این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
داستانی که مخاطب را مسخ میکند
«فرانتس کافکا» 133 ساله شده و با وجود گذر ۱۰۱ سال از عمر اثر مطرحش، «مسخ» هنوز و همچنان از مهمترین و تحسینشدهترین داستانهای ادبیات جهان شمرده میشود.
سوم جولای سالروز تولد «فرانتس کافکا» نویسندهای است که کارهایش بعد از یک قرن هنوز موضوع مقالات و پایاننامههای دانشگاهی قرار میگیرند. به این مناسبت نکاتی را که شاید کمتر درباره «مسخ»، داستان کوتاه اما پرمغز این نویسنده چکی آلمانیزبان و زندگی او خوانده باشید مرور میکنیم:
- دوستداران ادبیات سال ۲۰۱۵ را به عنوان صدمین سال انتشار «مسخ» جشن گرفتند، اما در واقع «کافکا» کار روی این شاهکار ادبی را در پاییز ۱۹۱۲ شروع کرد و در هفتم دسامبر همان سال به پایان برد. پیچیدگی مذاکرات با ناشران، درگرفتن جنگ جهانی اول و شرایط دیگر باعث تاخیر در به چاپ رسیدن این اثر شد. سرانجام هم «مسخ» ابتدا در ماهنامه آوانگارد «ویسن بلاتر» منتشر شد و سپس در قالب کتاب به بازار آمد.
- «الیاس کانتی» درباره این کتاب گفته است: این داستان چیزی است که «کافکا» هرگز نمیتوانست از آن فراتر برود، چون هیچ چیز فراتر از «مسخ» وجود ندارد.
- جایگاه «کافکا» بعد از تحسین بیمانند «جورج اشتینر» از او در دنیای ادبیات تثبیت شد؛ وی درباره این نویسنده اهل جمهوری چک گفت: «کافکا» تنها نویسندهای است که برای خودش یک حرف الفبا دارد: «K».
- «مسخ» یکی از ماندگارترین آثار ادبیات جهان است؛ این داستان ویژگیهایی در خود دارد که حتی برترین آثار ژانر وحشت و تعلیقِ «چخوف»، «جویس» و «مونرو» هم یارای مقابله با آن را ندارند. داستان مردی که صبح مثل هر روز بیدار میشود اما خود را به شکل حشرهای مهیب و بزرگ مییابد، سرشار از احساسات متناقض و توامان است؛ خواننده از یک سو از تصور ظاهر «گرگور سامسا» بهتزده و منزجر میشود و با اعضای خانوادهاش که او را طرد میکنند همذاتپنداری میکند و از سوی دیگر در لحظاتی نمیتواند با «سامسا»ی بختبرگشته که با کارش خرج زندگی خانوادهاش را میداد، اما حالا نرمنرمک از دنیای انسانها دور میافتد، همدردی نکند.
- با این که «مسخ» یکی از تحسینشدهترین داستانهای ادبیات جهان است، «کافکا» خود تا پایان کار از مخلوقش راضی نبود. او درباره این کتاب نوشته است: «پایان غیرقابل تحملی دارد. تقریبا تا مغزش ناقص است. »
- این کتاب پس از مرگ نویسندهاش بین عموم مخاطبان محبوب شد؛ اخم و تمسخر واکنشهایی بودند که «مسخ» در زمان حیات «کافکا» دریافت کرد. البته ناگفته نماند که قشر سطح بالاتری از عامه مردم در آن زمان کار «کافکا» را تحسین کردند. «کارل استرنهایم» در سال ۱۹۱۵ جایزه نقدی «تئودور فونتان» خود را به «کافکا» هدیه کرد. این کار شبیه به این بود که برنده جایزه «من بوکر»، جایزه ۵۰ هزار پوندی خود را به یکی از رقیبانش اعطا کند چون اعتقاد داشته اثر او بهتر بوده است.
- «کافکا» پیش از مرگش وصیتنامهای ادبی برای دوستش «مکس برود» نوشت: مکس عزیز، آخرین درخواستم این است که هرچه به عنوان خاطرات، دستنوشته، نامه از خودم و دیگران، طرح و مطالب اینچنینی دارم، ناخوانده و به طور کامل سوزانده شود…
اگر «برود» درخواست دوست نویسندهاش را عملی میکرد، حالا شاهکاری به نام «مسخ» در دستان ما نبود. «مکس برود» دلیل تخطی از وصیتنامه «کافکا» را اینگونه عنوان کرده: او چند سال پیش هم چنین چیزی را مطرح کرده بود اما من خیلی شفاف به او گفته بودم که این کار را نخواهم کرد.
- «ولادیمیر ناباکوف» که حشرهشناسی حرفهای بود و با اشتیاق «مسخ» را در دانشگاه «کورنل» تدریس میکرد، با حساسیت فراوان روی نوع حشرهای که «گرگور» به آن تبدیل شده بود تحقیق کرد. «کافکا» واژه « Ungeziefer» را در کتابش استفاده کرده بود. «ناباکوف» تعداد پاهای زیاد، رنگ قهوهای و خمیدگی پشت و شکم را جزو خصوصیات این جانور شمرد. علاوه بر این قدرت «سامسا» برای چرخاندن کلید با آروارهاش و اندازههایی که داستان از جثه او نشان میدهد، «ناباکوف» را مطمئن کرد که جانور مورد نظر «کافکا» سوسکی بزرگ بوده است.
***
«فرانتس کافکا» یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن ۲۱ روز سوم جولای سال ۱۸۸۳ در یک خانواده یهودی آلمانیزبان در پراگ، پایتخت جمهوری چک، متولد شد.
«فرانتس» بزرگترین فرزند از جمع شش فرزند خانواده بود. زبان نخستی که او فراگرفت، آلمانی بود؛ اما بعدها توانست زبان چکی را نیز بیاموزد. علاقهاش به زبان فرانسه، او را به آموختن این زبان کشاند و بیش از هر نویسنده دیگری به «گوستاو فلوبر» علاقهمند بود.
بعد از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه، به دانشگاه آلمانی «چارلز فردیناند» در پراگ رفت و در ابتدا به تحصیل شیمی پرداخت؛ اما بعد از دو هفته رشتهاش را به حقوق تغییر داد و در سال ۱۹۰۶ موفق به کسب دکترای حقوق شد.
تا هنگام مرگ، آثار و سبک نگارش «کافکا» توجه کمی را جلب میکرد. وی پیش از مرگ، از دوست نزدیک و مدیر برنامههای ادبیاش، «ماکس برود» خواست تا تمام دستنوشتههایش را از بین ببرد.
«دورا دیامانت» که «کافکا» به او علاقهمند بود، تا حدودی این درخواست را اجرا کرد؛ اما حدود ۲۰ یادداشت و ۳۵ نامهاش را نگه داشت که البته در سال ۱۹۳۳ به دست گشتاپو افتاد. هرچند هنوز تحقیقات برای یافتن دستنوشتههای «کافکا» در حال انجام است.
تمامی آثار منتشرشده «کافکا»، به جز چند نامهای که او در چک به «میلنا جنسکا» نوشت، همگی در آلمان نوشته شدند. «کافکا» سبک نگارشی منحصر به فردی داشت و البته این مسأله شاید به خاصیت زبان آلمانی برمیگردد که این امکان را به وی میداد تا از جملات بلند استفاده کند؛ جملاتی که برخی مواقع حتی به یک صفحه میرسید.
مشکل دیگری که مترجمان در برگرداندن آثار «کافکا» به انگلیسی با آن مواجه میشدند، چندمعنا بودن کلمات و واژههای مبهمی بود که این نویسنده از آنها استفاده میکرد.
دو مساله مهم که دائما ذهن «کافکا» را به خود مشغول میکرد و وی را تحت فشار قرار میداد، رابطه نابسامان او با پدرش و مذهب یهودیت وی بود. ارتباط او با پدرش در بسیاری از آثارش تاثیر گذاشته و امروزه هم از مشخصههای بارز این نویسنده برای روانکاوی ذهن وی به کار میرود. یهودی بودن «کافکا» هم از دیگر عواملی بود که موجب میشد اکثر داستانهای او حول محور تم «بیگانگی» به نگارش درآیند.
منتقدان بسیاری سعی کردهاند تا آثار «کافکا» را در قالبهای فکری و عقیدتی خاصی قرار دهند، از جمله مدرنیسم و رئالیسم جادویی، و برخی تأثیر مارکسیسم را در آثار او مانند «قصر»، «محاکمه» و یا «در تبعیدگاه» آشکار میدانند. برخی دیگر اگزیستانسیالیسم یا آنارشیسم را سبک مورد استفاده «کافکا» میدانند.
شرححالنویسان معتقدند «کافکا» همیشه فصلهای ابتدایی کتابی را که در حال نوشتنش بود، برای دوستان صمیمیاش میخواند. «میلان کوندرا» بر این باور است که نویسندگان زیادی مانند «گابریل گارسیا مارکز»، «فدریکو فلینی» و «کارلوس فوئنتس» شوخطبعی سوررئالیستی «کافکا» را در آثارشان استفاده کردهاند. «ژان پل سارتر» و «آلبر کامو» دو نویسنده نامداری بودند که بیش از همه تحت تاثیر سبک ادبی خالق «مسخ» قلم میزدند.
«کافکاییسک» (Kafkaesque) اصطلاحی است برای توصیف موقعیتهای سوررئال، مانند آنچه در رمانهای کافکا رخ میدهد، و وارد زبان انگلیسی شده است.
با این حال، خوانندگان آثار این نویسنده برای انتخاب یک اثر از او، باید توجه کافی به تاریخ چاپ کتاب داشته باشند؛ چراکه «کافکا» پیش از آنکه بتواند برخی نوشتههایش را برای چاپ آماده کند، درگذشت. بنابراین، رمانهای «قصر»، «محاکمه» و «آمریکا» (که عنوان اصلی آن «مردی که ناپدید شد» بود) همگی توسط مدیر کارهایش «مکس برود»، منتشر شدند.
فشارهای اجتماعی و افسردگیهای «کافکا» موجب شد تا او به بیماریهای متعددی مانند سل، میگرن و بیخوابی مبتلا شود. وضعیت وخیم گلوی «کافکا» این اجازه را به او نمیداد تا بتواند به اندازه کافی غذا بخورد و از آنجایی که آن زمان درمان داخل وریدی هنوز کشف نشده بود، هیچ راهی برای تغذیه او نبود، تا اینکه سرانجام در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در آسایشگاهی در منطقه «کرلینگ» نزدیک وین درگذشت. پیکر این نویسنده روز یازدهم ژوئن پس از انتقال به پراگ به خاک سپرده شد.
داستانهای کوتاه زیادی از «کافکا» به جا ماندهاند که از جمله آنها میتوان به «توصیف جنگ» (۱۹۰۴)، «مقدمات عروسی در ییلاق» (۱۹۰۷)، «تفکر» (۱۹۱۲)، «در تبعیدگاه» (۱۹۱۴)، «رییس آرامگاه» (۱۹۱۷)، «دیوار بزرگ چین» (۱۹۱۷)، «پیامی از سوی امپراتور» (۱۹۱۹) و «محاکمه» (۱۹۲۵). «قصر» (۱۹۲۶) و «آمریکا» (۱۹۲۷) اشاره کرد.
ایسنا
‘