این مقاله را به اشتراک بگذارید
در مدح و ذم نهضت رهایی بخش سیاه پوستان
نگاهی به فیلم هشت نفرت انگیز ساخته کوئنتین تارانتینو
کامل حسینی
با دیدن فیلم هشت نفرت انگیز از بار سنگین کدام یک از گناهان بشریت به ستوه می آییم؟از گناه مردانی که خیلی آسان و بدون محاکمه می کشند تا در ازایش پاداش بگیرند؟از گناه جامعه ای که در آن زنانش تبدیل به جانی می شوند؟یا از گناه خود زنانی که با وجود معمولا نماد عاطفه و مهربانی بودن اما دستشان به خون آغشته است؟یا از گناه سیاپوستانی که در راه احقاق حق خود از هر نوع خشونتی ابا ندارند و از جاده اعتدال منحرف می شوند؛یا از قتل عام زنان و مردان بی گناه در قهوه خانه؟از گناه رها نمودن اسب های زخمی در میان برف سنگین کوهستانی؟تارانتینو در نمایش خشونت ،آنقدرمحکم و بی مقدمه عمل می کند که از همان آغاز میزانسنی کاملا غرق در خون و خشونت را برایمان نمایان می سازد.با حرکت آرام آرام دوربین،غمی که ما با آن در گریبانیم از همان اوایل فیلم با نشان دو جسد که در اختیار مردی سیاه پوستند نمایانترمی شود؛وضعیت ترسیم شده از همان اوایل با موج برف سنگین خشن شده در خشونت به گونه ای است که سیاه پوست خدمت کار عدالت خود نیز شاید از ترس جان خود و پیشرفتن کار تسلیم دو نعش، اسب زخمیش را به سنگ دلترین هوای برفی کوهستان می سپارد تا خودش با پای پیاده بیاید و به فرمان عدالتی عاجل لبیک بگوید که تنها معدوم ساختن مجرمان بلد است وبس. کالسکه ای که بسوی شهر "ردراک" در حرکت است حامل یک زن قاتل است و از همان اوایل نیز با کشیدن اسلحه توسط مرد نشسته در کالسکه بر روی مرد سیاه پوست به سبب ترس از حمله اش و قرمز رنگ بودن درون و بیرون کالسکه علایم و سمبل هایی زیبا شناسانه ای هستند که از همان آغاز روایت ما را به دنبال شرح وقایعی می کشانند که انسانها در لابلای تارهای خونین و خشن "عنکبوتی مانند" به دام می افتند.حتی شرایط به گونه ای است که ورود سیاه پوست به داخل کالسکه با شرایط خاص و با خلع سلاح شدن او میسر می شود.پس از سوار شدنش دیالوگی پر معنا بین او و "جان راوث"در بر می گیرد که آن هم در تناسب با فضای خونین داستان است.از همین صحنه بازهم رو به جلو که می رود همچنان دیالوگه و نماها قرمز تر می شوند و خشونت موج می زند.مرد سبیلو به گفته خودش قبلی ها را زنده نمی برد بلکه این یکی را زنده می برد تا زنی را در برابر ده هزار دلار به شهر ردراک ببرد و در آنجا شگستن گردنش را موقع اعدام ببیند و لذت ببرد،مردی که خود را مامور دادگاه معرفی می نماید او هم در ازای هفت هزار دلار دو جسد را تسلیم قانون می نماید.تو گویی قانون، اولین و آخرین راهش عاجلانه تنها گردن زدن خلافکاران است به جای سعی در اصلاح تدریجی آنها و می خواهد وجدان عدالتخواهش زود خرسند شود.اما این تمام ماجرانیست.سر راه چند قدم جلوتر مردی سر راهشان می آید که مدعی است کلانتر جدید شهر رد راک است.چقدر عجیب این گزینه اینجا در روایت گنجانده شده است.همگی به گونه ای خلعت خونین پوشیده اند که مقصدشان هم یک شهر بنام رد راک است.شهری که در آنجا درخت عدالت با تصمیم جایزه گذاشتن برای سر افراد آبیاری می شود.مرد سرگردان است و گویا به سبب اینکه اسبش مصدوم شده است نتوانسته با سفرش ادامه دهد و در سرمایی شدید و برف مانده است،جان روث به سبب ترس از جان خود به رویش اسلحه می کشد ولی در برابر، مرد خود را کلانتر تازه شهر رد راک معرفی می نماید و می گوید" اگر بذاری من اینجا بمیرم قاتل محسوب می شی چون واسه سرم جایزه نگذاشته اند."انگار مرگ آدم ها در یک دوگانگی عجیبی وضعیت ها را معنا می کند و حتی گناهکاری یا بی گناهی آدم ها را همین جایزه معلوم می کند.دوگانگی اینکه یاکسی هستی که بی گناهی و مرگ طبیعی داری(برای سرت جایزه نگذاشته اند) یا اینکه یک مجرم هستی و برای سرت جایزه گذاشته اند.سرانجام او را به داخل کالسکه راه می دهند و از اینجا دیالوگ هایی در بر می گیرد که وضعیت بحرانی و آشفته آن دوران را معلوم می نماید.وضعیتی که خون در برابر خون به طرز بی رحمانه ای وضعیت را روبه جلو می برد آن هم بحث بر سر شورشیان سفید پوست که سیاهان آزاد شده را هم می کشند.کلانتر جدید با سیاه پوست همدیگر را به قتل و خشونت متهم می نمایند.مرد سفید پوست به گونه ای سخن می گوید که سفید پوستان از خودشان دفاع شرافتمندانه دارند و در برابر هم سیاه پوست از خشونت ها و انتقام هایی شدید مثل سوزاندن و سلاخی نمودن دفاع می نماید چون می خواهد علیه ستم حاکم قد علم کند و در یک فضای کوچک کالسکه چنان درگیری لفظی صورت می گیرد که سیاه پوست مجبور به گذاشتن اسلحه روی مرد سفید پوست می شود تا او را از ادامه توهین به رنگین پوستیش منع کند.اکنون زمان آن است که "جان روث" و مرد سیاه پوست از راه برسند تا در قهوه خونه اتراق نمایند و با ریتم آرام دوربین،نمایش ورود طنز آمیز گروه نفرت انگیز شکل می گیرد مثلا معرفی خود و سپس آرام آرام سخن گفتن و ابراز احساس خشم و نفرت یا بی اعتمادی و گرفتن اسلحه بر روی آنها و سپس خلع سلاح نمودن آنها(نماد عدم اعتماد به وضعیت موجود که در آن ساکن هستی) و در نهایت نشستن بر سرسفره خوردن آبگوشت.اما تعلیقی پر از دلهره عجیب در لابلای دوربین آرام تارانتینو سر بر می آورد و بطوری استادانه این تعلیق سر انجام به یک غافلگیری فوق العاده زیبا پیوند می خورد.سکانسی را به یاد بیاوریم که در آن قهوه ی آماده شده مسموم می شود و چه حادثه ای به دنبال خود می آورد و سپس هنگامی که زن به جرم سکوت در برابر مسموم شدن قهوه مورد تهدید است و همچنین چگونه مرد سیاه پوست مورد هدف تیر کسی قرار می گیرد گه در زیر زمین خانه خود را پنهان نموده است.البته حرکت چرخش دوربین به نقطه ای عجیب و زیر پاه های مرد سیه پوست به گونه ای مرموز اتفاق می افتد و سپس نمایش مرد در زیر زمین که خود را قایم نموده است برای آزاد سازی خواهرش سنگ تمام گذاشته است تا این غافل گیری را رقم می خورد .
هشت نفرت انگیز از لحاظ ساختار روایت به دو بخش تقسیم می شود بخش اول در واقع همان ورود خونین کسانی است که خبر دارند "جان راوث"به این قهوه خونه می رسد برای اتراق و قصد آزاد سازی او را دارند و سپس ورود آنها که منجر به قتل صاحبان و خدمت کاران آنجا می شود به گونه ای غم انگیز طرح ریزی شده است البته برای هیجان و غافلگیری تمام عیار، نمایش این بخش اول روایت به تعویق می افتد و بخش دوم روایت جایش را می گیرد یعنی اول بخش دوم واقعه ذکر می شود و از طریق همان غافلگیری (شلیک ناگهانی از زیر زمین به سیاه پوست) ما به حقیقت ماجرا و رخداد دها ی قبلی پی می بریم.داستان هشت نفرت انگیز داستان واقعی همه کسانی است که در یک بازی عبث به ظاهر عدالت طلبانه به آسانترین وجه ممکن پاسخ خون را با خون می دهند و همچنین اشاره به نهضت آزادی سیاه پوستان و ماجرای لغو برده داری است که اگر چه به ظاهر این نهضت عدالت طلبانه و انسانی بوده است اما عاملان آنها هم در این راه به خشونت هایی دست زده اند که فراتر از حالت انصاف و کرامت انسانی بوده است تا آنجاییکه مرد سیاه پوست در گفت و گو با مردی مسن ،ماجرای اسیر نمودن سفید پوستی بازگویی می کند که قصد جان او را داشته و در مقابل ،سیاه پوست او را خلع سلاح می نماید و با وجود تسلیم شدن سفید پوست اما با مبتذلترین رفتار و بی رحمانه ترین شیوه ،سفید پوست را به قتل می رساند.این سیاه پوست کسی است که لینکلن ریس جمهور وقت آمریکا برایش نامه نوشته است و از امید به رهایی سیاهان برایش نوشته است و تلاش مردسیاه پوست را تحسین نموده است اما این نامه تحسین آمیز و خوشبینانه هم شاید به گونه ای سمبل غافل بودن لینکلن از وجه خشونت آمیز و بی رحمانه است که گاهی در بطن نهضت هایی رهایی بخش و ضد نژاد پرستانه خوابیده است؛ این معنای تداعی شده منفی نامه هنگامی بر جسته تر می شود که در پایان،مرد سیاه پوست و کلانتر زن زخمی و کاملا ناتوان را به طرز فجیعانه ای با طناب خفه می کنند وبلا فاصله ،نامه ی لینکلن به افتخار توسط کلانتر خوانده می شود درست زمانی که دست هر دو کاملا آغشته به خون است با دوربین کاملا آرام آرام همراه با خواندن نامه هر دو مرد را در حالتی از نمای افقی نمایش می شوند و سپس دوربین آهسته رو به بالا می رود و از بالای جسد به طناب آویخته (زاویه سر پایین دوربین تارانتینو)باز نشان می دهد که چگونه یک حرکت ضد خشونت گاهی چگونه خودش هم به آهستگی به سمت خشونت دیگر که همان اعدام و انهدام است مانند دوربین رو به بالا قد می کشد
.شاید حوادث های خونین نهضت به گونه های اشاره دارد به اینکه خشونت ها و طغیان فراوان سیاه پوستان ریشه در ناعدالتی و ظلم سفید پوستان هم دارد .حقیقتا اهمیت این نامه به عنوان یک سمبل مهم در فرایند توالی زمانی رویداها همواره فراز و نشیب هایی طی می کند و بسیاری از حوادث فیلم متأثر از مفهوم نمادین این نامه لینکلن است که اول "جان راوث" آن را امری معتبر می داند و سپس توسط کلانتر جدید شهر ردراک مورد تمسخر و بدگمانی واقع می شود و سپس در نزدیک پایان به نوعی نماد عظمت و انسانیت دوباره توسط خود کلانتر تعبیر می شود و سرانجام خونین ترین حالت را به خود می گیرد که به نوعی شاید تداعی این حقیقت باشد که راه عدالت طلبانه لینکلن ناخواسته به سبب افراطی بودن بعضی سیاه پوستها خونبارتر می شود البته توجه به عنوان فیلم هم مهم است که مرد سیاه در میان هشت نفر جایی دارد که نفرت انگیز نام گرفته اند.
اما به نظر نگارنده توجه به یک پارامتر مهم نیاز است تا بتوان درباره خشونتی که در این کار تارانتینو موج می زند قضاوت نمود؛خشونت در این فیلم تارانتینو شاید کمتر جنبه سرگرمی و اکشن وار دارد وبیشتر به گونه ای همراه با طرح نماها و سمبل هایی اکران می شود که حس بد فرجامی وعبث بودن خشونت وانتقام را در ما برانگیزد واینکه با قتل دیگران،سرانجام خون به طرف خود ما برمی گردد مثلا سکانسی را به یاد بیاوریم که در آن سیاه پوست، کله مردی را با اسلحه متلاشی می نماید که خونش بر صورت خواهرش می پاشد.تارانتینوهنرمندانه با خلق چنین سکانس و علایم هایی به ضمیر خود آگاه و ناخود آگاه مخاطب نفوذ می نماید تا او را هر چه بیشتر از قباحت خشونت آگاه نماید.اکنون که فیلم پایان یافته است به حقیقت تصاویر تارانتینو پی می بریم؛اینکه روح انسانی حقیقتا در چنین فضای خونینی از جانی شدن زن و دارو دسته برادرش،جامعه ،دادگاهی که توجه چندانی به اصلاح ندارد و بیشتر مجازات می شناسد ،از سیاه پوست وکلانتر ــ که همگی در خشونت به همدیگر وصل شده اند و تارهای عنکبوتی خونینی تنیده اند ــ شدیدا به ستوه آمده است.