این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
شهرت چیز خوبی است، به خصوص اگر از دل بازیگر شدن بیرون آمده باشد، شهرتی که با آشنا بودن چهره برای مردم کوچه و خیابان همراه است. اما این همه ماجرا نیست، شهرت می تواند بعد از مدتی جذابیت روزهای نست خود را ازدست بدهد آن وقت شاید اعتبار وی ماندگارتر همانقدر وسوسه کننده باشد که شهرت در روزهای نخست خود بود. اعتباری که با وجهه روشنفکری و پز اهل قلم بودن همراه شود که چه بهتر، این ماجرا چند سالی است در میان بازیگران سینمای ایران رواج زیادی داشته است. از نیکی کریمی و ترانه علیدوستی که دستی بر ترجمه داشته اند تا بهاره رهنما و مرجان شیرمحمدی که به داستان نویسی پرداخته اند. نوشته زیر مروری دارد بر کم و کیف وسوسه ادبیات در میان بازیگران سینما.
وسوسه ادبیات
در میان بازیگرانی که در حوزه ادبیات داستانی و شعر اقدام به انتشار کتاب کردهاند، «مرجان شیرمحمدی» موفقترین آنها بوده است؛ همچنین میتوان به «فلامک جنیدی» و «بهاره رهنما» اشاره کرد که آثار داستانی قابل قبولی را ارایه کردهاند.
محبوبه قوام
در میان بازیگرانی که در حوزه ادبیات داستانی و شعر اقدام به انتشار کتاب کردهاند، «مرجان شیرمحمدی» موفقترین آنها بوده است؛ همچنین میتوان به «فلامک جنیدی» و «بهاره رهنما» اشاره کرد که آثار داستانی قابل قبولی را ارایه کردهاند. در میان آثار ترجمه هم، ترجمههای نیکی کریمی و ترانه علیدوستی قابل قبول بودهاند؛ البته کتابهای بازیگران همیشه هم آثار قابل تأملی نبوده و گاهی عدهای هم صرفا برای اینکه چیزی چاپ کرده باشند به این حوزه سرک کشیدهاند و خب طبیعی است که برخی آثارشان هم بهشدت ضعیف و حتی گاهی سخیف است.
در کنار اسامیای که نام بردیم در این سالها البته سینماگران مشهوری چون «مسعود کیمیایی»، «داریوش مهرجویی»، «عباس کیارستمی» و… نیز دست به قلم بودهاند که به نظر از نسل اول بسیار پختهتر هستند. اصولا ادبیات و داستان در نسل سینماگران گذشته جایگاهی به مراتب بالاتر داشته در حالی که حالا بیشتر تبدیل به سرگرمی شده است؛ یا راهی که فلان بازیگر یا سینماگر از این طریق عرض اندامی کرده باشد. هر چند که خیلی از این آثار ضعیفتر از آن هستند که حتی شبیه به شهرتطلبی در این حوزه باشند؛ گاهی دلنوشتههایی هستند بسیار ضعیف شبیه به مشقهایی رمانتیک؛ ممکن است حتی بعضی از این آثار به فروش بالایی هم رسیده باشند اما اهل مطالعه قطعا کیفیت آن را میسنجند. در ادامه به برخی از این بازیگران و آثارشان نگاهی کردهایم.
صابر ابر
صابر ابر سال گذشته کتابی منتشر کرد با عنوان «هر رازی که فاش میکنی یک ماهی قرمز میمیرد». این کتاب بهسرعت به چاپهای متعدد رسید اما از نویسندهای توانا حکایت نداشت. یک کتاب لااقل میتواند حاصل تفکرات تنهایی یک انسان باشد؛ البته تفکراتی که دستکم از اندکی عمق یا تفاوت برخوردار باشند. منتها کتاب آقای بازیگر در بهترین حالت استاتوسهایی بود که در دکان خیلیها یافت میشود؛ نکات قابل تأمل آن اندک بودند و البته جز این هم انتظار نمیرفت. سینماگران گذشته دست به قلم بودند. در جریانهای مختلف با قلمشان حضور پیدا میکردند و مطبوعات عرصه جولان قلم بعضی از آنها بود. درحالیکه امروز بازیگرانی که دست به قلم میبرند یا اصولا اهل کتاب و کتابخوانی هستند بسیار محدود و معدوداند. کتاب آقای ابر البته ازجمله کتابهایی نبود که مولف آن را بابت نوشتنش محکوم کنیم اما خب ویژگی برجستهای هم ندارد. این کتاب ازجمله کتابهایی است که خواندن و نخواندنش توفیر چندانی ندارد.
ترانه علیدوستی
سال ٩٠ در فهرست نامزدهای جایزه کتاب فصل وزارت فرهنگ و ارشاد در بخش ادبیات خارجی، نام دو نفر بیش از مابقی به چشم میآمد: یکی «بهمن فرزانه» برای ترجمه کتاب «طوطی» نوشته «سوزانان تامارو» و دیگری «ترانه علیدوستی» برای ترجمه مجموعه داستان «رویای مادرم» نوشته «آلیس مونرو.» از میان این دو نامزد، در نهایت جایزه به «ترانه علیدوستی» رسید و این مسأله چندان هم دور از ذهن نبود. ترجمه خانم علیدوستی از داستانهای مونرو ترجمه نسبتا خوبی است اما نکته فوقالعادهای هم در آن دیده نمیشود.
مقصود از نکته فوقالعاده، نثر ویژه یا حتی پرداختن به نویسندهای گمنام است. «آلیس مونرو» پیش از آن نخستینبار توسط «مژده دقیقی» (با کتاب «فرار») به مخاطبان فارسیزبان معرفی شده بود؛ ضمن اینکه «شقایق قندهاری» نیز کتاب دیگری از این نویسنده را ترجمه کرده بود. بنابراین «ترانه علیدوستی» در بهترین حالت، سومین مترجمی بود که سراغ آثار «مونرو» میرفت و از این جهت، پیشگام هم بهشمار نمیآمد. در مجموع بهنظر میرسید برگزارکنندگان برای پررونق کردن جایزه خود اقدام به اهدای جایزه به بازیگری سرشناس کردند تا هم به بازتابهای خبری بیفزایند و هم نام و آوازهای برای خود بیابند. در مجموع «مونرو» یکی از نویسندگان تراز اول دنیاست و مطالعه داستانهای او برای هر علاقهمندی حایز اهمیت است اما داستانهای کتاب «رویای مادرم» به لحاظ داستانی نیز با داستانهای «فرار» تناسب ندارد. بیشک خود خانم «علیدوستی» نیز در ترجمه این کتاب باید خود را مدیون «مژده دقیقی» بداند چراکه «آلیس مونرو» برای نخستینبار توسط این مترجم توانا به فارسیزبانان معرفی شد.
رضا کیانیان
«داستانک» در معنای عام به داستانهای بسیار کوتاهی گفته میشود که اغلب از دو صفحه بیشتر نیست؛ قصههایی که بیشتر حکایتوار هستند و در پی ارایه نکتهای اخلاقی، اجتماعی یا…. اما «داستانک» در معنای تخصصی به داستانی گفته میشود که عناصر داستان (مثل شخصیت، روایت و…) به فشردهترین شکل در آن حضور یافته باشند. مثل داستانی فوقالعاده تأثیرگذار از «ران بَسِت» با عنوان «بازیِ جنگ»: «سرجوخه جان تامس» که در گِل چمباتمه زده بود با شنیدن نخستین صدای انفجار خود را باخت. صدای مادرش را واضحتر از صدای انفجار جبهه میشنید: «جانی! شام حاضره!» گریان تفنگ خود را انداخت و به طرف صدا دوید. مسلسلی چَهچَه زد و بعد ساکت شد» در این نوع داستانکها، نویسنده برخی از اطلاعات داستانی را نمیآورد اما گفتهها چندان ماهرانه در کنار هم چیده میشوند که مخاطب میتواند از روایت آنها به ناگفتهها پی ببرد.
چنانچه ما در همین داستانک کوتاه دانستیم: ١- شخصیت اصلی در حال جنگ است ٢- یاد خاطرات کودکی میافتد ٣- از حال و هوای جنگ بیرون میآید ۴- به شکلی تراژیک کشته میشود. با این مقدمه داستانکهای «رضا کیانیان» در کتاب «این مردم نازنین» را در طبقه اول دستهبندی میکنیم. قصهوارههایی که بیشتر به یادداشتهای روزانه و درج اتفاقات جالب شبیه هستند تا داستانک. انصافا هم گاهی این نوشتهها (بهخصوص به قلم بازیگری سرشناس چون کیانیان) خواندنی هستند اما اینکه بتوان آنها را در معنای اخص کلمه «داستانک» نامید، محل تردید است. «این مردم نازنین» با استقبال مخاطبان مواجه شد چراکه مطالعه تجربههای یک بازیگر مطرح در کوچه و خیابان و خانه و… لذتبخش است.
مرجان شیرمحمدی
«مرجان شیرمحمدی» نخستین اثر داستانیاش را در سال ١٣٨٠ با عنوان «بعد از آن شب» منتشر کرد که برنده جایزه گلشیری نیز شد. او در نخستین کتابش نویسندهای توانا نشان داد. طوری که داستانها بیانگر نویسندهای کاملا آشنا با اصول داستاننویسی بودند. «شیرمحمدی» بعد از کتاب اول، دو کتاب دیگر نیز به چاپ رساند؛ یکی «یک جای امن» و دیگری «این یک فصل دیگر است» که اولی مجموعه داستان و دومی رمان است.
«یک جای امن» به لحاظ دراماتیک ادامه «بعد از آن شب» است. شیوه روایی و جهانبینی نویسنده در هر دو کتاب مشهود است و تأثیر نویسندگان نسل سوم آمریکا (بهویژه زنان) در آن بهوضوح به چشم میخورد. «شیرمحمدی» توانسته بود این تأثیر را به شکلی بومی در داستانها ارایه کند (مسألهای که متأسفانه برخی از داستاننویسان حرفهای نیز از اجرای آن عاجزاند).
اما رمان «این یک فصل…»، رمان قدرتمندی نیست. شتابزدگی در این رمان بیشتر از هر چیزی به چشم میآید؛ گویی نویسنده بیشتر در پی ارایه یک طرحِ داستانی است تا رمان. به همان میزان که خانم «شیرمحمدی» در پرداخت جزییات، در دو کتاب قبلی استادانه عمل میکند، در این رمان متأسفانه درمیماند. اما او حالا با تازهترین رمان خود «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»، بار دیگر در عرصه ادبیات داستانی حضور یافته است. این رمان بهتازگی توسط نشر «ثالث» ارایه شده است. در این رمان نیز حضور «زن» (مثل مابقی آثار شیرمحمدی) به روشنی دیده میشود و رمانی است بهمراتب از «این یک فصل…» پختهتر. در مجموع مطالعه آثار «شیرمحمدی» را به هر خواننده داستانی پیشنهاد میکنیم چراکه آثارش حکایت از نویسندهای حرفهای دارد.
نیکی کریمی
ترجمه آثار حنیف قریشی، نویسنده پاکستانیالاصل را در ایران به نام نیکی کریمی میشناسند. از چاپ کتاب «عشق سالهای غم» نوشته نیکی کریمی چیز زیادی هم نمیگذرد. حنیف قریشی در لندن از مادری انگلیسی و پدری پاکستانی متولد شده است. او در سالهای جوانی تبعیضهای نژادی و فرهنگی را از نزدیک تجربه کرد و شاید به همین دلیل است که سرگشتگی بین دو ملیت و موضوع مهاجر بودن در آثارش نیز احساس میشود. ترجمه خانم کریمی از آثار قریشی هم بیدستانداز و روان است. نیکی کریمی پیشتر کتابهای «آوازهایی که مادرم به من آموخت» (زندگینامه مارلون براندو)، «نور ماه بر درختان کاج» (مجموعه هایکو) و «نزدیکی» نوشته حنیف قریشی را ترجمه و منتشر کرده است. در میان ترجمههایش البته «نور ماه بر درختان کاج» چندان به یک ترجمه حرفهای نزدیک نیست که البته توقعی هم نیست. در هر حال خانم بازیگر این کتابها را به خاطر علاقه ترجمه کرده است و قاعدتا خودش هم نباید ادعایی در این حوزه داشته باشد. اما کتابهای دیگر او قابل مطالعه است، کتابهایی با نثری روان که از مترجمی اهل مطالعه حکایت دارد.
بهاره رهنما
«چهار چهارشنبه و یک کلاهگیس» عنوان مجموعه داستانی از «بهاره رهنما» بود که در سال ٨٨ توسط نشر چشمه منتشر شد. «رهنما» از کارگاههای داستاننویسی «جعفر مدرس صادقی» بهره برده است اما داستانهای او در این کتاب، صرفا داستانهایی کارگاهی نیست. مقصود از داستانهای کارگاهی، داستانهایی است که اصول داستاننویسی را بهشکلی مکانیکی مراعات میکند اما فاقد جذابیت، خلاقیت و جهانبینی نویسنده است؛ کسی که نگاهش به دنیای پیرامون و روابط انسانی، حکایت از نگاهی جزیینگر و تیزبین داشته باشد.
مجموعه داستان «بهاره رهنما» چنین نبود. او با همین یک کتاب نشان داد میتواند در نوشتن داستان کوتاه نیز موفق باشد. سوژه اصلی چنانچه قابل حدس است، در بیشتر داستانها «زن» و مشکلات و مسائل پیرامون زنان است. خانم بازیگر اغلب به این سوژه به عنوان یک «قربانی» نگاه میکند و در این ایده با بسیاری از داستاننویسان زن ایرانی مشترک است. هر چند زنان داستانهایش گاهی عصیانگر هستند و پا از اصول متعارف عرف و سنت فراتر میگذارند، اما در چنین هیبتی نیز باز نمیتوان شکل و شمایل قربانی را از آنها حذف کرد. آنها قربانیانی هستند که ترس و حذف و محدودیتهای خود را به شکل عصیان و پرخاشگری (نسبت به عرف) نشان میدهند. «بهاره رهنما» خود نیز از این مولفه آگاه بود و در یکی از جلسات نقد کتابش عنوان کرده بود دوست ندارد مردم، راوی کتاب را با شخصیتِ خودش یکی بپندارند. هرچند این خواسته غالبا مراعات نمیشود و مخاطبان تلاش میکنند بین چهرههای سرشناس و زندگی شخصیشان، اشتراکاتی بیابند و از این طریق، آب سردی بر آتش کنجکاویشان بریزند.
اندیشه فولادوند
اعتقاد کلی بر این است که «شعر» در تعریف نمیگنجد و چنان سیالیتی در معنا دارد که نمیتوان آن را تعریف کرد، اما این قالب ادبی چندان هم لاابالی نیست! لااقل میتوان برای آن مولفههایی برشمرد و متونی را که فاقد آن مولفهها هستند، شعر ننامید. اما اگر بخواهیم به مهمترینِ این مولفهها بپردازیم، باید از «زبان» نام ببریم. در شعر، زبان معیار دستکاری میشود و دستخوش اتفاقاتی که میتوان آن را به تعبیری کارکرد زیباشناسانه زبان نامید. در این وضعیت، «زبان» از تمام قابلیتهای خود استفاده میکند تا وجوه مختلف زیباشناسانه خود را به نمایش بگذارد.
به همین جهت بیراه نیست اگر «شعر» را «معماری زبان» بنامیم (چنانچه استادان پیش از ما گفتهاند و باور داشتهاند.) با این تعریف، بسیاری از نوشتههایی را که به اسم «شعر» میبینیم، نمیتوانیم «شعر» بدانیم. این متون یا چنان عاری از تخیل، احساس، ایجاز، تشبیه، استعاره و… هستند که به نثر شبیه میشوند یا چنان مغلق و غیرقابل تفسیر که لذت خواندن را از بین میبرند. «عسطههای نحسِ» خانم «فولادوند» را میتوان در بعضی سطور معادل متونی ابتدایی و فاقد مولفههای «شعر»ی دانست و گاهی نیز مشمول شرایطی که نام بردیم. دفتر شعر خانم بازیگر، از آن نوع اشعاری است که میتوان آن را تلاشهای یک شاعر دانست؛ تلاشهایی که گاهی موفق به ارایه بندهایی زیبا بودهاند و گاهی نیز نه. هرچند، این نکته را فراموش نکنیم که شعر امروز ایران در وضعیتی به سر میبرد که خالقان قدرتمند دیروزِ شعر ایران را ندارد. بنابراین «عسطههای نحس» پیشنهادی است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
فلامک جنیدی
یک زن تنها در کلانشهر؛ این ایده اصلی اغلب داستانهای «فلامک جنیدی» در مجموعه داستان «جایی به نام تاماسکو» است. «جنیدی» در این مجموعه داستان نویسندهای آشنا با اصول داستاننویسی است. داستان نخست مجموعه روایت زنی تنهاست که معشوق خود را از دست داده است. او به هر دری میزند تا به آرامش پیشین برسد اما همه جای خانه، حکایتی از خاطرات معشوق است. زن تلاش دارد با ایجاد مشغولیتهایی بیمعنی، خود را از بندِ گذشته رها کند اما هر حرکت او، نوعی بازگشتِ دایرهوار به «گذشته» است. این حرکت فیزیکی و ذهنی بیفرجام در داستانهای دیگر هم به چشم میخورد. شخصیت اصلی داستان برای دم کردن چای، جارو کردن خانه، دعوت کردن میهمان و… میرود اما درواقع به دنبال چیز دیگری است. استیصال چنین شخصیتی سبب میشود نه «اکنون» داشته باشد و نه «آینده». تمام زندگی و هویت او «گذشته» و اتفاقی تراژیک در گذشته است.
این اتفاق، گریبانگیر او شده و بر تنهایی و دلهرهاش دامن میزند. او از چیزی یا کسی در «گذشته» میگریزد حالآنکه «گذشته» دایما با اوست و زنِ داستان، توان رهایی ندارد. «فلامک جنیدی» ماهرانه زن امروز کلانشهر را روایت میکند؛ زنی که کوچکترین جزییات زندگی، ممکن است برای او بهاندازه بزرگترین اتفاقات زندگی یک مرد، مهم و قابل تأمل باشد. «جایی به نام تاماسکو» یکی از مجموعه داستانهای موفقی است که در سالهای اخیر به قلم بازیگران و اهالی سینما و تلویزیون نوشته شده است. این مجموعه داستان در سال گذشته از سوی برگزارکنندگان جایزه گلشیری، شایسته تقدیر شناخته شد. از این بازیگر بهتازگی کتابی دیگر با عنوان «چرک» نیز از سوی نشر چشمه راهی بازار کتاب شده است.
بهنوش بختیاری
«داستان کوتاه مدرن» برخلاف آنچه عدهای تصور میکنند، قابل تعریف است. این قالب ادبی، برآیندی است از عناصری چون «زبان مکتوب»، «شخصیت»، «روایت»، «بحران» (طرح و توطئه) و… هر یک از این عناصر، خود زیرشاخههای متعددی نیز دارند که میتوان ساعتها درباره آنها به بحث و گفتوگو پرداخت. اما متاسفانه این قالب نوین، گاهی با «قصه»، «حکایت» و «قطعه ادبی» اشتباه گرفته میشود. برخی نویسندگان تازهکار گمان میبرند روایت هر اتفاق یا توصیف هر حالتی میتواند به تولید «داستان کوتاه» بینجامد. در چنین شرایطی میبینیم مهمترین نکته، یعنی «شخصیت» و «شخصیتپردازی» مغفول میماند. گاهی نویسنده چنان مقهور توصیفِ خود میشود که روایت ماجرا را از دست میدهد و نمیتواند ضربآهنگ مناسب را مراعات کند. گاهی نیز اصولا ایدهای ندارد تا بتواند براساس آن شخصیتی بسازد و ماجرا را در بستر روایت، پیش ببرد.
مجموعه داستان «کلاغهای قیطریه» (اگر بتوان نام آن را مجموعه داستان گذاشت!) نوشته خانم «بهنوش بختیاری» یکی از ضعیفترین کتابهایی است که در سالهای اخیر به قلم بازیگران نوشته و منتشر شده است. این مجموعه بیانگر عدم آشنایی نویسنده با اصول داستان و داستاننویسی است. نویسنده در این کتاب گاهی تلاش میکند ماجرایی را روایت کند، گاهی در میان روایت، دست به دامن توصیف میشود، گاهی بدون توجه به رابطه جملات، خیالبافی میکند و در کل، اصولا نه به دنبال قصهگویی است و نه شخصیتپردازی و نه حتی نوشتن داستان کوتاه! این مجموعه ضعیف را میتوان ملغمهای از وبنگاری، دلنوشته، ماجرانگاری و خیالپردازی دانست؛ ملغمهای که نه چنگی به دل میزند و نه مخاطبان را به خرید میخواند و سرآخر کتابی میشود که نویسنده بهتر است از انتشار دوباره آن صرف نظر کند.
شهروند
‘