستان كوتاه كه شهرهاند به همين ويژگيها، منحصربهفرد ميكند. حداقل در بريتانيا و تا سال ۲۰۱۰ و انتشار مجموعهداستانهاي او توسط نشر پنگوئن، پيداكردن هر كدام از چهار مجموعه او كار نسبتا دشواري بود: «ريز مخارج را بده» (۱۹۸۶)، «كمابيش بيحافظه» (۱۹۹۷)، «ساموئل جانسون آزرده است» (۲۰۰۱)، «انواع مزاحمت» (۲۰۰۷)، هرچند كه انتشارات سرپنتس تيل يكي-دوتايشان را به همراه رمان «آخر داستان»، در دهه ۹۰ ميلادي منتشر كرده بود. يافتن آثارش كار سختي بود و البته، از همان ابتدا، بين كساني كه داستانهايش را ميخواندند معروف بود به اينكه او نويسندهاي است براي نويسندگان. اما ديويس در دنيايي كه فقط دلش ميخواهدكلمات را ردوبدل كند، نويسندهاي است براي خوانندگان و با جسارت، با آن ذكاوت پرشور و طنز فوقالعادهاش، به آدم يادآوري ميكند كه كلماتي از قبيل ايجاز، دقت و نوآوري حقيقتا چه معنايي دارند. همهاش برميگردد به اينكه آدم چطور ميخواند و با ديويس چيزها چه معناي تازهاي به خود ميگيرند و چگونه. نويسندهاي كه به شيوهاي متمركز و حسابشده كار ميكند و به شكلي، كه اغلب با جريان متداول همسو نيست. بنابراين، دوباره نگاهي بيندازيد، چون او نويسندهاي است به عظمت كافكا، به ظرافت و هوشمندي فلوبر، و به نوبه خود، به تاريخسازي پروست. در مقام مترجم نيز، به تازگي، از دو نويسنده اخير، فلوبر و پروست، نسخههاي چشمگيري به زبان انگيسي ترجمه كرده، اما نكته اصلي، شكلي از داستان كوتاه است كه او از آن خود كرده، و حتي موفق شده پتانسيل داستان كوتاه را طي سه دهه داستاننويسي به سبكي كه روشي است تمام و كمال براي رهايي قهقهه، خيال، گزندگي بيرحمانه و بيش از هر چيز، براي گراميداشت ذهن متفكر، پويا و خلاق، تغيير دهد. يك داستان دوخطي ديويس، يا يك پاراگراف ظاهرا بهدردنخور، آدم را تسخير ميكند. آنچه بازيچهاي بيش به نظر نميرسد از جديتي عميق سردرميآورد، آنچه عليالظاهر فيلسوفانه است، از شوخي، كمدي-تراژدي و روزمرگي پرده برميدارد، آنچه ظاهرا روزمرگي است آدم را وادار ميكندتا برگردد و يكبار ديگر به نوشته ديويس نگاهي بيندازد. عمق آثارش، توجه كامل را ميطلبد و آن وقت است كه مثل امكاني بالقوه يا مثل بوتهاي غرق گل، به روي خوانندهاش ميشكفد و بهاينترتيب، به او اداي دين ميكند. آثار ديويس، خود لذت است. هيچ نويسندهاي همانند او نيست.
* نويسنده بزرگ بريتانيايي. منبع: گاردین
****
برشی از «آخر داستان»
لیدیا دیویس
در تنها عکسی که از او دارم از یک فاصله پنجمتری به من اخم کرده. روی قایق بادبانی یکی از پسرعموهایم است، دولا شده، مشغول کاری است، شاید دارد طنابی گره میزند، و روبهبالا و از گوشه چشم من را نگاه میکند و اخم کرده. عکس خیلی واضح نیست. احتمالا کیفیت دوربین بد بوده. تمام این مدت خیال میکردم از ناراحتی اخم کرده… ولی الان میفهمم چون بالا را نگاه میکرده آفتاب چشمش را زده. یکسال بعد گرفتن این عکس، با همان پسرعمویم رفتم قایقسواری، روی همان قایق. وقتی برگشتم خانه، اتفاقی، عکس را ییرون کشیدم و دوباره به آن نگاه کردم. اینبار مشکل میتوانستم چیزی را که میدیدم با آنچه میدانستم سازگار کنم. توی عکس او آنجا بود روی قایق، و من داشتم به او نگاه میکردم، ولی حالا دیگر او روی قایق نبود: من همین یکروز قبل آنجا بودم و میدانستم او آنجا نیست. درواقع یکساعت بعد گرفتن عکس، دیگر روی قایق نبود، چون وقتی عکس را گرفتم در بارانداز بودیم و حاضر میشدیم که به ساحل برویم. ولی تا وقتی من و او هنوز باهم بودیم، او بهنوعی هنوز روی قایق بود و آشکارا غایب بود، نه آنطوری که یکسال بعد بود.
آرمان