این مقاله را به اشتراک بگذارید
شهر و شهروندی در ادبیات – مارسی
مدیترانهای در شهر
زهرا نوروزی
در آثار ادبی جهان بسیار به شهر مارسی پرداختهاند که نقش اول رمانهای نویسندگان بزرگ دنیا را به خود اختصاص داده است. مارسی دومین شهر پرجمعیت کشور فرانسه و کنار دریای مدیترانه قرار دارد، همچنین بزرگترین بندر این دریاست. این شهر که دارای موقعیت ژئواستراتژیک در اروپا و مدیترانه و تجربه طولانی در تبادلات بینالمللی است، از اهمیت ویژهای در آثار نویسندگان و شعرا برخوردار است. مارسی همانطور که شهر تئاتر، اپرا و کنسرت است، ناشناخته، رازآلود، پنهان در سایه کوچههای تنگ پانیه و شاریته قدیمیاش، در کمین تراسهای ساده کلبههای بندر گود یا بیرمق در انتهای سد لارژ و در برابر سنگهای گرم فانوس سنماری همچنان ایستاده است. روح این شهر در آثار نویسندگانی چون امیل زولا، ژان کلود ایزو، فیلیپ کارز و ژان کنتروسی به رقص درمیآید. نویسندگانی که برخی عاشق زادگاه خود هستند و برخی رؤیاهای قهرمانان داستانهایشان را به دست خورشید درخشان این شهر میسپارند.
امیل زولا
امیل زولا نویسنده، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار فرانسوی مهمترین نماینده مکتب ادبی ناتورالیسم و عامل مهم در گسترش تئاتر ناتورالیستی، همچنین از چهرههای برجسته در آزادی سیاسی فرانسه بود و در تبرئه افسر ارتش فرانسه، آلفرد دریفوس از اتهام خیانت نقشی اساسی داشت که سرتیتر روزنامههای مشهور آن زمان بود. زولا به دلیل حمایت از دریفوس، محکومکردن عمل دادگاه و اعتراض به آن، مقالهای را تحتعنوان من محکوم میکنم، نوشت که برای مدتی به تبعید او انجامید. زولا برای نخستین و دومین جایزه نوبل ادبیات به سال ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ نامزد بود.
او در سال ۱۸۴۰ در پاریس به دنیا آمد. پدرش فرانسوا زولا یک مهندس ایتالیایی بود. با همسر فرانسوی خود، امیلی اوبرت و خانواده به اکس آن پرووانس در جنوب فرانسه نقل مکان کردند، زمانی که امیل تنها سهسال داشت. چهارسال بعد در سال ۱۸۴۷ پدر مرد و او و مادرش را با حقوق ناچیز بازنشستگی تنها گذاشت. در سال ۱۸۵۸ آنها به پاریس نقل مکان کردند، جایی که دوست دوران کودکی امیل، پل سزان نقاش به او پیوست. زولا نویسندگی را در سبک عاشقانه آغاز کرد. مادر وی برای امیل رشته قانون را درنظر گرفته بود، اما او در امتحاناتش رد شد. قبل از دستیابی به موفقیت بهعنوان نویسنده، زولا بهعنوان کارمند در شرکت حملونقل کار میکرد و سپس در بخش فروش برای یک ناشر. وی همچنین برای روزنامههای سیاسی مطلب مینوشت و بهعنوان یک خبرنگار سیاسی نفرتش را از ناپلئون سوم که از موقعیتش سوءاستفاده میکرد، مخفی نکرد.
زولا را بیش از هر چیز با مکتب ناتورالیسم و مجموعه کتابهای بیست جلدی روگن ماکار میشناسند، نخستین کتاب از این مجموعه کتاب ثروت روگنها یا به تعبیر دیگر دارایی خانواده روگن است. او در سال ۱۸۶۸ طرح کلی این رمان و مجموعه را آماده کرد و در بیست جلد کتاب، سیر تحولات مربوط به این خانواده را به رشته تحریر درآورد. این مجموعه از کتابها در اصل شرح ماجراها و سرگذشت اجتماعی خانوادهای است که در دوران امپراتوری دوم فرانسه زندگی میکردند. نویسنده در این مجموعه و نیز آثار دیگر خود به وضع زندگی کارگران و تسلط سرمایه و بورس بازی در نظام سرمایهداری پرداخته است.
زولا در اوایل زندگی با آثار بالزاک نویسنده شهیر فرانسوی و چرخه کتابهای معروف او مشهور به کمدی انسانی کاملا آشنا شده بود و این شناخت از بالزاک و آثارش تأثیر عمیقی بر او گذاشت و باعث شد تصمیم بگیرد مجموعه شخصی خودش را بهعنوان یک چرخه جداگانه تألیف کند. از آنجایی که این کار زولا را نشأتگرفته از اقدام بالزاک میدانستند، در سال ۱۸۶۹ و طی مقالهای توضیح داد که بهعنوان یک نویسنده طبیعتگرا، تفاوت کار او با بالزاک در چه چیزی است. زولا بهشدت به علم و بهویژه علم وراثت و تکامل علاقهمند بود. او بیشتر نوشتههای دکتر پروسپر لوکاس، کلود برنارد و چارلز داروین را میخواند و در قسمتهایی نیز حتی به آنها اشاره میکرد، بهعنوان مرجع برای این کار خودش معتقد بود که مردم بهشدت تحتوراثت و محیطزیست اطرافیان خود قرار دارند. زولا برای اثبات این فرضیه دو فاکتور مهم را نشان میدهد که میتواند اعضای یک خانواده را تحتتأثیر مستقیم قرار دهد، در سال ۱۸۷۱ در مقدمه کتاب ثروت روگنها به خوبی این موضوع را توضیح داد. اندیشه او در توارث از پروسپر لوکاس، دوست امیل شکل میگیرد که در جوانی توجهش را به داروین و فرضیه وی جلب میکند.
امیل زولا رمانی دارد به نام رازهای مارسی که این شهر را در آن برجسته کرده است. لاکانبیر در تمام طولش از بندر تا مسیر بلزونس، پر از جمعیت و ازدحام است که هر دقیقه به آنها اضافه میشود. از هر خیابان مردم مانند امواج دریا پایین میآیند. هر لحظه وزش خشم در میان مردم میدود و فریادها بلند میشود و مانند امواج رادیویی پخش میشوند، درست مثل غرشهای عمیق دریا. همه پنجرهها با تماشاچیانی تزیین میشوند، پسرها از خانهها بالا میروند و به ویترین مغازهها آویزان میشوند. اینجا مارسی تمامقد پیدا میشود و هر فرد کنجکاوی چشمهایش را با حرص و ولع به این نقطه برمیگرداند. بیشتر از ۶٠هزار نفرجمع شدهاند که نگاه میکنند و فریاد هو کردنشان در آسمان میپیچد. وقتی ماریوس موفق میشود نزدیک شود، بالاخره متوجه میشود نمایشی مردم را جذب کرده و جمعیت را به آنجا کشانده است. وسط لاکامبیر روبهروی میدان سلطنتی سکوی اعدامی، که از تختههای سرهمبندیشده ساخته شده، به پا کردهاند. روی این سکو مردی ایستاده که به چوبه اعدام بسته شده است. دو همراه پیاده نظام، ژاندارمری و تفنگدارانی سوار بر اسب دور سکوی اعدام را گرفتهاند و از متهم در برابر خشم مردم دفاع میکنند. در جایجای این اثر رد مارسی را میبینیم که در صفحههای رمان میدرخشد و داستان را تا انتها همراهی میکند.
ژان کنتروسی
ژان کنتروسی در ٧ ژوئن ١٩٣٩ در شهر مارسی به دنیا آمد. پس از خدمت سربازی و تحصیلات ادبی خود در اکس آن پرووانس لیسانس ادبیات گرفت. در سال ١٩۶۶ بود که شروع به نوشتن کرد، در همان زمانی که در مجله پروانس عنوان روزنامهنگاری را برگزید. تا سال ١٩٧٢ در همین مجله مشغول به کار بود و سپس روزنامهنگار مجله سوار شد، پیش از اینکه از سال ١٩٨١ تا ١٩٩۵ برای روزنامه پروونسال بنویسد، همچنین او رابط روزنامه لوموند در شهر مارسی بود. از سال ١٩٨٧ تا ٢٠٠٨ مسئولیت وقایعنگاری ادبی روزنامه لاپرووانس را پذیرفت و نقدهای ادبی فراوانی نوشت. در ابتدای سال ٢٠٠٠ او نگارش یکسری رمان پلیسی به نام رازهای جدید مارسی را آغاز کرد که جلد اولش راز بلانکارد در سال ٢٠٠٢ منتشر شد. این کتاب به قلم ژس لاته ویرایش شده و از جنایت پایان قرن نوزدهم، عمل موته الهام گرفته شده است. این رمان جایزه ادبی بزرگ پل فوال سال ٢٠٠٣ را از آن خود کرده است.
در کتاب راز بلانکارد کنتروسی شهر مارسی نقش بسیار برجستهای را ایفا میکند. وقایع از جایی شروع میشوند که در ١۶دسامبر ١٨٩١ خانم مانیان ثروتمند به طرزی وحشیانه به قتل میرسد. فرزندخواندهاش، مردی مشکوک و غیراجتماعی است که فورا مورد سوءظن واقع میشود و خیلی زود شواهد و مدارک بسیاری علیه او یافت میشود و محکوم به زندان با اعمال شاقه میشود. با این وجود این گرهگشایی بسیار ساده بهنظر میرسد، بهویژه زمانی که کشف میکنند پیشخدمت قربانی که ظاهرا بیآزار است، معشوقه متهم بوده است. زمانی که کمیسر و رئیس پلیس اطمینان مییابند که مارسی اوژن باروتو تحقیقات آنها را زیر نظر دارد و خواهرزادهاش رائول سینیوره، جوان بااستعداد پرووانسی شیفته انجام اینگونه کارهاست. میان دو مرد سرنخهای پیچیده و رقابتطلبانهای پدیدار میشوند که دیگر نمیتوان آنها را تکذیب کرد و پلیس در حاشیههای شهر در محله مشهور پانیه آنها را دنبال میکند، جایی که مظنون شماره یک تحت هویت نامعلومی بار دیگر پیدایش میشود و زوجی که استعداد یک رولتابی و دقت عمل مگر را دارد.
در کتاب خونآشام خیابان پیستل ژان کنتروسی نیز شهر مارسی مانند قهرمانی در طول داستان نقش اساسی را برعهده دارد. این داستان در آوریل ١٩٠٧ در مارسی به وقوع میپیوندد. در شبی طوفانی در محله پانیه درامی هولناک درحال شکلگیری است. رهگذری که به دست شبحی گرفتار شده است تبدیل به جسدی پیچیده در یک ملحفه میشود که با ریسمانی دوخته شده و کنار دیوار شاریته قدیمی پیدا شده است. رائول سینیوره، گزارشگر پرووانسی وارد این تحقیقات میشود. عمویش اوژن باروتو، رئیس سازمان امنیت ملی میشنود که به صورت گردشی این اتفاقات وحشتناک به دنبال هم میآیند، همانطور که کلمانسو، نخستین پلیس فرانسه انتظارش را دارد. او با کمک تینو رفیق دوران کودکیاش که اکنون لولهکش شده و با کمک آرایشگر نهنه، برج کنترل محله، رائول ردپای جنایتکار عجیب و غریبی را که ادعای پیامبری و شفا دادن دارد و دیوانه است، دنبال میکند و بار دیگر رازی جدید در مارسی گشوده میشود. در پی صفحاتی که به دنبال هم میآیند، نگران اشتباهات قهرمان داستان هستیم و در عین حال حقایق حیرتآوری بر ما نمایان میشود و این راز مهارت کنتروسی است.
در کتاب شبح خیابان سن ژاک نیز شهر مارسی از اهمیت بسزایی برخوردار است. این داستان در سال ١٩٠۶ اتفاق میافتد. در پارک شخصی لامیتیجا، جسدی پیدا میشود که متعلق به ١٠سال پیش است. چند روز بعد نگهبان پارک پس از دیدن نامههای تهدیدآمیزی ناگهان میمیرد. اونوره کاستلن، مالک آنجا، اولین کسی است که مورد سوءظن قرار میگیرد اما خیلی زود از آن رهایی مییابد. رائول سینیوره با کمک عمویش اوژن باروتو که رئیس پلیس است، در تعقیب اطلاعات برای ستون جنایی روزنامه پوتی پروونسال، شیفته این ماجرا میشود. او با شوروهیجان اولین دوست دوران مدرسهاش، ادوارد کاستلن را پیدا میکند و ادوارد درباره وقایع شوم پیشآمده در ملک پدریاش اطلاعات دست اولی به او میدهد. بهخاطر یکسری مسائل سیاسی آن دوران، رائول آزادانه اقدام به تحقیق و کسب اطلاعات بیشتر میکند. او با زنش، سسیل بهدنبال ماجرا میرود و در ملاقاتی که ترتیب میدهد، نگهبان آدمکش و شبح نگران حضور دارند. پس از راز بلانکارد، اشتباه پدر ریچارد، راز دکتر دانگلار و دو جنایت در خیابان بلو، ژان کنتروسی راز جدیدی را بار دیگر در مارسی برای ما تعریف میکند. او از نویسندگانی است که برای شهر مارسی و متعلقات آن ارزش زیادی قایل بوده تا جایی که گاهی از نگاه مارسی به مسائل مینگرد و به این شهر مانند قهرمانهای داستانهایش جان میبخشد.
ژان کلود ایزو
ژان کلود ایزو، نویسندهای فرانسوی بود که در ٢٠ ژوئن ١٩۴۵ در شهر مارسی به دنیا آمد. پدرش ایتالیایی بود و در سال ١٩٢٨ به مارسی مهاجرت کرده بود. مادرش در محله پانیه مارسی به دنیا آمده بود. پدر ایزو پیشخدمت بار و مادرش که والدینی اسپانیایی داشت، خیاط بود. او در مدرسه سرآمد بود و بیشتر وقت خود را پشت میز به نوشتن داستان و شعر صرف میکرد اما به دلیل وضع مهاجرت شان، او را به یک مدرسه فنی فرستادند که در آن مجبور بود کار با یک ماشینتراش را بیاموزد. ژان کلود ایزو در سال ١٩۶٣ در یک کتابفروشی کار میکرد و در ١٩۶۴ برای خدمت سربازی فراخوانده شد: ابتدا در تولن همراه با یکماه گرسنگی و سپس در جیبوتی. او آنجا یک ماهونیم زندانی کشید و طی این دوران حدود ١۵ کیلوگرم از وزن خود را از دست داد. او در سال ١٩۶۶ از حزب سوسیالیست متحد طرفداری کرد و در ژوئن ١٩۶٨ در مارسی نامزد انتخابات قوه مقننه شد. سپس از حزب کمونیست فرانسه حمایت کرد، روزنامهنگار و سردبیر روزنامه کمونیست مارسیز شد.
در سال ١٩٧٠ نخستین مجموعه شعر خود را به نام اشعاری با صدای بلند نوشت. در سال ١٩٧٨ رابطهاش را با حزب کمونیست فرانسه قطع کرد، مارسی را ترک کرد و در چندین مجله نوشت. در سال ١٩٩۵ از طرف میشل لوبری و پاتریک رینال تشویق شد و سری نوآر مجموع خهاوپس را به چاپ رساند که به موفقیت بینظیری دست یافت. در ١٩٩۶ شورمو و در سال ١٩٩٧ رمان دریانوردان گمشده و مجموعه شعری با نام دور از همه سواحل را به رشته تحریر درآورد. در سال ١٩٩٨ در باب تجزیهوتحلیل مافیا، جلد آخر سهگانه مارسی خود را با نام سولئا به چاپ رساند و در ١٩٩٩ آفتاب محتضران را نوشت. او خیلی زود بر اثر سرطان در ژانویه سال ٢٠٠٠ در ۵۴ سالگی جان خود را از دست داد. شهر مارسی در کتاب دریانوردان گمشده مانند دیگر آثار ژان کلود ایزو دارای نقشی بسیار پررنگ است. در یک صبح بارانی در بندر مارسی سه دریانورد درحالیکه بر اثر مستی عقل از سرشان پریده، از خواب بلند میشوند. ۵ماه است که کشتی باری آنها در اسکله لنگر انداخته و مالک کشتی که ورشکسته شده، فرار کرده است. کشتی و سه نفر آن محکومند به انتظار بنشینند تا معلوم شود عدالت آینده آنها را چگونه رقم میزند. اینجاست که باید زنده ماند میان دریا و زمین، جایی که موجودات دیگر در جستوجوی معنای وجود، سرگردان هستند. مارسی مانند زنی زیبا نگاهش به آنها و کسانی که تازه از دریا رسیدهاند مانده و خاطرات خوشبختی و سادگی آنها را که از آسمان به دریا میبارید، به یادشان میآورد. ژان کلود ایزو، شاعر مارسی که این شهر را مانند پرسوناژی جداگانه در تمام رمانهایش به نمایش میگذارد، بهویژه در سهگانه نوآر خود، مجموع خهاوپس، شورمو و سولئا، مسحور سرنوشت موجودات سرگردان و گمگشتگی آنها شده است و در همین لحظه واژگونشدن، آنها را که از سوی خوشبختی طرد شدهاند، در کاری جبرانناپذیر شرکت میدهد. رمان آخر او، آفتاب محتضران به انسانهایی مربوط میشود که مانند همین شخصیتها پشت اسامیشان گم شدهاند.
در خهاوپس نیز چندین قتل در شهر مارسی به وقوع میپیوندد: ابتدا قتل مانو، سپس اوگو، دو دوست دوران کودکی فابیو مونتال که در گذشته لات و بیسروپایی بود اما اکنون پلیس شده است. فابیو پس از پیدا شدن جسد دانشجویی که میشناخت، تصمیم گرفت سرنخی بیابد اما مسأله اینجا بود که نمیدانست باید با چه کسی بجنگد. دزدها مظنون بودند. پلیس از کنار این مسائل بیاعتنا گذر میکرد. مونتال بهقدر کافی مقاومت میکند تا حقیقت را کشف کند اما در خلال رمان سروکله کابوسهای گذشته او کمکم پیدا میشود. در این رمان نویسنده با نوشتهای شفاف که خوب میداند چطور حس آفتاب مدیترانه را منتقل کند، با قلمموی خود پرترهای متضاد با شهر مارسی، زادگاهش میکشد، سرزمین استقبال، سرزمین تبعید، سرزمین زنان و مردان همدل و همدرد و گمگشته در دنیا که فکر و ذکرشان را پول پر کرده و مرگ را ناچیز میانگارند. این کتاب که جایزه فستیوال سن نازر در سال ١٩٩۶ را از آن خود کرده، نخستین رمان از سهگانه ژان کلود ایزو بهشمار میرود.
در رمان شورمو نیز شهر مارسی به نوعی چارچوب رمان را شکل میدهد. فابیو مونتال از نیروی پلیس استعفا میدهد و دوستش لولا نیز او را ترک میکند. تنها و بیکار در کلبه مارسی خود با چشماندازی رو به دریا شاهد گذشتن روزهایی خوش است که گلو، دخترعموی زیبای او گریان از راه میرسد و میگوید پسرش گیتو ناپدید شده است. بهزودی جسم بیجان پسرک را کنار جسد مورخی الجزایری، پناهنده فرانسه پیدا میکنند. گیتو وارد داستانی معماگونه شده است. چه کسی میتوانست آنقدر نفرتانگیز این پسر را بکشد. مونتال در جستوجوی قاتل به محلههای شمال شهر مارسی بازمیگردد. در اوج بیکاری و اعتیاد و نژادپرستی دنبال کسی میگردد که از این فساد فراگیر حاضر در همهجا که از ترس و حمام خون تغذیه میکند، نفع ببرد. شورمو، دومین رمان از سهگانه مارسی ژان کلود ایزو، رمان جنایی است که بیشک خشونت آن دوران را به تصویر میکشد.
در سولئا، جلد پایانی سهگانه مارسی، روزنامهنگار جوانی اهل مارسی به نام بابت دچار دردسر بزرگی شده است. رؤیای زندگی او، گزارشی وسیع از مافیای جنوب فرانسه درنهایت به پایان رسیده است. اما به چه قیمتی! این مسأله در گذشته به قیمت جان معشوقش که قاتلان بیرحمی در تعقیبش بودند، تمام شده بود. بابت اکنون در کوههای سون پناه گرفته است و کارش را برای دوستش، فابیو مونتال که در گذشته پلیس بوده، میفرستد. بهزودی قتلها دور فابیو را میگیرند و او اینبار بسیار خشمگین بهدنبال انتقام بیگناهان است. این سهگانه بسیار بدبینانه تلقی میشود. حس افتادن در اعماق جهنم و به سیاهترین شکل، بدجنسی بشر را نمایان میکند که نتیجهاش خونهای منجمدشده و جسدهای ازنفس افتادهاند. سهگانه مارسی این نویسنده بزرگ با بازی آلن دلون در نقش فابیو مونتال بیش از پیش شهرت یافته است.
فیلیپ کارز
فیلیپ کارز که در ۶ آوریل ١٩۵۶ در محله محبوب پانیه شهر مارسی به دنیا آمده، نویسنده، فیلمنامهنویس و طراح فرانسوی است. او که در مطبوعات وقایعنگار بود، کارگردان سریالهای تلویزیونی و فیلمهای تخیلی و مستند نیز است. کارز تحصیلات دوران مدرسه را در سن ژوزف در مدرسه کاتولیکی که در محله میدان کاستلان قرار گرفته، گذراند سپس تحصیلاتش را در یک مدرسه عمومی دنبال کرد. در کنار کارهای سینماییاش تصمیم گرفت وارد دنیای ادبیات شود و از ادبیات کودک و نوجوان شروع کرد و سپس ژانر پلیسی را برگزید. او از تجارب شخصیاش برای نوشتن رمانهایش الهام گرفت. اینچنین بود که در کتابهایش قصههای کوتاه و کاریکاتورهایی از شهر مارسی را به زیبایی حکایت میکند. از حقایقی که در سالهای ٩٠ در مارسی اتفاق افتاده، سخن میراند و آنها را با طنز تلخ و نقد رفتارهای اجتماعی درهممیآمیزد. از ١۶ رمان بلند او میتوان به هربار آنها را بکش، تار خانه و برویم تا انتهای دلسردی اشاره کرد. در رمان داستان عاشقانه زیبا اهمیت شهر مارسی به وضوح دیده میشود. زنی ثروتمند، نوازنده جاز، یک قوطی ماست، چاقوی ضامندار، یک بیمار روانی حسود، چهار بسته آرد، دانسینگ قدیمیها، کلت متعلق به سال ١٩١١، یک کامیون فریزرمانند در شکلگیری این رمان جنایی نقش اساسی دارند و نمایش تاکسیهای مارسی جای ویژهای را در داستان به خود اختصاص میدهد. در رمان دیگری از فیلیپ کارز، مجلس رقص کاگل نیز شهر مارسی بیش از پیش میدرخشد. کاگل غذای ویژه مارسی است. داستان در مورد دختربچهای پیشگو و زرنگ است که مهارت حرف زدن پرطمطراق و همراه با چاپلوسی را دارد و همواره او را درحال جویدن آدامس و با کفشهایی با لژ ٣٠سانتی میبینیم که هنگام راهرفتن بهراحتی تعادل خود را روی آنها حفظ میکند. او در اعماق شهر بیروح و افسردهاش، رؤیای این را در سر دارد که ستاره موسیقی شود مانند آلوینا استوارت یا سلن دیون، اما لئو گرداننده فقیر دانسینگ زودیاک، او را برای کار نزد خود مناسب میبیند. بنابراین فلیکس نخستین پرنس جذاب خود را با حقوقی ناچیز به چنگ میآورد. دختربچه برای رسیدن و تحقق بخشیدن به رؤیاهایش به این خواسته او تن میدهد. چندی بعد او که حامله است از کلوب فیلمی که آلبانیاییها در بلژیک میگرفتند تا کمپ کولیهای اسپانیایی در بندر بوک گذر میکند. این گشتوگذار به کابوس میانجامد، بهویژه با لئوی بزرگ و نمایندهاش ملگیبسون که در قطار او را به دام میاندازد. تأثیر شهر مارسی در رمانهای کارز به روشنی پیداست و بیشک این مارسی است که شکل رمان را تغییر داده و با کوچهها و خیابانها و چشماندازهای زیبایش به آن معنا میبخشد.
*استاد دانشگاه، دانشجوی دکترا در رشته زبان و ادبیات فرانسه
شهروند