این مقاله را به اشتراک بگذارید
مروری بر برخی ترجمههای مجموعه نقاب
چهرههای تاریکی
«مجموعه نقاب» که به انتشار ژانر ادبیات پلیسی و معمایی جهان میپردازد، چند سالی است که در انتشارات جهان کتاب منتشر میشود و تاکنون ترجمههایی از آثار نویسندگان فرانسوی، انگلیسی و آلمانیزبان منتشر کرده است. اولین اثری که در این مجموعه منتشر شد، «چشم زخم» نوشته پییر بوالو و توماس نارسژاک بود که با ترجمه عباس آگاهی منتشر شد. این مجموعه تا مدتی به ادبیات پلیسی فرانسه که توسط آگاهی ترجمه میشد، اختصاص داشت اما بعد از مدتی مترجمان دیگری هم به این مجموعه اضافه شدند و آثار انگلیسی و آلمانیزبان هم در این مجموعه منتشر شدند. بخش مهمی از عناوین مجموعه نقاب به آثار ژرژ سیمنون مربوط است که همه آنها با ترجمه عباس آگاهی چاپ شدهاند. در ایران، سابقه ترجمه از آثار سیمنون به قبل از انقلاب برمیگردد و در این سالها نیز مترجمان دیگری به صورت پراکنده به ترجمه آثار او پرداختهاند. اما آگاهی در مجموعه نقاب، تاکنون آثاری از سیمنون را ترجمه کرده که با محوریت سربازرس مگره نوشته شدهاند. آثاری مثل «دلواپسیهای مگره»، «مگره از خود دفاع میکند»، «تردید مگره»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره»، «سفر مگره»، «دوست مادام مگره»، «مگره در کافه لیبرتی»، «ناکامی مگره»، «مگره دام میگسترد» و «مگره و جسد بیسر». سیمنون نویسنده فرانسویزبان بلژیکی است که در فضاسازیهای ملموس و به تصویرکشیدن روحیات شخصیتهای داستانیاش مشهور است. شیوه تحقیق سربازرس مگره نیز بر همین قاعده استوار است. او در مواجهه با معماهایی پیشرویش، با خونسردی مخصوص به خود، ابتدا حال و هوای فضای وقوع حادثه را ملموس میکند و بعد به کنکاش در ذهنیات و روحیات شخصیتهای ماجرا میپردازد تا موفق به حل معما شود. سیمنون از پرکارترین نویسندگان فرانسویزبان است و آثار بسیاری نوشته که با نام اصلی یا مستعار منتشر شدهاند. سیمنون یکی از مهمترین نویسندگان ژانر ادبیات پلیسی جهان است و به جز استقبال عام، موردتوجه مخاطبان خاص هم بوده و برای مثال با ستایش آندره ژید یا مارسل امه هم روبهرو بوده است. سیمنون در آثارش توجه ویژهای به لایهها و قشرهای مختلف جامعه دارد و شخصیتهای داستانش را از مردم عادی جامعه انتخاب میکند و به این ترتیب تصویری از کلیت جامعه فرانسه در قرن بیستم به دست میدهد. او در برخی از آثارش به هجو طبقه اشراف هم پرداخته است. مثلا در داستان «سفر مگره»، فضایی از تالارها و مکانهای اشرافی تصویر شده و روحیات و عادات این طبقه اجتماعی ترسیم شده است. زنان و مردانی که از انجام بدیهیترین امور روزمره زندگی ناتواناند و نیازمند کمک انبوه دیگری از زنان و مردانیاند که متعلق به طبقه دیگریاند. سیمنون در این داستان، میلیاردرهای بیکارهای را به صحنه آورده و تصویری مضحک از زندگی آنها ارایه داده است. اما از دیگر ویژگیهای آثار سیمنون و مشخصا داستانهایی که با محوریت مگره نوشته شدهاند، همدلی و همدردی مگره با مجرمان و گناهکارانی است که خود قربانی جامعه و شرایط حاکم بر آن هستند. مگره در ماجراهایی که برایش پیش میآید، پا به مکانهایی از گوشه و کنار جامعه میگذارد و با لایههای مختلف اجتماعی روبهرو میشود، مثلا در داستان «مگره و جسد بیسر»، کشف جسد مردی در میان گلولای کف آب بند یک رودخانه، او را به کافهای در بارانداز میکشاند و ورود به این مکان آغازگر حکایتهایی است که ریشه در سالهایی دراز پیش از این و روستایی کیلومترها دور از پاریس دارد
.
اما آگاهی به جز داستانهای سیمنون، آثاری از نویسندگان دیگر هم ترجمه کرده که برخی از آنها تا پیش از این چندان در ایران شناختهشده نبودهاند. برای مثال، میتوان به داستانهایی اشاره کرد که به صورت مشترک توسط پییر بوالو و توماس نارسژاک نوشته شدهاند. «مرغان شب» یکی از این داستانها است که مدتی پیش منتشر شد. داستان این رمان، در حاشیه وقایع می۶٨ در پاریس روی میدهد و روایتی است از مواجهه عشق و احساسات انسانی با ایدئولوژی متصلب و نفوذناپذیر. قهرمان این داستان بهواسطه نوشتن خاطرات خود یا به یک معنا تنبهاعترافدادن، آنهم از صافی ذهنی پریشان، تصویری از وضعیت استالینی حاکم بر روسیه و اروپایشرقی ارایه میدهد. او در تظاهرات خیابانی شورش می۶٨، گرفتار عشق دختری شده که از اعضای حزب استالینیستی است و این «عشق ناممکن» او را به تغییر اسم و تغییر موقعیت میکشاند و بعد هم مرز میان واقعیت و خیال برایش از بین میرود و دچار خیال و اوهام و اشباح میشود. در این داستان، سیر وقوع رخدادها خطی افقی را دنبال نمیکنند و راوی داستان، گرفتار هیجانهای روحی، ضمن حکایت سرنوشت حیرتانگیز خود، پیوسته بین خاطرات گذشته و زمان حال در رفتوآمد است. به این ترتیب، حدیث نفس راوی، بین رخدادهای می۶٨ و ٢١ سال بعد، یعنی نوامبر ١٩٨٩ و سقوط دیوار برلین در نوسان است. این روایت، مدام با آرزوهای نافرجام و نگرانیهای زندگی کنونی راوی درهم میآمیزد. آگاهی از این دو نویسنده، آثار دیگری مثل «چشمزخم»، «زنی که دیگر نبود»، «مادهگرگها»، «آخر خط»، «سرگیجه»، «چهرههای تاریکی»، «اعضای یک پیکر»، «مردان بدون زنان» و «با دلباختگی» را هم ترجمه کرده است. در داستان «با دلباختگی»، به شیوه معمول نویسندگانش، با تحلیلهای روانی شخصیتی بیثبات و شکننده روبهرو هستیم که دلباخته زنی بهغایت مغرور و بااراده میشود. این دلباختگی به فرجام تاثرانگیزی میانجامد و میبینیم که قربانیان واقعی، همگی، حامل سقوط اخلاقی و نابودی خویشند.
اما آگاهی داستانهایی از نویسندگان دیگری هم ترجمه کرده که در مجموعه نقاب منتشر شدهاند. او داستانهای «بهخاطر بلیندا»، «آسوده بخواب، کاترین!»، «پاکو یادت هست؟» و «این ریموندی ابله…» را از شارل اگزبریا، «زود برو، دیر برگرد» از فرد وارگاس، «پیچوخمها» از پل آندروتا، «قاتل ساکن شماره ٢١» از س.آ. استیمن، «دست سرنوشت» از گیوم موسو، «آسانسور» از فردریک دار و «جزیره خاموشان» از لوییز باشلری را هم به فارسی برگردانده است.
****
من کمال کایانکایا هستم
«تولدت مبارک، آقا کمال!»، یکی از تازهترین رمانهای پلیسی، مجموعه نقاب است؛ مجموعهای که چندسالی است از طرف انتشارات جهان کتاب منتشر میشود و به ادبیات پلیسی اختصاص دارد. تولدت مبارک آقا کمال، یکی از رمانهای پلیسی مطرح آلمانی است. رمانی که نویسنده آن، یاکوب آرژونی، با نوشتن آن نام یک کارآگاه خصوصی ترک – آلمانی به نام «کمال کایانکایا» را به فهرست کارآگاههای خصوصی ادبیات پلیسی جهان اضافه کرد. شخصیتی که خلق او را به مثابه انقلابی در داستاننویسی پلیسی آلمانی دانستهاند. تولدت مبارک آقا کمال، رمانی پرکشش است که از همان سطرهای اول مخاطب را با خود درگیر میکند. داستان این رمان داستان قتل احمد هامول و حل معمای قتل اوست. کمال کایانکایا درست در روز تولدش مامور تحقیق روی این پرونده قتل شده و سرانجام موفق میشود گره این معما را باز کند. یاکوب آرژونی تولدت مبارک آقا کمال را در ٢٢سالگی نوشت و بعد از آن رمانهای دیگری را هم با شخصیت کمال کایانکایا خلق کرد و این شخصیت بسیار مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت. به طوری که برخی منتقدان، این شخصیت را بهترین خلف شخصیتهایی چون سام اسپید – قهرمان چند اثر داشیل هامت – و فیلیپ مارلو – قهرمان رمانهای ریموند چندلر – دانستهاند. در روزنامه دیتسایت، این شخصیت اینگونه معرفی شده است: «کمال کایانکایا، مردی ترک با پاسپورت آلمانی، با زبان تندش به همهچیز اعتراض دارد و با طعنه سخن میگوید. او به همسایه آلمانیاش با «های هیتلر» سلام میگوید و این کار را به خاطر و به جای ما انجام میدهد. کمال کایانکایا مناسبترین مرد این زمان است…». کمال کایانکایا، کارآگاهی است که زبان و لحنی تندوتیز و به طنز و طعنه آمیخته دارد و این یکی از ویژگیهایی است که در کنار معماییبودن رمان، خواندن آن را جذاب میکند و خواننده را با خود میکشاند. کافی است به سطرهایی از رمان نگاه کنیم: «اتاقی بزرگ بود با سه میز تحریر کهنه و فکسنی چوبی که یکی از آنها زیر پروندههای تلنبارشده گم شده بود. در پشت همان میز، صاحب آن صدای بم نشسته بود. قیافه روشنفکرهایی را داشت که میگرن دارند. جای عینک هم روی دماغش افتاده بود و با محنت دسته عینکش را میجوید. پیش رویش بخار قهوه سیاه به هوا میرفت. از گوشهای رادیو داشت پیشگویی وضع هوا را مینالید. بوی یک سیگار برگ کلفت میآمد. پس فوت هم به این طبقه برگشته بود. طرف چینی پر از نگرانی به پیشانی و دور چشمهایش انداخت. گویی وزن یک کیسه سیبزمینی روی کمرش سنگینی میکند و مثل کسی که به دندان پزشک نگاه میکند به من نظر انداخت. از آنجا که اصلا حوصله نداشت دهانش را باز کند، من این کار را به عهده گرفتم. صبح به خیر. من کمال کایانکایا هستم. برای عید کریسمس یک جواز کارآگاهی هدیه گرفتهام…»
شرق